فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹با امامزمان(عج)حرف بزنید
که حضور رو تمرین بکنید ..
بگو سلام علی آلیاسین
#امامزمان
#اللهمعجلالولیکالفرج
🌺امروز را مهمان خاطرات پسرک فلافل فروش، شهید هادی ذوالفقاری هستیم
توی کوچه درس می خواند. به هادی گفتم: چرا اینجا درس میخوانی؟ تو حق به گردن این پایگاه داری، همهی در و دیوار اینجا را خود تو بدون گرفتن مُزد گچکاری کردی. همهی تزئینات اینجا کار شماست. خب بمون توی پایگاه بسیج و درس بخوان. تو که کار خلافی انجام نمیدی.
هادی گفت: من این درس رو برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینهاش را بیتالمال پرداخت میکند استفاده کنم.
از طرفی چون میدانم این لامپها تا صبح روشن است اینجا میمانم.
اما بیشترین احتیاط او دربارهی غذا بود. هر غذایی رو نمیخورد. البته دستور دین نیز همین است. برخی از بزرگان به غذایی که تهیه میشد خیلی دقت میکردند.
در تهران وقتی غذا تهیه میکردیم میگفت: از کجا آمده؟ چه کسی پخته؟
وقتی میگفتیم پخت مادر است خوشحال میشد، اما غذاهای دیگر را خیلی تمایل به خوردنش نداشت.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌺میگفت من برای کار در منزل طلبه ها و افراد مستحق پول نمی گیرم!
🔆 در نجف روال زندگی هادی ذوالفقاری همین بود. یا درس می خواند یا برای افراد مستحق لوله کشی آب انجام میداد.
🍃یکبار گفتم: آخه پسر این چه کاریه؟ تو پول بگیر ولی کمتر. تو پس فردا به این پول احتیاج پیدا میکنی. نگاهی به چهره من انداخت و گفت: حرفی که میزنم تا زنده ام نقل نکن. من هر زمان احتیاج به پول داشته باشم خود مولا مرا کمک می کند.
🔶 یکبار از تهران زنگ زدند و پول میخواستند. مادرم یک میلیون تومان پول می خواست. شب طبق معمول رفتم حرم. کنار ضریح بودم که یک نفر صدایم کرد و گفت: این پاکت مال شماست. فکر کردم مربوط به حوزه است. وقتی برگشتم پاکت را باز کردم. یک میلیون تومان پول داخل آن بود....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
زندگینامه مدافعحرم شهید هادی ذوالفقاری
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
خوب به یاد دارم که هادي از ميان تمام شهداي كربلا به يك شهيد علاقه ويژه داشت.
🌸بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله آن شهيد را تكرار مي كرد. هادي مي گفت:
🔴من عاشق جُون، غلام آقااباعبدالله ع هستم. جُون در روز عاشورا به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به مولا است.
🔵او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد.
من هم همينگونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
✳️در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!
🌸هادي مي گفت: يكبار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما امام حسين(ع) در روز عاشورا چه حالي داشت.
🌸اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رفت. همه جا را مثل دود مي ديدم. اينقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم.
🌸از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين(ع) را مي فهمم.
📗 پسرک فلافل فروش.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌷ولایت فقیه🌷
از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع ولايت فقيه پيدا كرد.
🔆به ما كه در تهران بوديم مي گفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نمي داند، قدر ولايت فقيه را نمي دانيد.
🔵مشكل كار در اينجا نبودِ بحث ولايت فقيه است. لذا آمريكا بر گُرده ي اين مردم سوار است و هر طور مي خواهد عمل مي كند.
✅خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود.
🔴هر بار كه مي آمد، پوسترهاي مقام معظم رهبري را تهيه مي كرد و با خودش به نجف مي برد.
🌸در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبري و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادي.
📙برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
گفتم: الان که در نجف هستی و با توجه به نیاز مالی، چرا شهريه نمی گيری؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول #امام_زمان (عج) استفاده كنم.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری❤️
یاد عزیزش با صلوات
📙پسرک فلافل فروش
تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇
@nashrhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غربالهای آخر الزمانی‼️ حواسمون باشه...
#امام_زمان
Shab3Fatemieh2-1402[12].mp3
7.2M
شهید شاهرودی که با صلابت جلوی منافقین کور دل، در تنگه مرصاد مثل کوه ایستاد...
✅با صدای حاج میثم مطیعی
📙برگرفته از کتاب کمی درنگ کن. خاطرات و وصیت شهید رضا نادری. اثر گروه شهید هادی
شادی روح امام و همه شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🌺امروز را مهمان شهید رضا نادری باشیم. شهیدی ۱۹ ساله که کارهای مهمی در جنگ انجام داد.
در کتاب خاطراتش می خوانیم:
از آن جوانهای دگراندیش بود. در مسائل سیاسی طرفدار ... بود.
هرچه با او بحث کردم بی فایده بود.
گفتم امروز برویم گلزار شهدای شاهرود و با هم بحث کنیم.
در میان قبور مطهر شهدا راه می رفتیم. رسیدیم به مزار رضا نادری.
فکری به ذهنم رسید. گفتم همین جا بمان تا من برگردم.
در دل به شهید رضا نادری گفتم خودت دستش را بگیر.
وقتی برگشتم دیدم دو زانو کنار قبر نشسته! به جمله روی قبر اشاره کرد و گفت: این شهید داره با من حرف میزنه ببین رو قبرش چی نوشته؟!
رضا دستش را گرفت و حسابی تغییرش داد.
🔷رضا برای روی قبرش متن خاصی را آماده کرده بود که بسیار عجیب است:
ای برادر که از سر مزارم میگذری کمی درنگ کن. آیا با خواندن یک فاتحه، مسئولیتی که برعهده تو نهاده ایم را فراموش خواهی کرد؟!
📙خاطرات و دستنوشته های عجیب رضا در کتاب کمی درنگ کن.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#تلنگر
ای برادر کجا می روی؟
کمی درنگ کن!
آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد...
نوشته ای بر مزار شهید رضا نادری
📙 کمی درنگ کن. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
🔰موتور
رضا با هر دردسری بود موتور خرید. هرچه پول پسانداز کرد برای خرید موتور داد. به این موتور خیلی علاقه داشت.
رفته بودیم پای صحبت یکی از علما. ایشان آیهای از قرآن را خواند که میفرماید: وجاهِدوا بِاموالِهِم وَ اَنفُسِهِم...
بعد شروع کرد به تفسیر که مومنین قبل از اینکه باجان خود جهاد کنند و از جان خود بگذرند، باید بتوانند از اموال خود بگذرند...
رضا رفته بود تو فکر. بعد از اتمام جلسه موتور را برداشت و با هم رفتیم.
روز بعد موتور را فروخت. بعد به بانک رفتیم. تمام مبلغ موتور که فکر میکنم هشتادهزار تومان بود را به حساب کمک به جبههها واریز نمود!
باتعجب به رضا نگاه کردم. رضا هیچ چیزی را بیشتر از این موتور دوست نداشت. حالا از آخرین تعلقات مادی جدا شد. دیگر محبت هیچ وسیله مادی در دل او نبود...
📙 کمی درنگ کن 🌷شهید رضا نادری
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
یکی از نخبگان ایرانی بود. در دوران تحصیل یکی از دانش آموزان ممتاز شاهرود بود.
او در مسابقات دو میدانی مقام کشوری داشت. در زمینه های مختلف فعالیت داشت و تک بعدی بار نیامده بود.
زمانی که وارد جبهه شد، خیلی سریع به واحد اطلاعات عملیات جذب شد و کارهای مهمی انجام داد.
رضا نادری در شب ۴ مرداد ۱۳۶۷ وقتی خبردار شد که منافقین از مرز عبور کرده و راهی کرمانشاه هستند، پس از بررسی مناطق مختلف جاده، تنگه چارزبر را مناسب ترین مکان برای بستن راه منافقین دانست و یکگردان نیرو رادر ارتفاعات این تنگه مستقر کرد و خودش با تیم همراهش در کنار تنها ساختمان موجود در تنگه سنگر گرفت
رضا با گلوله آرپیجی اولین خودروی منافقین را منهدم کرد.
دومین گلوله را وقتی شلیک کرد که دومین خودرو می خواست از کنار خودروی اول عبور کند و با این انفجار، مسیر عبور تنگه بسته شد. با شلیک از بالای ارتفاعات، منافقین مجبور به پیاده شدن از خودروها شدند و همین آغاز شکست آنها بود.
رضا پس از شلیک چند گلوله دیگر، در همان تنگه به شهادت رسید.
یادش گرامی
📙برگرفته از کتاب کمی درنگ کن
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63