39.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
💢سبک زندگی
❇️آموزش سبک زندگی پیامبر (صل الله علیه وآله) به کودکان
🟨چرا نباید اخم کنیم؟
📎 #سبک_زندگی
📎 #پیامبر_مهربانی_ها
ارتباط با ادمین👤:
@admin_meslgol
┏━━━━━━👧🏻🍃━----━━┓
🆔 ✍https://eitaa.com/mohammad_mesle_gol
┗━━👦🏼🍃━━━━━━----━
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
زنگ تفریح داشتم در حیاط مدرسه میدویدیم که زمین خوردم و پایم حسابی درد گرفت .معلمم که مرا دید ،دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد ،من معلمم رو خیلی دوست دارم 💚
پیامبر مهربونم من دلم میخواد بزرگ شدم معلم بشم هم با بچه ها مهربون باشم هم پیامبری شغل انبیاست 🌸🍃
بچه ها شما دوست دارید چه قولی به پیامبر بدید ؟🕊
بگید برام...
@admin_meslgol
┏━━━━━━👧🏻🍃━----━━┓
🆔 ✍https://eitaa.com/mohammad_mesle_gol
┗━━👦🏼🍃━━━━━━----━
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🕊️💚صلوات بر پیامبر و آل پیامبر
📎 #پیامبر_مهربانی_ها
ارتباط با ادمین👤:
@admin_meslgol
┏━━━━━━👧🏻🍃━----━━┓
🆔 ✍https://eitaa.com/mohammad_mesle_gol
┗━━👦🏼🍃━━━━━━----━
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹 پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند:
«وقتی دو نفر با هم روبهرو میشوند، محبوبتر نزد خدا کسی است که اول سلام کند.»
📘 (میزان الحکمه)
یعنی خدا بیشتر کسی را دوست دارد که زودتر سلام میکند.
━━━━━━👧🏻🍃━━━━━━━━┓ https://eitaa.com/mohammad_mesle_gol
┗━━👦🏼🍃━━━━━━━━━━━━━
هدایت شده از رسول رحمت
✨❈﷽❈✨
📿 پویش نذر #صلوات میلیونی «به عشق محمد»
🔹در ۱۵۰۰ مین سال تولد پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآله،
و «به عشق محمد»💚 میخواهیم امروز با حضرت عهد ببندیم که هر #شنبه انبوهی از نور #صلوات را به آسمان بفرستیم.
👏شما هم در روز تولد ایشان، هر تعداد صلوات که قصد داری در هر #شنبه بفرستی را به
۳۰۰۰۱۵۷۱بفرست و در این نورافشانی معنوی شرکت کن. #شنبه_های_محمدی #پویش_صلوات #یکهزاروپانصدمین_سال_تولد_پیامبر ❤️پیامبر عزیز! صدای مهرت را به گوش جهانیان میرسانیم❤️ ✅ در نشر معارف نبوی سهیم باشید 👇👇👇👇👇 @rasulrahmat
سلام دوستان گلم
یه قصه خیلی قشنگ امشب براتون آوردیم
میتونین با پدر و مادر عزیزتون گوش کنید
🌿☘
هدایت شده از رسول رحمت
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یتیمی که پیامبر (ص) دلش را برد!
یتیمی که فاطمهزهرا (س) خواهرش شد
#سخنرانی
#حجت_الاسلام_انصاریان
#مهربانی_پیامبر
یکهزاروپانصدمینسالتولدپیامبر
❤️پیامبر عزیز! صدای مِهرت را به گوش جهانیان میرسانیم❤️
✅ در نشر معارف نبوی سهیم باشید
👇👇👇👇👇
@rasulrahmat
🔸 آن شب، شیفتۀ دین پدر شدم!
📝 (خاطرهٔ فرزند آیت الله حائری شیرازی از پدر)
تازه نه سالم تمام شده بود. شب ٢١ ماه مبارک رمضان داشتیم آماده میشدیم برای احیای شب قدر. مراسم مسجد شهداء -مسجد بزرگ شهر- را پدر برگزار میکرد. او امام جمعه و نمایندۀ ولی فقیه در شیراز بود. مسجد شلوغ میشد. هر سه شب، من و برادرها هم همراه مادر و پدر به مسجد میرفتیم.
ساعت ٩ شب، پدر داشت وضو میگرفت. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: «چرا همۀ ما باید حرفهای یک نفر رو که خداست گوش کنیم؟ اصلاً خدا کیه؟». پدر نگاهی به من کرد و مسح سرش را کشید. ادامه دادم: «من تا ندونم خدا کیه نمیتوانم براش دعا کنم و نماز بخونم. من اصلاً نمیتونم برای کسی که نمیبینمش کاری انجام بدم». پدر مسح پایش را کشید و نشست کنار من.
- خب برو ببین خدا کیه!
- از کجا بشناسم؟ شما که خدا رو میشناسید برام بگید تا بشناسم.
پدر دستم را گرفت و آورد توی ایوان خانه و نشاند کنار خودش. برایم از خدا گفت، مثال آورد و گفت و گفت و گفت. یک ساعتی که گذشت، مادر آمد.
- حاج آقا، مگر مسجد نمیروید؟ دیر میشود. بقیه حرفتان را بگذارید برای فردا.
- میدانم اما امشب باید این بحث را برای فاخره به نتیجه برسانم.
مادر با تعجب به من و پدر نگاه کرد و گفت: «حاجی، پس تکلیف این جماعتی که آمدهاند احیا چه میشود؟ نمیتوانی به آن جمعیت بگویی من باید بحث را برای دخترم تمام کنم!».
پدر بلند شد و رفت سمت تلفن: «درستش میکنم».
شماره گرفت و با کسی حرف زد. تلفن را گذاشت و دوباره شماره گرفت و حرف زد. مادر چشمانش خیره به پدر مانده بود. چیزهایی که میشنید را باور نمیکرد.
پدر تلفن را گذاشت و رو کرد به مادر و گفت: «درستش کردم؛ یکی از دوستان به جای من میرود مسجد برای برگزاری مراسم احیاء. شما هم که ماشین میآید دنبالتان با پسرها بروید احیاء. من با فاخره در خانه میمانم. میخواهیم تا صبح حرف بزنیم».
نمیدانستم چه باید بگویم. از این که بیموقع سؤال کرده بودم، کمی از دست خودم دلخور شدم، اما از این که پدر مراسم احیایش را به خاطر من به هم زد تا جوابم را بدهد خیلی خوشحال بودم. باورم نمیشد. تازه به سن تکلیف رسیده بودم و اینکه پدرم به من اهمیت داد و دیده شدم، خوشحالم کرد.
تا سحر با پدر حرف زدیم تا وقتی که مادر و برادرها از مسجد آمدند. اصلاً حرفی نزد که «امشب شب دعاست و من نتوانستم نمازی بخوانم یا دعایی کنم یا به خاطر تو به مسجد نرفتم. همۀ شب برایم با خوشرویی حرف زد. پدر یک شبِ خود را تمام و کمال برای من گذاشت. پدر با این کار، من را تمام عمر، پایبند و شیفتۀ آن یک شب کرد. شیفتۀ دینی که در آن تربیت شده بود. او پدر من بود و به من اهمیت و عزت داد. بعدها بارها و بارها در جاهای زیادی این خاطره را تعریف کردم و هر بار با یک واکنش مشترک و شبیه به هم روبه رو شدم؛ می پرسیدند: «واقعاً؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟»
حالا که برمیگردم و به زندگیام نگاه میکنم، میبینم تمام روزها و لحظههای زندگی من، چنین اتفاقات درخشانی داشته است.
📖 منبع: کتاب «من فاخرهام»؛ پدرانههای تربیتی آیت الله حائری شیرازی (روایتهای فاطمه حائری شیرازی از پدر
┏━━━━━━👧🏻🍃━━━━━━━━┓ https://eitaa.com/mohammad_mesle_gol
┗━━👦🏼🍃━━━━━━━━━━━━━