7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ملاحظه بفرمایید 👆
چقدررررر فرهنگ مظلوم است
کار فرهنگی نیاز به سلیقه و دقت و ورود عالمانه و مشورت با خبرگان رسانه و جامعه شناسان متدین دارد.
در یکی از شهرهای کشورمان، جهنم و عبور از پل صراط را بازسازی کردهاند و نتیجه شده همین که ملاحظه میفرمایید😐
#دلم_برای_فرهنگ_میسوزد
#طفل_یتیمی_به_نام_فرهنگ
#عقلانیت_فرهنگی
@Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
ملاحظه بفرمایید 👆 چقدررررر فرهنگ مظلوم است کار فرهنگی نیاز به سلیقه و دقت و ورود عالمانه و مشورت با
یادتونه در جلد اول کتاب #یکی_مثل_همه ، تیم نرجس و اینا تصمیم گرفته بودند که یه کار شاخ فرهنگی انجام بدن که روی داود و الهام کم بشه؟ یادتونه درباره شب اول قبر، نمایش اجرا کردند؟ 😐🤣😂😅
به جان عزیزتان، این روزها را میدیدم که اونو نوشتم و هشدار دادم.
دلنوشته های یک طلبه
یادتونه در جلد اول کتاب #یکی_مثل_همه ، تیم نرجس و اینا تصمیم گرفته بودند که یه کار شاخ فرهنگی انجام
بخش مورد اشاره 👆👇
آن شب قرار بود اولین اکران و اجرای نمایش گروه نرجس برای عدهای از خانمای مسجدی و دختربچههایشان انجام شود. حدود سی چهل نفر خانم و دخترخانم به کتابخانه واقع در طبقه فوقانی مسجد رفتند. تا وارد شدند، دو نوع فضا را دیدند. هر دو به حالت قبر طراحی شده بود. به وسیله پارچههای بلند، تا سقف مسجد کشیده شده بود و وقتی مثلا شما پایین پایِ دختری که در قبرش خوابیده، نشسته بودید، احساس میکردید در قبرش هستید و با او همه سوال و جواب در قبر را درک میکنید! با این تفاوت که قبری که متعلق به یک خانم محجبه و مثبت بود و سمیه در آن خوابیده بود، پارچههایش تا سقف، سفید و گلگلی و رنگین بود. اما قبری که الهه در آن خوابیده بود، پارچههایش تا سقف، سیاه و کدر بود. نماد از یک خانم بدحجاب و پشیمان که قرار است نتیجه اعمالِ منفیاش را در قبر ببیند.
کاش جذابیتهای بصری این شاهکار خلقت، فقط همین دو فضا بود. نخیر! یک صندلی گذاشته بودند وسطِ دو تا قبر! آنجا مثلا جایِ نماینده نکیر و منکر بود که نقش آن را سمانه بازی میکرد. سمانه یک لباس بلند با پوشیه به تن کرده بود که کسی ابتدا متوجه سمانه بودن او نشود. یک میکروفن هم به او داده بودند تا متنی را که قرار بود، بگوید.
تصور بفرمایید. اگر مثلا صدای میکروفن به صورت متعادلش باید روی نمره یک باشد، برای اثرگذاری روی گوش و اعصاب حضار، آن را روی 40 گذاشته بودند و به دست سمانه داده بودند تا صدای شبِ اول قبر، به نیکویی برای تماشاگران تداعی شود. سمانه بود و یک میکروفن با قدرت چهل برابر و هفتاد هشتاد تا گوش که باید آن شب یا دریده میشد و یا در جا هدایت میشدند!
ناگهان همهجا خاموش شد. صدایی مانند صدای تیکتاک ساعت به گوش میرسید. سمانه از سر جایش بلند شد و به طرف قبرِ سمیه رفت. همه چشمها به سمانه و سمیه بود. سمیه خوابیده بود در قبرش و سمانه هم بالای سرش ایستاده بود. همه ساکت بودند که یهو سمانه میکروفن را به دهانش نزدیک کرد و به آرامی گفت: «بلند شو دختر جان! بلند شو عزیزم!»
اما سمیه تکان نمیخورد. دوباره سمانه تکرار کرد و با لطافت گفت: «گفتم بلند شو دخترم. من با تو دوستم. تو اهل بهشتی! بلند شو با تو سخنها دارم.»
همه دختربچهها سرشان را بلند کرده بودند و با حالت هیجان، به طرف سمیه نگاه میکردند. دیدند یهو سمیه به آرامی از حالتِ خوابیده بلند شد و پارچه سفیدی که روی صورتش بود افتاد و رو به جمعیت نشست! همزمان سه چهار تا از دختربچهها با دیدن آن صحنه جیغ کشیدند. هفت هشت تای دیگر هم از ترس یه خودشان میلرزیدند. همه مادرها راست نشسته بودند تا بهتر ببینند قرار است چه بشود که یهو یک پیرزنِ عینکی و بیاعصاب گفت: «اِ این که سمیه دختر فلانیه!»
تا این را که گفت، نصف جمعیت زد زیر خنده! بقیه هم صورتشان را زیر چادرشان مخفی کرده بودند و از لرزش شانه و بدنشان میشد فهمید که دارند غش میکنند از این حرف پیرزن! آن پیرزن که ول کن نبود، گفت: «کِی مُرد این نهنه مُرده؟ چیزیش که نبود!»
سمانه منتظر دیالوگی بود که باید سمیه میگفت. اما سمیه دید الان است که اعلامیهاش را هم بزنند و ممکن است اسمش به عنوان یکی از اموات، در محل پخش بشود و آن وقت خر بیار و باغالی بار کن، پارچه را قشنگ زد کرد و همان طور که چشمانش را بسته بود، به جای متن اصلیِ دیالوگش گفت: «سلام بتول خانم! من زندهام! دارم نقشِ شما را بازی میکنم.» 😂😂
تا این را گفت، الهه که زیرِ پارچه سفیدِ درونِ قبر تاریکش خوابیده بود و منتظر بود که سمانه برود سراغش، خندهاش گرفت و زیرِ پارچه سیاه، از خنده داشت تمام بدنش میلرزید. یکی از بچهها که به قبرِ الهه نزدیکتر بود، تا چشمش به الهه خورد و متوجه تکانهای شدید الهه شد، به طرف الهه اشاره کرد و با وحشت به بچههای اطرافش گفت: «وای این مُرده داره میلرزه. زنده شده...» این را گفت و از سر جا بلند شد و با جیغ بلند در تاریکی شروع به دویدن کرد.
بقیه بچهها هم تا دیدند جنازه الهه دارد تکان میخورد و حتی دستش را بالا آورده و گذاشته روی دلش، آنها هم ترسیدند و پشت سرِ آن طفلکِ بینوا شروع به دویدن کردند. سمانه که میخواست بچهها را ساکت کند، با صدای بلند و وحشتناک گفت: «بشین بچه! بشین که میام میگیرَمتا!»
تا سمانه این را گفت و صدایش مانند صاعقه با وِلوم چهل برابر در فضای کوچک کتابخانه پیچید، بچهها بدتر وحشت کردند و با حالت جیغ از کتابخانه خارج شدند.
داود که تازه رسیده بود مسجد، دید بیست سی تا دختربچه با جیغ و وحشت دارند از پلههای کتابخانه به پایین سرازیر میشوند. اینقدر بچهها وحشتزده بودند که حواسشان نبود و از بغلِ میزِ کتابِ بچههای نرجس که میخواستند رد بشوند، محکم به آن برخورد کردند و همه آن کتابها ریخت روی زمین.
دلنوشته های یک طلبه
یادتونه در جلد اول کتاب #یکی_مثل_همه ، تیم نرجس و اینا تصمیم گرفته بودند که یه کار شاخ فرهنگی انجام
بچهها هم که هنوز صدای بلند سمانه و لرزش اندام جنازه الهه جلوی چشمشان بود، فقط فکر فرار بودند و پا روی همه کتابها گذاشتند و در حالی که فقط میخواستند خود را نجات بدهند، کتابها را لگدمال کردند و رفتند!
برگردیم به سر قبر سمیه!
سمانه که دید سمیه گند زده، او را رها کرد و خود را به بالای سرِ الهه رساند. نمیدانست که وقتی یکی از کارکترها خندهاش گرفته و دارد از خنده میمیرد، باید نگاهها را از او دور کرد. سمانه اشتباه کرد و رفت بالای سرِ الهه. با حالت وحشت و عجین شده با خشم و به سبک شبِ اول قبر کافران به الهه گفت: «بلند شو ملعون! بلند شو ببینم!»
الهه به زور خندهاش را کنترل کرد و برای این که بتواند درست دیالوگش را بگوید، گلویش را صاف کرد. تا گلویش را صاف کرد، پیرزنه که الهی بگم خدا چهکارش بکند بلند گفت: «دستپاچه نشو الهه! میخوای یه لیوان آبم بخور بعد پاشو!»
این را که گفت، انگار بمب اتمِ خنده را بغل گوش الهه منفجر کرده باشند. یهو از بس خندهاش گرفت، خندهاش با فشار از دهانش زد بیرون. شروع به ریسه رفتن روی زمین کرد. همانطور که مثلا کفن روی او بود، چنان دست و پایش را تویِ شکمش جمع کرده بود و میخندید که تمامِ خلایق از خنده به در و دیوار میخوردند.
سمانه دید عنان کار از دستش در رفته! آن نمایش اصلا دیالوگ لازم نداشت. به قرآن! نرجس و تیمش شده بودند مضحکه عالم و آدم! از یک طرف الهه بود که داشت نفله میشد از خنده و قادر به کنترل خندهاش نبود. از طرف دیگر، سمیه اینقدر در نقشش فرو رفته بود که همین طور که نشسته بود و کَفَنَش دورش پیچیده و چشمانش بسته بود، یک خمیازه بلند و صدادار کشید و صدایش از میکروفن یقهای که داشت، پخش شد و در فضای کتابخانه پیچید!
بتول که شده بود ملکه عذاب نرجس و گروهش، تا خمیازه سمیه را دید، بلند گفت: «بخواب سمیه! چرا پاشدی؟ بخواب هنوز قیامت نشده!»
این را که گفت، تا خودِ سمیه هم خندهاش گرفت و صورتش را پشت کَفَنَش قایم کرده بود و میخندید.
نرجس که مثلا کنارِ قبر سمیه ایستاده بود، با عصبانیت دستِ سمیه را گرفت و بلند کرد و کشید و از قبرش درآورد و همین طور که جلو میرفت، او را پشت سرش میکشید و با خود میبرد.
اما نباید این کار را میکرد. چون الهه تا دید سمیه از قبرش خارج شده و دارد میرود، آخرین میخ را به تابوتِ تاریخ کهنِ سینما و تئاترِ کشور کوبید و بلند شد و نشست و در حالی که نویدِ محمدزاده درونش زنده شده بود، رو به طرف سمیه گفت: «سمیه نرو... سمیه اگه تو بری، اینا نمیگن الهه خندهاش گرفته بود... نمیگن سمانه بد بازی میکرد... نمیگن نرجس خانم، یه کارگردان درست و حسابی نیاورد تا همه چیز ارزشی و بومی اداره بشه... نمیگن بتول خانم دهنشو بد موقع باز کرد و ما حساب زبونِ بتول خانمو نمیکردیم... میگم نرو چون میخوام بمونی و این گندو که با هم زدیم درستش کنیم. نرو تا اینا نگن بچههای نرجس عرضه نداشتن کار فرهنگی کنن... سمیه نرو... وقتایی که تو نیستی، من تو اون دخمه باید کلی تبلیغ کتابای نرجسخانمو بکنم و آخرشم کسی نگام نکنه. اگه تو بری سمیه... همه چی خراب میشه سمیه! ما چیکار کنیم سمیه؟ دوباره میایی سمیه؟ دیالوگ بگیم سمیه؟ سمیه نرو...»
ادامه ندارد 😊
جلد اول کتاب #یکی_مثل_همه
@Mohamadrezahadadpour
کارگاه *ادبیات و امنیت*
پنجشنبه، در شهر زیبای شیراز
ارائه توسط: محمد رضا حدادپور جهرمی
تا این ساعت قرار نیست که اعلام عمومی و یا با علاقمندان به نوشتن انجام بشود اما دوستان در حال رایزنی هستند و اگر مجوز عمومی صادر شد، آدرسش را خدمتتون ارسال میکنم.
به هر حال، ساعت ۱۷ تا ۱۹ را خالی کنید تا اگر مجوز دادند، اعلام کنم.
دلنوشته های یک طلبه
کارگاه *ادبیات و امنیت* پنجشنبه، در شهر زیبای شیراز ارائه توسط: محمد رضا حدادپور جهرمی تا این سا
آدرس کارگاه امروز👆👇
شیراز، بلوار جمهوری اسلامی، خیابان جام جم، موسسه علم و فناوری جهان اسلام، ساختمان lsc
ساعت ۱۷
دلنوشته های یک طلبه
🔴مشاور وزیر خارجه: به دلیل رفتار حجت الاسلام قاسمیان، صدور روادید برای تعداد زیادی از زائران حج در ب
یکی از اساتید پیام دادند و فرمودند که از دوستان بعثه سوال کردند و ظاهرا هیچ روادیدی لغو نشده و اکثر حجاج ایرانی الان مکه هستند.
الحمدلله
انشاءالله به صحت و سلامت و زیارت مقبول همه حجاج علی الخصوص حجاج ایرانی
دلنوشته های یک طلبه
آدرس کارگاه امروز👆👇 شیراز، بلوار جمهوری اسلامی، خیابان جام جم، موسسه علم و فناوری جهان اسلام، ساختما
این کارگاه 👆👇
برای کسانی مفید است که قلم در دست دارند و میخواهند به طور جدی در ژانر امنیتی کار کنند.
مدت زمانش ۹۰ دقیقه است که طبیعتا زمان محدودی برای ذکر همه نکات است اما برای بیان چارچوب ها و الزامات میتونه مفید باشه.
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از عزیزان درست کردند
دستشون درد نکنه