#معرفی_کتاب
به سپیدی یک رویا
✍🏻 به قلم: فاطمه سلیمانی ازندریانی
🔸 انتشارات نیستان
پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
#معرفی_کتاب به سپیدی یک رویا ✍🏻 به قلم: فاطمه سلیمانی ازندریانی 🔸 انتشارات نیستان
این کتاب یک داستان لطیف و زیبا از زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها ست.
راوی داستان یکی از کنیزان ایشونه
و همین زاویه دید، باعث میشه بیشتر و واقعیتر با شخصیت و کمالات حضرت معصومه علیها السلام آشنا بشیم.
قلم نویسنده و سیر داستانی و توصیفها قشنگه و ما رو همراه خودش میبره به اون زمان و مکان؛
که حضرت به خواست امام رضا علیه السلام عازم سفر به سمت خراسان میشن.
علاوه بر داستان قشنگ، خوندن این کتاب شناخت و علاقهی شما رو به این بانوی بزرگوار بیشتر میکنه
و کمی به سمت معرفت ایشون میبره
که امام رضا علیه السلام فرمودند:
مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ؛
هر کسی او را در حالی که به حقش آشناست، زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.
(مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۳۶۸)
📚 نسخه صوتی و الکترونیکی این کتاب توی طاقچه بینهایت و فیدی پلاس و نوار موجود هست.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#بریده_کتاب
#عصرهای_کریسکان
📘📘📘
صبح به زندان رفتیم و با سعید ملاقات کردم. اصلاً حال و روز خوبی نداشت. سرسنگین و کوفته و خسته و ناراحت بود. هی میگفت: «دیشب کجا بودی؟»
-منزل کاک احمد مکنآبادی.
باورش نشد و گفت: «ولی پیشمر گای دموکرات یه چیز دیگه گفتن.»
-به پیغمبر قسم منزل کاک احمد بودیم. دایی عزیز و خاله غنچه هم شاهدن.
اشک در چشمانش حلقه زد و بغضش ترکید و گفت: «سُعدا جان، تو رو به خدا دیگه به ملاقات من نیا. اگر جنازه من در اینجا خوراک گرگا و کفتارها شد، تو دیگه حق نداری به دنبالم بیای. نمیدانی از دیشب تا حالا چیکشیدم.»
-مگه چی شده؟ چی شنیدی؟
به همان پیشمرگ سوسول و حرامزاده که با نیشخند در اطرافمان پرسه میزد، اشاره کرد و گفت: «اون نامرد دیشب پیشم آمد و گفت: امشب زنت در اختیار ماست. امروز صبح هم آمد و گفت: چه زن زیبایی داری. عجب تن و اندامی داره. حیفه این همه جمال و کمال زن یه جاش کثیف باشه!»
-نگران نباش سعید جان. من اگرم بمیرم اجازه نمیدم این بیشرفا کج نگاهم کنن. دیشب ساعتها توی برف و سرما راه رفتیم تا حرمتمان رو حفظ کنیم. حاضر شدیم خوراک گرگای بیابان بشیم و باعث سرشکستگی تو نشیم.
📚 برشی از کتاب #عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده
✍🏻 کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#نظرات_شما
#عصرهای_کریسکان
🖋🖋🖋
🟡 من تا بهحال چیز زیادی در مورد دموکرات و کومله زیاد نشنیده بودم و اینکه نسبت به کردها زیاد نظر خوبی نداشتم.
با خوندن این کتاب هم نظرم نسبت به کردهای دلسوز تغییر کرد و هم اینکه در مورد دموکرات و عقایدشون بیشتر آشنا شدم.
و اینکه اون زمان چه گروهکهایی بودن و چه جنایتهایی کردن.
باید استقامت این خانوادهها را دید و روی خودمون کار کنیم تا انقلاب اسلامیمون رو دست دشمن ندیم.
🟡 کتاب یک مستندی از فعالیتهای سعید سردشتی بود.
خیلی آدم باهوش و باجسارتی بود
و این ویژگی تحسین برانگیز منو واقعا تحت تاثیر خودش قرار داد.
ماجور باشند انشالله.
🟡 چقدر سختی کشیدن و عذابها و شکنجه ها دیدن ... چطور می تونیم اسلام رو حفظ کنیم، یه وقت مدیون نشیم ...
🟡 کتاب خوبی برای شناخت کومله و دموکرات هست
مقاومت کردن یک زن در میان تهمتها و اذیت و آزار اطرافیان برای من درس بزرگی بود و اینکه چقدر برای اینکه پرچم کشورم در اوج به اهتزاز دربیاد زحمت کشیده شده.
امیدوارم قدر دان این زحمات باشیم.
🟡 تا به حال کتابی درباره وقایع کوموله و دموکرات نخونده بودم، خصوصا که خود راوی کرد بودند، خیلی بهتر با اون زمان آشنا شدم، دوست دارم به همه توصیه کنم حتما بخونندش تا بفهمند چی به سر این کشور و این مردم گذشته تا به اینجایی که الان هستیم رسیدیم. که دوباره همون حزبهای منحرف ادعای طرفداری از ملت ایران و آزادیشون رو نکنند و مردم هم باور کنند 😒
امثال آقا سعید چقدر سختی کشیدند در راه مبارزه با این احزاب!🥺 و چقدر انسان بیگناه که توسط اونها شهید شدند 😔
باید خوند ...
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
📣📣📣
اگر مطالعهی کتاب #عصرهای_کریسکان رو به پایان رسوندین، برای شرکت تو قرعهکشی مهرماه مشخصاتتون رو اینجا ثبت کنین:
👇🏻
🔗 https://digiform.ir/c212f7d11a
#بریده_کتاب
#عصرهای_کریسکان
📘📘📘
با چشمانی اشکبار سجده میکنم و خدا را شکر کرده و خاک کشورم را میبوسم.
به روستای بیتوش میرویم و با هماهنگی قبلی منتظر خانوادهام میمانم. بعدازظهر دهها ماشین از راه میرسند و جشن و شادی و روبوسی فضا را پر میکند. دختری پنج ساله را میبینم که به این سو و آن سو میدود. سرگردان اشک میریزد و میگوید: «پدرم کجاس؟»
میفهمم دختر کوچولویم میناست که چهار سال پیش از او جدا شدم. بغلش میکنم و سیر میبوسمش. ولی او غریبی میکند.
با کاروان وارد سردشت میشویم و سپاه و اطلاعات و یگانهای نظامی با احترام خاصی به استقبالم میآیند. سراسر کوچه و خیابان را آذین بسته اند و لبریز از جمعیت است. ولی چشمم دنبال سُعدا میگردد. میخواهم زودتر ببینمش. همین که از راه میرسد دست و دلم میلرزد و نمیدانم در بین جمعیت چگونه با او ارتباط برقرار کنم. ولی سُعدا جمعیت را میشکافد و خودش را در بغلم میاندازد و اشک میریزد.
📚 برشی از کتاب #عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده
✍🏻 کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab