🖥 #روایت_همدلی | یک جعبه زرشکی و یک اِل نود!
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 برای نوشتن روایت میرسم به یکی از خانمهایی که مسئول جمعآوری طلا بوده است. با ذوق تعریف میکند: «همان روزهای اولی بود که پیام آقا رسید، نشسته بودیم در مسجد. پشت میز بودم و داشتم به لطف و مهربانی مردم سرزمینم فکر میکردم. خانم و آقایی از راه رسیدند. خانم پر چادرش را کنار زد. دست کرد در کیف مشکی کوچکش و جعبهی مقوایی زرشکی رنگی را درآورد. درش را باز کرد. مقدار طلاها زیاد نبود. کمی خردهریز. معلوم بود همین مقدار را هم طی سالها زندگی برای روز مبادا جمع کرده. جعبه را جلویم گذاشت. لبخندی زد و گفت: «همین را دارم. اگر داشتم بیشتر کمک میکردم.»
🔹 مرد نگاهی به خانمش کرد و نگاهی به ماشین ال نودی که دم در مسجد پارک کرده بود. فکری که به ذهنش رسیده بود را به زبان آورد: «کارمند سادهای هستم. این ال نود تنها وسیلهی من برای گرداندن زندگی و بچههایم است. برای اجرای امر رهبرم حاضرم هدیه کنم. فقط اگر ممکن است صد میلیون از آن را به من برگردانید که موتوری برای گذران زندگیام بخرم.» با خودم فکر کردم مرد چه دل بزرگی داشت. بعد از چند سال زندگی تنها ماشینش را با رضایت کامل داد و رفت! برایش دعا میکنم: «خدا عوض خیر کارش را به زندگیاش برگرداند و برکت دهد.»
✍🏻 عصمت مدبر
🗓شماره ۶٨
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | تک مانده
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 نمیدانست کجا از هم جدا شدند. همیشه جفت هم تاب میخوردند. اصلاً بودنشان بدون دیگری معنا نداشت. یکی را به گوش راست آویزان میکرد، دیگری را به چپ. اما حالا یکیشان نبود. یاد شوهرش افتاد. در غم و شادی، در سختیهای زندگی. هنگام تصمیمهای مهم، جفت هم بودند. تا اینکه کرونا، این ویروس وحشی مهاجم، به مرد خانهاش حمله کرد. دست مرد از دنیا کوتاه شد. زن، تنها ماند. مثل گوشوارهای بیجفت. گوشوارهها یادگار همسرش بودند. یکیشان گم شد. کِی و کجا؟ نمیدانست. فقط میدانست که تنهایی درد بدی است. گوشوارهی تنها، زن تنها، مردم مظلوم تنها. شاید کنار هم بتوانند کاری کنند.
✍🏻 هدی اسکندری
🗓شماره ۶٩
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | یادگار مادر
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 منتظر دوستش بود، کنارش را جای خالی نگه داشته داشته بود تا بیاید. چشمش به در بود، وقتی دید دارم نگاهش میکنم با لبخند و بیمقدمه گفت: «خوشحالم که اینجا با دوستمم. توی مترو بودم که بهم زنگ زدند و دعوتمون کردند حسینیه، اونلحظه نمیدونستم از ذوق چیکار کنم! وقتی از مترو پیاده شدم تندتند برای شوهرم تعریف کردم» از اشتیاقش حرف زد و اشکهایش سرازیر شد. گفتم: «توی پویش شرکت کرده بودید؟»
🔹 بله، یه انگشتر از مادرم برام یادگاری مونده بود، خیلی دوستش داشتم ولی همون وقتی که آقا امر کردند، هدیه کردم برای مردم غزه. لبخند غلیظی به رویم زد: «ما هرچی داریم برای آقا میدیم».
👈🏻 راوی: خانم شیرین حسینی از تهران
✍🏻 سعیده تلان
🗓شماره ٧٠
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | مقاومت تمامنشدنی
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 روسری نخی پرزی بلندی سرش بود، از همانها که مادربزرگم میپوشید. گوشهای روی صندلی نشسته بود و با دقت روی زانوهایش دست میکشید. میگفت مسئول زینبیهی محلهشان در استان البرز است: «وقتی آقا دستور داد کمک کنیم، خانمهای محل با هم مسابقه گذاشتن. یکی چرخ خیاطی آورد پایگاه، یکی کیسههای آرد و شکر. عدهای دوخت و دوز میکردن، گروهی کوهکوه آجیل بستهبندی میآوردن. شعلهزرد و سمنو میفروختیم و پولش رو میفرستادیم. سمنوهامون خیلی خوشمزه میشد. درست کردنش سخته ولی اگه میگفتم دیگه کافیه، ناراحت میشدن. یه شوری راه افتاده بود... منو یاد روزای جنگ خودمون میانداخت.»
🔹 کمی ساکت ماند. نگاهش را از من دزدید و زیر لب گفت: «انگار اون روزا تموم نمیشن، فقط شکلشون عوض شده.»
👈🏻راوی: کبری کمال زاده
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓 شماره ٧١
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | چفیهای که باید میآمد
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 جلوی حسینیه ایستاده بودم که زنی مضطرب نزدیکم شد. چینهای دور چشمش جا افتادهاش کرده بود. آرام به صورتش زد: «چفیهم… چفیهم نیست. کسی یه چفیه بلند ندیده؟» مدام چشم میچرخاند به گوشه و کنار حسینیه. همه بیخبر بودیم. با نا امیدی رفت و دیگر ندیدمش.
🔹 هنوز اوایل مراسم بود که دیدم چفیهی لبنانی روی چادرش انداخته و گوشهای آن جلوها مشغول ذکر است. آرام لب چرخاندم: «خداروشکر که پیدا شد بالاخره.» چشم روی هم گذاشت و دستهایش را به حالت دعا بالا برد: «یه خانوم گفت دست خانومای امانت داریه. تندی رفتم گرفتم. میدونی چیه؟ چفیهی اربعینه آخه. همهجا تبرک شده. باید اینجا هم میاومد.»
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓 شماره ٧٢
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | زنجیرهای دنیا
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 پوست صافش نشان میداد سنوسالی ندارد. دهه هفتادی به نظر میرسید. پرسیدم: «شما هم مسئول جمعآوری کمکهای مردمی بودید؟» شبیه کسی که بخواهد چیزی را پنهان کند تککلمهای حرف زد. سرش را بالا برد و گفت: «نه» ادامه دادم: «پس طلا اهدا کردید؟» جواب داد: «اولش برام سخت بود. دوستشون داشتم. دلم میخواست برای خودم نگهشون دارم. اما وقتی دیدم همه رفتن توی صف برای دادن طلاهاشون به خودم گفتم تنها کاری که میتونم برای آخرتم بکنم همینه.»
🔹 زنجیرهای اتصالش به دنیا با اهدای طلا پاره شده بود. تعریف کرد: «همسرم بسیجیه. توی جنگ دوازدهروزه کم پیش میاومد بیاد خونه. بعد از اهدای طلاها وابستگیم به دنیا کم شده بود. سختم نبود که بهش اجازه بدم بره برای کمک. حتی وقتی نزدیک خونهمون موشک زدن. با وجود اینکه میدونستم ممکنه دوباره حمله کنن خودم ازش خواستم برای کمک بره.»
✍🏻 فاطمهالسادات شهروش
🗓 شماره ٧٣
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | یک پسر، دو زنجیر و یک پلاک
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 عکس شهیدش دستش بود. «شهید سعید فنایی» پرسیدم: «پسرتون کجا شهید شدند مادر؟»
🔹 سال ۹۱ توی جنگ با «پژاک» شهید شد. دو تا دختر داره که توی وصیتنامهاش هم نوشته دل بریدن ازشون سخته: بشری و طهورا. خانمی که کنارمان نشسته بود، گفت:«حاج خانم بگو چه طلاهایی دادی برای جبهه مقاومت... من طلاها رو از حاج خانم تحویل گرفتم با یادداشتی که نوشته بود طلاها برای چی و کی بوده.»
🔸 طلاها که چیزی نبود پیش پسرم. دو تا زنجیر و پلاک بود با یه ربع سکه، خریده بودم برای دخترهای پسرم. پارسال که آقا گفتند به غزه کمک کنید، همهشونو آوردم هدیه دادم. وسعم همین قدر بود.
👈🏻راوی: خانم جمیله فنایی از تهران
✍🏻 سعیده تلان
🗓شماره ٧۴
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | بخشش مخفیانه
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 نمیخواست صدایش بلند شود. گوشم را به صورتش نزدیک کردم. داشتم فکر میکردم چرا به خودش زحمت نمیدهد در این شلوغی و ازدحام کمی بلندتر صحبت کند! از خانم مسنی که روی صندلی نشسته بود اول علت حضورش را سؤال کرده بودم اما او که انگار از چیزی خبر نداشت پاسخ را حواله داده بود به ایشان. دختر چادری هفت، هشت سالهای هم چند قدم آنطرفتر از ما ایستاده بود. سؤالم را تکرار کردم. با صدایی که از ته چاه درمیآمد گفت: «انگشتر دادم.»
🔹 پرسیدم: «یادگاری بود یا هدیه؟ چه خاطرهای از آن داشتید؟» سرش پایین بود و صورتش را به اطراف میچرخاند. گفت: «یادگاری پدربزرگم بود.» ترکیب صدای کم و سر رو به پایین که بیقرار هم بود، داشت کلافهام میکرد. مانده بودم چرا درست جوابم را نمیدهد. سعی کردم خون سردیام را حفظ کنم. به مادر که آنطرفتر نشسته بود نگاهی انداختم. ادامه دادم: «ناراحت نشد؟» با جوابی که داد، تازه متوجه ماجرا شدم! با صدایی آهستهتر گفت: «نمیدونه. شما الان داری هی میپرسی! اصلاً کسی خبر نداره!» پرسیدم: «حالا چرا اون رو دادی!؟» جواب داد: «دستور اومد. فقط همین بود. خودم مستأجرم.» و از من فاصله گرفت.
✍🏻 زهرا قمی کردی
🗓شماره ٧۵
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥#روایت_همدلی | سیده ستیا
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 وسط هیاهوی حسینیه میرسم به سیده ستیا و مادر جوانش. میگوید: «دخترم عاشق آقاست! تازه کلاس اولی است.» این را که میگوید ناخودآگاه بر میگردم طرف ستیا. چادر مشکی آستیندار سرش است و روسری دخترانهی رنگی رنگی. مادر میگوید به اصرار خودش از حرم شاه عبدالعظیم برایش چادر خریدهام.
🔹 دو تا دندان پایین ستیا افتاده و وقتی شیرین میخندد زبان صورتی رنگش از جای خالی دندانها پیداست. با ذوق مامان را بغل میکند. او هم منتظر است. مامان تعریف میکند: «دیروز که از مدرسه برگشت بهش گفتم حاضری فردا یه کمی زودتر بیدار بشی؟ باید جایی بریم. گفت: کجا! صفحهی گوشیام را نشانش دادم. عکس دست آقا با انگشتری که رویش نوشته عزتالله را دید. زود فهمید قضیه از چه قرار است.
🔸 ستیا جزء سی را هم حفظ کرده است. راستی امروز هم از ذوق زیادی که داشت از ساعت چهار و نیم صبح بیدار شده و آماده نشسته تا بیاییم اینجا.» می روم سراغ کار اصلیام. هدیهی طلا برای غزه و لبنان. ستیا بغل مادر نشسته. چشمان مادر که تر میشود انگار ستیا را کردهاند توی قفس. مامان میگوید: «صحنههای جنگ غزه را که میبینم از غذا خوردن خجالت میکشم که چطور لقمه از گلوی من پایین میرود و کمی آن طرفتر مسلمانهای دیگر گرسنه زیر آتش دشمن هستند.»
🔹 از طلایی که هدیه داده میپرسم. میگوید: «گوشوارههایم بود. ستیا که دنیا آمد شوهرم برایم خریده بود.» مامان انگار بعد از هفت سال میرود به آن روز قشنگ. روزی که پرستار ستیا را توی دامنش گذاشت و بعدش هم همسرش با عشق تمام گوشوارهها را گوشش کرد. اما زود خودش را جمع و جور میکند و میگوید: «درست است که گوشوارههایم را خیلی خیلی دوست داشتم اما خوب جایی رفتند. وقتی دادمشان دلم رضای رضا بود. فدای سر فرمان رهبرم باشند.»
🔸 سید ستیا میخندد. زبانش باز از جای خالی دندانها پیدا میشود. قند توی دلم آب میشود. مامان میگوید: «برای دخترم دعا کردهام که از نسل من و او فرزندانی به دنیا بیایند که همه معتقد و باایمان باشند.» آمین میگویم.
✍🏻 عصمت مدبر
🗓شماره ٧۶
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | داستان مادری که خانهاش جبهه بود
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 دخترک رو به خادم ایستاده بود: «توی کیسه رو گشتن. اجازه دادن خودشون. توش لباس و پوشک بچهست.» بهش میخورد ده، یازده ساله باشد. کنارش دختر کوچکتری ایستاده بود و ناخن میجوید. خادم که سر تکان داد و فاصله گرفت متوجه مادرشان شدم. نوزاد توی بغلش بیشتر از چهل روز نداشت. دست گذاشتم روی شانهاش: «خداقوت عزیزم. کمک میخواید؟» سرش را با لبخند برگرداند و تشکر کرد.
🔹 از کرمان آمده بودند. همسرش جهادگر بود: «بیشتر لبنانه. منم و این بچهها. وقتی دعوتمون کردن بال درآوردیم.» نوزاد آرام خوابیده بود. فکر کردم جهاد چقدر میتواند متنوع باشد. مقاومت در زندگی این زن ایستادن در جبههی مادری بود.
✍🏻 فاطمه اکرارمضانی
🗓شماره ٧٧
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥 #روایت_همدلی | دلم یک دله شد
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 صف اول نشست. چشمهای درشتی داشت و نگاهی منتظر. پنجاه سال بیشتر بهش نمیخورد. رفتم جلو تا سر صحبت را با او باز کنم. پرسیدم: «از اهداکنندههای طلا بودید؟» جواب داد: «بله. یه لنگه و یه جفت گوشواره اهدا کردم.»
🔹 از توی زیرنویس تلویزیون با پویش ایران همدل آشنا شدم. دل کندن سخت بود آن هم از طلا. دغدغهی پسرم را داشتم. رفته بود مسکو. شرایط مالیاش طوری بود که بعضیها میگفتند بهتراست برای پسرت پول بفرستی. به خودم گفتم «فرشته تو میتونی! بیا و بگذر.» دلم یک دله شد. تصمیمم را با مصطفی همسرم در میان گذاشتم.
🔸 مصطفی نه تنها مخالفت نکرد که جواب داد: «چی بهتر از این!» تصمیم گرفتم به جبههی مقاومت کمک کنم به خاطر حرف آقا. پیامک زدم و از ایران همدل آمدند توی حیاط خانهمان تا طلا را تحویل بگیرند.
✍🏻 حمیده کاظمی
🗓شماره ٧٨
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
🖥#روایت_همدلی | هدیهای از دل
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 مسئول جمعآوری کمکهای مردمی شهرستان سریشآباد کردستان بود. از باارزشترین کمکی که در پویش ایران همدل دریافت کرده پرسیدم. منتظر بودم از چندصد میلیون یا چندده گرم طلا بگوید؛ اما جواب داد: «دو تا دختر دوقلو دو تا دوچرخه نو برامون آوردن. حتی یه بارم سوارش نشده بودن.»
🔹 پرسیدم: «خب چرا پولش رو نیاورده بودن؟» جواب داد: «بعد از چند سال اصرار بالأخره باباشون تونسته بود براشون دوچرخه بخره. اما اونا دوچرخه رو آوردن بودن برای ما. ازمون خواستن این دوچرخهها رو همینطوری بفرستیم برای بچههای لبنان تا اونا با دوچرخهبازی یه ذره از ناراحتیهاشون کم بشه.»
✍🏻 فاطمهالسادات شهروش
🗓شماره ٧٩
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh