🔹اسم منم محمدتقیه...
✍🏻محمد شفیعی
ایام فاطمیه سال ۹۴ بود که یه گوشه ای تو حرم حضرت امیر دیدمشون
کنار یه ستون روی یه سکو مشغول خوندن مفاتیح نشسته بودن
ظاهرا اونجا خیلی کسی ایشونو نمیشناخت و منم از فرصت خلوتی اطرافشون استفاده کردم و جلو رفتم
دوزانو نشستم و با حال و هوای یه طلبه سال دومی خواستم که یه توصیه علمی و یه توصیه اخلاقی کنن
مکث کردند...
«توصیه علمی رو که از علما بپرسید!»
«و اینکه توسل و توجه به حضرت ولی عصر رو فراموش نکنین...»
تشکر کردم التماس دعا گفتم و بلند شدم
چند قدم که رفتم به ذهنم رسید که برگردم و بخوام برا پدر و مادرمم دعا کنن
برگشتم و...
«اسم پدر و مادرتون چیه؟»
_فلانی و فلانی
«اسم منم محمدتقیه... برا منم دعا کنین!»
#درد_نوشت
داشتم آماده میشدم تا یه متن برا سالگرد داغ ۱۳دی بنویسم که حاج قاسم جان «علی الدّنیا بعدک العفا...»
داغی که از هرکی بپرسی میگه هنوز مثل روز اولشه و سرد نشده
اما آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...
چه ۳۶۵ روزعجیبی؛ از سیزدهم پارسال تا دوازدهم امسال!
علمدار رفت و حبیب هم!
«یا دهر أفٍّ لك من خلیلٍ»
دنیا بدون شما دو نور به داشتن چی افتخار میکنه
زمین چطور آروم و قرار داره
و ما چطور...
ربّنا أفرغ علینا صبراً و ثبّت أقدامنا
امان از دل زینب 😭
#دل_نوشت
به برکت اشک بر شما و اتصال به شما بواسطه محبتی که به شما داشتیم و دعاهایی که برای سلامتیتون کردیم امید شفاعت داریم
ما رو سیاها رو فراموش نکنین «یومَ تبیضّ فیه الوجوه و تسودّ فیه الوجوه...»💔💔💔
۱۳۹۹/۱۰/۱۳
#خاطره_نگاری
#دلنوشته
🔹نخستین دیدار
✍🏻محمد هادی جوهری
ماه رمضان سال ۱۳۹۱ بود، ۱۵ سال بیشتر نداشتم، برای اولین بار ایشان را دیدم، جلسات اخلاق فوق العاده ای داشتند. این قدر لذت بخش بود که تمام دلخوشی ماه های رمضان دوران نوجوانی ام درس های ایشان بود.
در همان سن کم دوست داشتم بتوانم خودم را متنسب به ایشان کنم. از بس ایشان را دوست داشتم. عالمی وارسته، خوش بیان و خوش سیما و خوش چهره و ... در یک کلام آن چه همه خوبان دارند او یک جا داشت...
دلم برای خودمان می سوزد، چقدر علامه مصباح ها در عالم ما کم هستند و ما چقدر کمتر از این کم ها استفاده می کنیم.
در این چند سال بعد از فوت آیت الله مهدوی کنی ، دیگر برای از دست دادن هیچ عالمی اینقدر متاثر نشده بودم، تا اینکه خبر فوت علامه مصباح را شنیدم.
اینقدر این شخصیت بزرگ هست که طلب آمرزش برای او از طرف چون مایی ظلم است! شاید بهتر باشد این گونه بگوییم که خدایش او را شفیع ما در صحرای سرگردانی قرار دهد.
#خاطره_نگاری
#دلنوشته
✉️ #دلنوشته ی بسیار زیبا به سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
✍️ به قلم سید محمد صالح حسینی
به نام خدا
حاجی سلام
الان که دارم این دلنوشته را برای شما مینویسم ، یکسال از شهادت شما میگذرد.
شهادتی که بعد از آن انگار دنیا شکل دیگری شد. کرونا، بیروت، و ....
حاجی جان، شما راست گفتید. شرط شهید شدن، شهید بودن است. شما تنها کسی بودید که برای تشیع جنازه اش، از هر نوع آدمی ، چه از کوجک و بزرگ و چه از انقلابی غیر انقلابی آمده بودند.
مگر میشود شخصی آنقدر میان مردم دنیا محبوب باشد که در تشیع جنازه اش چند نفر فقط در این جان بدهند؟!!
این چه نوع شوری است که هنوز هم بعد از گذشت یکسال ، مردم پر شور تر باتوجه به شرایط فعلی، برای شما یادبود و مراسم گرفتند.
و مطمئنا تا ابد در دلهایشان نامسردارم دلها باقی خواهد ماند.
همان طور که کتاب ها و احادیث معصومین ذکر شده * شهادت هنر مردان خداست* . حاجی شما یک هنر مند بودید. هنر مندی که اثری با ارزش و باعظمت در راه امام(ره) بنا کرد. اثری به نام ( مکتب سلیمانی).
این راه عاقبتش همین است. عاقبتش بهترین راه است. چیزی جز شهادت نیست.
سید حسن نصرالله سخنرانی داشتند که در آن فرمودند: (از کفش حاج قاسم سلیمانی کاری بر می آید که از صد تا سیاست مداران ترسوی غربی بر نمی آید)
خب این نشانه چیست.؟؟!!
این گویای این است که دشمن
حرات رویارویی با شما را ندارد و تا ابد نخواهد داشت.
درست است شما ظاهر نیستید و حضور دارید. همان طور که میگویند شهدا زنده اند.
حاجی جان
باشهادتت نه تنها فرزندان شهدا بلکه تمام فرزندان ایران احساس یتیم بودن کردند.
شما بر خلاف عده ای از مسولین که همش در پشت صحنه نظار گر هستند و فقط کارشان شعار است،
وارد میدان شدید و در صحنه حاضر بودید و مطیع امر ولایت فقیه.
به قول یکی از شهدا :
ما مامور انجام به وظیفه هستیم
نتیجه اش مهم نیست. انشاالله همان است که خدا بخواهد.
شما هر جا دید نیاز است و وظیفه
وسط صحنه حضور داشتید.
شما معنایی جدید از انقلابی بودن به ما آموختید.
بعضی ها تصور میکنند که انقلابی بودن فقط این است که انگشتر عقیق به دست داشته باشی و شلوار پارچه ای و تسبیح و ...
اما شاید اینها باشند، اما اصل انقلابی بودن اخلاق انقلابی است.
شاید یک فردی که در ظاهر انقلابی نشان میدهد با دیدن یک جوان امروزی به او کُلّی تشَر بزند.
تقصیری هم ندارد. میخواهد امر به معروف کند. اما راهش را بلد نیست.
شما به زیبایی هر چه تمام تر با این گونه از جوانان رفتار میکردید.
به گونه ای آنها وابسته شما میشدند.
امر به معروف واقعی یعنی همین .
به نظر من شما معنایی متفاوت از درک * انقلابی بودن* به ما یاد داید.
به شخصه خود من شیفته این رفتار شما شدم.بعضی از افراد را تا هستن نمیدانیم چه کسی هست، اما وقتی رفتند آنگاه معلوم میشود چه کسی هستند.
حاجی خلاصه همه دلتنگتیم...
شاید یک سلیمانی از دست دادیم.
اما یک مکتب سلیمانی که از هر نوع سنی ، از هر نوع قومی در آن وجود دارد به دست آوردیم.
انشاالله دانش آموختگان این مکتب ، برای نابودی اسرائیل و آل سقوط و آمریکا و ... تمام دشمنان نظام تلاش میکنند. انشالله
حاجی. شفاعت مارو در محضر خانم حضرت زهرا س بکن.
انشاالله عاقبت به شهادت.
به امید دیدار.
یکی از مریدانتان
یاعلی ع مدد
#حلقه_شهید_لطفی_نیاسر
🔹سلام ای بهترین رفیق
🔸سلام ای زیباترین
✍ امین وفائی
◽️حرف از رفاقت شد قلبم لرزید. احساس اینکه کسی تو را دوست دارد، گرمای درونم را بیشتر می کند. انگار همیشه غرق در عشق و محبتت بوده ام. چقدر از تو گفتن و از تو سرودن شیرین است.
ای مهربان رفیق، ای نازنین مادر!
▫️از کدام لطف و مهربانی ات بگویم. هرگاه به مشکلی دچار شدم یاری ام کردی، چه شب هایی که برای راحتی من چشمانت نخفت. لالایی تو آرامش شب های من بود. هرگاه به دردی دچار شدم، با غم و اندوه برطرف کردی. هرگاه نیازی پیدا کردم از خودت گذشتی... همیشه لطف و محبتت شامل حال من بود تا آنجا که جوانیت را برای من فدا کردی.
مادرجان، انگار هنوز هم نگران دیر آمدنم هستی. چه چیز انقدر تو را دلسوز من کرده. براستی دریای عشقت تمام نشدنی است. مادر، این سخاوت را چطور بدست آوردی که این گونه بی مزد و منت می بخشی، محبت میکنی، تا جاییکه انگار همیشه تو به من محتاج بوده ای. مادر جان، بهترین و زیباترین ستایش ها سزاوار توست.
▫️اما من....
از خودم چه بگویم؟ از خودخواهی ام، از غرورم، از قدرناشناسی ام، نکند دلت را شکسته باشم....
ای ماه من!
هیچ گاه، بدی هایم مانع از دلسوزی و لطفت نشد. و همیشه بر عشق و احسانت افزوده شد. براستی تو را چگونه می توان سرود و چگونه می توان ستود. ای زیباترین سروده هستی.
ای مهربان رفیق، ای نازنین مادر!❤️
#دلنوشته
✍🏻محمد حیدرزاده
🔹سلاحم را بر دوش گذاشتم تا با جمعی از جنس شهدا راهي سرزمين سرخي كه پايداري و مقاومت در آنجا فرياد ميزند، بشوم؛ راهي كربلاي ايران؛ تك تك زائران كربلا حال عجيبي دارند و برق عشق از درخشندگي چشمانشان پيداست.
🔸ياد آن روزهايي بهخير كه رزمندگان از ۱۲ تا ۷۰ ساله، از بچه كارگر تا مرفه و ثروتمند و از زن و مرد فقط براي اسلام، كولهبار عشق را بر دوششان نهادند و صف به صف به راه افتادند و منتظر رسيدن به سرزميني شدند كه دنيا آنجا را غصب كرده بود؛ آنها ميرفتند تا آن سرزمين را با خون خود از زير دست استكبار جهاني و دشمنان اسلام درآورند.
🔹اگر گوش جان بسپاری هنوز صداي خندهها، مناجات ها، و راز و نيازهاي ياران حسين زمان، به گوش ميرسد.
نگاهی به جمع رفقای مجموعه میکنم و حال هوای آن زمان را با این بچه ها مقایسه میکنم
و ساعتها به حال و هواي آن روزها و این روزها و آینده جمعمان فكر ميكنم...
🔸و اما شلمچه؛ وقتي وارد شلمچه ميشوي، دوست داري همراه فرشتگان بر جاي قدمهاي شهدا بوسه زني؛ براي شناخت خود بايد شلمچه را بشناسي؛
اين احساس را داري كه خاك شلمچه به قدري مقدس است كه حتي پا نهادن بر آن خاك را بر خود مباح نميبيني و ميخواهي با سر روي
ثانيه ثانیه حضور تو در آنجا مغتنم است و نميخواهی به عالم خاك برگردی؛
🔹با شهدا درددل ميكنم، گله مندانه از بعد منزل...
که در این چند صباح زندگی، مدتی است دستمان از دامان غبارآلودشان کوتاه شده و سرهامان مشتاقانه هوایی است برای سجده بر خاک قدومشان؛ فکه و دوکوهه و طلاییه...
🤲🏻اللهم ارزقنا...
▫️التماس دعای شهادت
#دلنوشته
#آلبوم_خاطرات
#دلنوشته
✍🏻 امین وفائی
🌺 خدایا برایت عاشقانه مینویسم. ای معبود من؛ تو پروردگار من هستی و بازگشت من بسوی توست. وجودم را با نعمتت آغاز کردی، وقتی که مرا از بهترین خاک آفریدی، و از انواع وسایل زندگی و اقسام بهرهها نصیب من فرمودی، تا جایی که همه نعمتها را بر من کامل کردی و تمام بلاها را از من دور ساختی، مرا به آنچه به تو نزدیک میکند راهنمایی کردی و به آنچه به پیشگاهت مقرب مینماید توفیق دادی.
🔸 خدایا کمال و سعادت مرا در زندگی با دوستانت قرار دادی، چنان که گویی رشد و حرکت به سوی تو جز در سایه پیوند با آنان بدست نمیآید. همانطور که تمامی صفات شایسته همچون ایمان، تقوا، اخلاق، فروتنی، محبت، ایثار و ... در #پیوندبادیگران است که معنا مییابد.
🔸 خدایا مرا در این مسیر تنها نگذاشتی، و مرا از نعمت برادران بهرهمند کردی و در حلقه خوبان قرار دادی و این جمع بزرگ ترین نعمتی است که به من ارزانی داشتهای. جمع است که مرا از خودخواهی و خودبینی میراند، مرا به حرکت وا میدارد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، توانایی هایم را قدرت میبخشد، مرا به بهترین و زیباترین صفات زینت میدهد و به سرمنزل حقیقی میرساند.
🔸 اینجاست که قطره به دریا پیوند میخورد و «من» «ما» می شود. و چه زیباست رشد جمعی و أخوّت ایمانی. پس ای خدای من میخواهم از تو که حفظ کنی دوستی ما را با دوستی و پیوند با معصومین (علیهم السلام) و عطا کنی به جمیع مومنین، بهترین و زیباترین روزیها را و بر من ببخشی تمام کوتاهی هایی که در حق دوستانم داشتهام...
به امید نظر لطفت
یا حبیب قلوب المشتاقین....🙏
#نیایش_جمعی
#یا_مقلب_القلوب
20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻عرفان بهشتی
🔸وقتی انسان واقعیتها را ملاحظه كند، هیچ چیز به نظرش غیر قابل پیشبینی نمیآید. در مسیر که گام برمیداریم احتمال همه چیز وجود دارد؛
ممکن است آب و هوا مساعد نباشد
ممکن است مسیر هموار نباشد
ممکن است خطرات مالی و جانی برایمان به همراه داشته باشد؛
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ)
همه احتمالات موجود است، ولی وقتی هدف را انتخاب میکنیم ناچار باید پا در مسیر بگذاریم...
🔹ما انتخاب کرده ایم و یقین داریم انتخابمان انتخابی است که ما را به معبودمان مشتاق تر می کند
هدف ما یقینا از مصداق های (وإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَب)است.
ما برای کارمان از حرکت باز نمی ایستیم ولو اینکه تمام جهان بر علیه ما بایستند.
🔸ما قیام کرده و امتداد یافته خون شهدا هستیم
اگر راهیان نور را ملغیٰ کنند باز هم متوقف نمی شویم
بلکه (فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب) و این یعنی در این راه به کار و بار دیگری گمارده میشویم.
🔹شوق زیارت قدم گاه شهدا آتشی را درون مان شعله ور کرده بود که همه سختی ها را با جان و دل می خریدیم؛
و داغ جدایی ما از معشوق هنوز تازه است...
اَلسَّلام عَلَیْکُم یا اَوْلیاٰءَ اللهِ وَ اَحِبّائه🌹
نوکر همه رفقا❤️
🎞 #کلیپراهیانبهشت
🚩 #کارواناسوههایمروت اسفند ۹۵
⬇️ #پیشنهاددانلود
🗒 #دلنوشته
🌺 غزلی تقدیم به یگانه منجی بشر
✍🏻 امین وفائی
غرقم میان غصه و اندوه بی کران
آخر چرا نمی رسد از راه ساربان
چون آتشم که شعله و افسوس سینهام
هر لحظه ام زبانه کشد تا به آسمان
دردا که از شرارت أبنای ناخلف
پیرانه سر، زمین شده مفلوک و ناتوان
با اشک و آه و سوز درون صیحهای کشم
تا بُگسَلد ز هم زر و کاخ جهانیان
دارم هوای صحبت یاران رفته را
آخر چه زود بار سفر بست کاروان
عمری نشسته در صف دیدار دل ستان
هستم به انتظار تو یا صاحب الزمان
روزی طلوع می کند از سمت خاوران
دوران تازه ای رسد آخر بر این جهان
خواهد رسد بشارت زیبای "هل أتی"
فَاصبِر لِحُکمِ رَبّکَ تا مه شود عیان
رَبِّ الرْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعدَ رُؤیَتِه
وَاقصِم بِهی جَبابِرَةَ الکُفرِ توأمان
#دلنوشته
🔹درمان دردهایم
✍🏻محمدهادی جوهری
سحر شنبه ۲۸ فرودین ماه ۱۴۰۰ بود که بر اثر مصدومیت و آسیب دیدگی که بر اثر بازی والیبال در روز قبل دچارش شده بودم، درد شدید و غیر قابل وصفی سراغم اومد. و مجبور شدم در بیمارستان بستری بشوم.
این داستان برایم تجربه خاصی بود. اتفاقی که برخی داشته هایم را به رخم کشید. و برخی از لطف های حضرات معصومین علیهم السلام برایم به صورت ویژه ای نمایان شد. داستانی که درمان دردهایم را برایم برجسته کرد.
اولین درمان #ذکر_و_روضه_اباعبدالله علیه السلام بود. دردی که حتی با تزریق سه بار مورفین توی سه ساعت هم آروم نمی شد. آخر با روضه هایی که توی مجالس اباعبدالله یاد گرفته بودم تسکین پیدا کرد و تونست یه مقداری آرومم کنه.
این جا بود که معنای واقعی الا بذکرالله تطمئن القلوب رو حس کردم.
درمان دومی که من رو آروم می کرد این بود که از قدیم تو معارف اسلامی شنیده بودیم که بلا و سختی برای مومن یا سبب ترفیع درجه هست و یا سبب آمرزش گناهان. ما را که به ترفیع درجه کاری نیست. اما ان شا الله آمرزش گناهانم بوده باشه. و این حالت پاک شدن از زنگار های گناه بر قلبم هم یک حس آرامش بخش دیگری بود.
اما درمان سوم، حس داشتان یک خانواده بزرگ و خوب به نام #خانواده_محمدیه بود. خانواده ای که از ابتدا آسیب دیدگی مواظبم بود. خانواده ای که روز به روز به داشتنش بیشتر افتخار می کنم. خانواده ای که بزرگترین #سرمایه_اجتماعی من است. و سرمایه ای که قرار است خرج #انقلاب_اسلامی و #ولی آن شود. خانواده ای که قرار است یار و یاور انقلاب اسلامی باشد.
و این ها درمان تمام دردهای من است...
#دلنوشته
✍🏻مصطفی مجیدزاده
امروز جمعه ۱۱ محرم ۱۴۴۳، برای نماز مغرب به سمت مسجد راه افتادم، مثل هر روز لازم نبود یک ساعت یا نیم ساعت زودتر به مسجد بروم تا اوضاع را بررسی کنم. نماز عشا تمام شد؛ امشب بر خلاف ۱۱ شب گذشته دیگر بلافاصله بعد از نماز از جای خودم بلند نشدم، دیگر نیازی نبود تا بروم و پادری را جلوی درب ورودی بگذارم، لنگه دیگر درب را باز کنم، میز و مایع ضدعفونی کننده را پایین بیاورم، پنکه های پاگرد را روشن کنم، سبد پلاستیک کفش را بگذارم، ماسک را پیگیری کنم، بچه ها را صدا کنم تا جانماز هارا جمع کنیم، پرده های حسینیه را کنار بزنیم، صندلی هارا مرتب کنیم، پر دست بگیریم و حمایل بیندازیم، آب جوش سخنران و مداح را آماده کنیم و... و... و...
امروز یازدهم محرم بود، و مراسم دهه اول محرم مسجد محمدیه تمام شده و فرصت خدمت من هم در این دهه به اتمام رسیده است.
حسرت...
چقدر زود گذشت، خیلی خیلی سریع، اصلا نفهمیدم چطور این دهه تمام شد، حسرت بیشتر کار کردن برایم ماند، بیشتر خدمت کردن، از فرصت بیشتر استفاده کردن، بیشتر اشک ریختن و گريستن...
و بهره بردن از ظرفیت های گوناگونی که وجود داشت و بایداز این ظرفیت ها برای افزایش معرفت به اهل بیت علیهم السلام استفاده کنیم.
غرق در دریایی بودیم و اکنون که از آن خارج شده ایم پی به عظمتش میبریم...
ما را ببخش گريه سیری نکرده ایم
چشمان خشک ما خجل از اين عزای تو/
گریه کن تو حضرت زهراست والسلام
جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو/
۱۱ محرم ۱۴۴۳
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
#دلنوشته
#خانواده_محمدیه
اربعین ۱۴۰۰ عجیب اربعینی بود
همه آمدند با اینکه خیلی ها نه!
شعف داشت
شوق و ذوق داشت
دلتنگی داشت
حسرت داشت
شرمندگی داشت این اربعین
جمع اضداد بود انگار
کلا انگار عالم حسین سوای دیگر عوالم باشد
حساب و کتابش دو دوتا چارتا نیست
ملاک رد و دعوت چیست؟ نمیدانم
دعوت شده مقرب تر است یا راه نیافته؟ نمیدانم
گذشتن از مرز امتحان است یا ماندن پشت دیوارهای سرد و نحس بتنی؟ نمیدانم
نمی دانم این ها را و خیلی گزاره های دیگر را که وقتی کنار هم میچینیشان انگشت ابهامت محکم تر میچسبد به کناره صورت و غرق در تفکر...
چرا من؟
چرا فلانی نه؟
چرا انقدر یکهویی؟
مگر نه اینست که سفر، بار و بنه و حساب و کتاب میخواهد؟
مگر نه اینست که سفر یار هم طریق میخواهد؟
مگر نه اینست که سفر از قبل تصمیم گرفته میشود و...
اما انگار نه!
لابد نمی خواهد دیگر و این از معجزات عالم حسین است
که وقتی ناامید میشوی
وقتی از حسرت گُر میگیری
وقتی میدانی که دیگر هیچکس و هیچ چیز نمیتواند...
فقط اوست که می آید و قدرت نمایی میکند
شرمنده مان کردی حسین جان!
اگر عقل بفهمد و قلب درک کند حالا حالا ها باید سر به زیر گریست و العفو گفت
از ناامیدی
از بی رمقی
از ظن بد
از اینکه گمانمان رفت اربعین امسال اربعین دارا هاست!
اما تو خدای بهم ریختن معادلاتی حسین
شرمنده مان کردی و میکنی
شرمنده خودت تا صبح قیامت
و شرمنده جامانده ها...
این دو سه خط که خواهی خواند، بی اغراق است؛
اربعین امسال مال کربلا رفته ها نبود
در لحظه لحظه اش دخیل بودند آنها که ماندند
به وقت زدودن تاول از پاها
به وقت تحویل گرفتن و استرداد پتوهای استراحت
به وقت ماندن در صف قیمه نجفی
به وقت خوردن دهین ابوعلی و چای سیاه عراقی
به وقت گرفتن عکسهای سلفی
و به وقت تعظیم مقابل ورودی خون رنگ باب القبله
اربعین امسال خیلی ها نیامدند
نتوانستند
نشد
ماندند
«اما همه بودند»
این دو سه خط که خواندی بی اغراق بود...
✍🏻 محمد شفیعی
#دلنوشته
#اربعین۱۴۰۰