ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | آجیلهای خط مقدم
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝فاطمه محمدی:
توی گروه پیام داد: «شب تا صبح بیدارن. هم گشنه میشن، هم چرتشون میگیره. غذایی که براشون میارن خشکه. نه سالادی، نه سوپی.»
دلم لرزید. خاطره آشفتهام، ریشه دواند سوی جوانهایی که برای امنیت ما، تا صبح چشم روی هم نمیگذاشتند. جوانهایی که توی خانههایشان چشم انتظار داشتند. مادری با گیس سفید یا همسری با هزار آرزو. جوانهایی که شاید همسنوسال خودم بودند، اما نسبت به آنها احساس مادری داشتم.
پسرکم، جلوی چشمم آمد که قد کشیده بود. ابروهای پر پشتش، چشمهای مشکی نافذش را پوشانده و رد سبز مردانگی پوست سفیدش را سبزه کرده بود. پسرکی که دیگر توی آغوشم جا نمیشد و من را در آغوشش میکشید. بغض، توی گلویم خانه کرد و اشک، کاسهی چشمم را پر.
جواب دادم: «چه ساعتی بیام برای بستهبندی آجیلا؟ نسکافه ها رو همین هفته میدیم؟ سالاد و سوپ هم خبرم کنید.»
توی بعد از ظهری داغ که آفتاب چنگ انداخته بود به زمین، خانهی یکی از مادرهای مواساتی جمع شدیم. کیسهی بزرگ آجیلها را گذاشتیم وسط و تا ساعتها مشغول بودیم. ستون کمرمان تیر میکشید و خستگی از صورتهایمان میباريد. باد کولر، عطشمان را نمیخواباند اما همچنان، مشتمشت آجیل توی کیسههای کوچک میریختیم. سعی کرده بودیم فکر همهجایش را بکنیم. آجیلها، گلچین شده بودند که نیازی به مغزکردن نداشته باشند. نسبت نخودچیها و کشمشهایش هم جوری بود که خوش خوراک باشند. مردهایی که تا دیروز بچههای مردم بودند، حالا از عزیزمان، عزیزتر بودند.
بعد از ظهر بعدی، نوبت پخت سوپ بود و بعدی نوبت درست کردن سالاد شیرازی. حالا که آتشبس شده، دلمان لکزده برای آن خستگیها. برای توی گرما کارکردن و برای توی خطمقدمبودن.
🗓شماره ١٠
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از نگار
Khamenei.irرادیو نگار ۲۳ مردم میدان.mp3
زمان:
حجم:
14.43M
📱 مردم میدان
👈 پادپخش رادیو نگار؛ قسمت ۲۳
🎧 یک موضوع مهم در جنگ ۱۲ روزه عملکرد تحسینبرانگیز مردم در مخالفت با دشمن صهیونی و پشتیبانی آنها از نیروهای مسلج برای تنبیه متجاوز بود.
🎧 مردم ایران از اقشار و گروههای مختلف در یک اقدام میهنپرستانه و شجاعانه از اقدام نیروهای مسلح حمایت کرده و خواستار برخورد جدی با دشمن شدند.
🎧چه اتفاقی افتاده که مردمی که در جنگهای دو قرن اخیر قاجار و پهلوی در حاشیۀ امر دفاع بودند حالا در اتفاقاتی مانند دفاع مقدس و جنگ ۱۲ روزه در متن دفاع از کشور قرار گرفته و با اعتماد به نفس بالا، خواستار تنبیه و پاسخ دردناک به دشمن هستند.
👈 با رادیو نگار همراه باشید با تحلیل این موضوع.
🎙 رادیو اینترنتی نگار، پادپخش ویژۀ رسانۀ KHAMENEI.IR است که با هدف ارائۀ تحلیلی جامع از رویدادهای مرتبط به واکنش نیروهای مسلح کشورمان به تجاوزهای رژیم صهیونیستی فعالیت میکند.
▫️رادیو نگار در تلاش است تا در میان حجم انبوه اخبار از زاویهای کلانتر به بررسی و تحلیل وقایع و تحولات جاری بپردازد.
▫️برای دسترسی به قسمتهای قبلی، هشتگ #رادیو_نگار را داخل همین کانال دنبال کنید...
💻 Farsi.Khamenei.ir
🖥روایتهای زنانه از قلب ایران
❤️ #از_قلب_ایران
👈 بیخوابی درخشان
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴
📝 محدثه قاسمپور
📖 دانشآموزهای سرآسیاب تهران توی محلهشان برای محرم هئیت دانشآموزی زده بودند. از چند هفته جلوتر از محرم بین خودشان تقسیم کار کرده بودند و محدثه، مسئول تزئینات پشت سخنران هئیت دانشآموزی محلهشان شده بود. دختری هجدهساله با یک طرح ویژه توی ذهنش. ولی از ذهن تا اجرا خیلی راه بود. پیدا کردن یونولیت ورقهایِ خیلی بزرگ و مقوای طلایی متالایز، روز عادی هم راحت نبود. مصادف شدنش با روزهای جنگ اسرائیل علیه ایران هم این راه را سختتر از همیشه نشان میداد.
محدثه هرچه لوازمتحریری توی کرج بود، سر زد. اینقدر بزرگ نداشتند. مرکزش میدان سپاه بود. همان جایی که اسرائیل بیشتر از همه جای کرج، خانههایش را لرزاند. محدثه بعد از کلی جستجو بین مغازههای نیمهباز میدان سپاه، با یونولیت برگشت و با دوستانش دور هم جمع شدند. ۲۸ ساعت بیدار ماندند، با کاغذ رنگی، چند هزارتا گل قرمز درست کردند و خودشان میگفتند: «همه جا را قرمز میدیدیم.» بعد ۲۸ ساعت، پشت صحنهی سخنران هئیت امسالشان وسط گلهای قرمز دستساز با مقواهای طلایی این جمله میدرخشید: «ایران حسین(ع) تا ابد پیروز است».
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥روایتهای زنانه از قلب ایران
❤️ #از_قلب_ایران
👈 عملیات نجات نوزادان
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴
📝 مریم رضازاده
📖 اون روز، صدای پهپادها مثل پتک تو سرمون میکوبید. خبر دادند فقط نیمساعت زمان دارید تا ۶۰ تا فرشتهی کوچولو رو از آغوش مرگ و بمباران وحشیانه اسرائیل بیرون بکشید.
ترسیده بودیم. استرسِ بچههای خودمون رو هم داشتیم که تو خونه بودند. ولی عزم و ارادهای تو وجودمون جوونه زد که اجازه نمیداد خم شیم. ما فقط مددکار این بچهها نبودیم، حالا همه امیدشون بودیم. این بچهها هم تمام زندگی ما بودند. زمان به سرعت میگذشت.
خسته بودیم اما زانو نزدیم. یکی یکی، با هر نفس، اونها رو از تختهاشون جدا میکردیم و به جای امن میبردیم. هر ثانیه، یه عمر بود.
وقتی آخرین نوزاد رو سوار آمبولانس کردیم، دقیقاً همون لحظهای که در بسته شد، صدای انفجار تمام شیرخوارگاه رو لرزوند. قلبمون از جا کنده شد، اما نفس راحتی کشیدیم. ما تونستیم با کمک هم همهی نوزادها رو نجات بدیم. ما کم نیاوردیم. تو اون لحظه فقط به ازخودگذشتگی، ایستادگی و همدلی همکارانم فکر میکردم. اینکه حتی تو تاریکترین لحظات جنگ، نور انسانیت، هرگز خاموش نشد.
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 #از_قلب_ایران | جشن عبادت بهیادماندنی
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝اعظم امانی:
شب را با برنامه جشن عید غدیر و جشن عبادت پسرجان خوابیدم ولی وقتی یاد حرفهای برادرم میافتادم خواب از چشمانم میرفت و با خودم میگفتم: «خدایا خودت به خیر کن.» لابهلای برنامهریزیها خوابم برد.با صدای مناجات قبل از اذان بیدار شدم. پرده اتاق در هیاهوی باد چه تماشایی شده بود. انگار این باد خبرهایی با خودش داشت. مشغول نماز شدم. بابا طبق معمول بلافاصله تلویزیون را روشن کرد: «در حمله رژیم صهیونیستی به ...»
تمام بدنم به لرزه افتاد. بعد از نماز مغرب و عشا کمکم صدای پای مهمانها به گوشم میرسید. از خدا خواستم این شب را برای آنها به یادماندنی کند. «سلام، تبریک و تسلیت، خدا لعنت کنه اسرائیل رو.»
این اولین مکالمه در دیدار با مهمانها بود.
سینی چای را گذاشتم روی طاقچه آشپزخانه مسجد امام حسن علیهالسلام. به چشمان مهمانها نگاهی انداختم.
همه نگران و غمگین و ترسیده بودند. با خودم گفتم خدایا ماموریتم را باید هرچه زودتر شروع کنم.
نباید بگذارم این شب عزیز خراب بشود.
با دختردایی و دخترخاله شروع کردیم به صحبتکردن و تحلیل و بررسی جنگ و شهادت فرماندهان عزیز. دنیا که به آخر نرسیده بود.
شیرینی را تعارف کردم. گفتم شب عید است. دهنتان را شیرین کنید. قطعا این حادثه تلخ در دل خودش یک اتفاق شیرین دارد. ناراحت نباشید انشاءالله به زودی زود شاهد نابودی اسرائیل جنایتکار هستیم. اسرائیل با این جنگ گور خودش را کند. هر چه میتوانید دعا کنید در این عید عزیز. توصیه کردم سوره فتح، دعای چهاردهم صحیفه و دعای توسل را بخوانند. حدیث کسا را هم با یاد مادر عزیزمان برای پیروزی ایران خواندیم.
اشک در چشمان مهمانهای مولا حلقه زد.
خنده امیدوارانهای زدند و گفتند: «ان شاءالله.»
بذر امید در دلها کاشته شد. مداح آمد و گفت: «شب عیده. هم باید مدح مولا را بخوانند. برای دشمن رجز بخوانید، آن هم با رمز حیدر!»
🗓شماره ١١
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 #از_قلب_ایران | مادر پناه است
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝سپیده آزاد:
مادر پناه روزهای پرآشوب است، صدای آرامِ خانه در زمان انفجارها.
در گرمای نیمروز، عطری در خانه میپیچد که نه از ادویه، که از نیتِ پاک اوست؛ نذریست دل از دل، ظرفی پر میکشد، لبخند میزند و میگوید: «این برای همسایه است.»
اوست که با چادر گلدارش، آستانه آسمان را میبوید. سجادهاش را میگسترد، دعای توسل را با صدایی لرزان و پر ایمان زمزمه میکند، و ما، کودکانه، پشت سرش تکرار میکنیم: «امن یجیب!»
وقتی دلنگرانی در خانه سایه میاندازد، مادر میگوید: «پدرتان مردِ روزهای سخت است. دل نگران نباشید.»
و آنگاه، چادر مشکیاش را سر میکند، راهی مسجد میشود. جاییکه با زنان محله، شربتی از آرامش میسازند. آنها مراقبند حالِ همه خوب بماند.
در دل شب، صدای همهمه خاموش شده، اما خانه هنوز نفس میکشد با بوی اسپند و نذر. مادر، چراغ کمسوی آشپزخانه را خاموش میکند، دستی بر سرمان میکشد و آرام نجوا میکند:
«تا صبح چیزی نمونده… فقط باید دلقرص باشیم، ما خدا و ولی را داریم.»
🗓شماره ١٢
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 #از_قلب_ایران | تمرین کنی بزرگ میشی
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝م. حمیدیان:
خودمان را میرسانیم سمت ماشین. کوچه خلوت است. شام مردها را ندادهاند. باید دقایقی منتظر همسر و دختربزرگم بمانیم. دختر کوچکتر میپرسد: «کلید ماشینو نداری بریم توش؟»
ظرف غذاها و کیفم را میگذارم روی صندوق عقب. دو دستم را میبرم زیر بغلش. میآورمش بالا: «نه خانوم کوچولو، ندارم!»
مینشانمش کنار غذاها. خندهاش میگیرد. پاهای کوچکش را تکان میدهد. از جای جدید راضی است. میپرسد حالا چکار کنیم. میگويم: «هیچی شام میخوریم تا بابا و آجی بیان.»
قبول میکند. از نگاهش که به سمت غذاها میرود میفهمم. در ظرف را که باز میکنم بوی کبابتازه میپیچد توی مشاممان. اولین تکه را توی دهان کوچکش میگذارم. آسمان روشن میشود. اهمیت نمیدهم. لابد نور خانهها و ماشینها منعکس شده سمت بالا. دخترک از جای خوبش خسته شده. میخواهد بیاید پایین. میگذارمش وسط کوچه. مثل جوجه رنگیهای آزاد شده از قفس، اینطرفوآنطرف میدود.
چیزهایی توی آسمان چشمک میزند. یقین میکنم آن روشنایی ناگهانی از نور ماشین و خانه نبوده!
ناخواسته نگاهم میدود دنبال جوجه رنگی خودم. بغض میکنم. نگرانش میشوم. به خودم میآیم. برای یک زندگی متفاوت آمادهام؟ برای روزهایی که ممکن است مثل گذشته نباشند ظرفیت دارم؟ از بیبرقی، بیآبی، کمبود موادغذایی بزرگترم یا کوچکتر؟ اشک نمزدهی گوشه چشمم را پاک میکنم. بغضم را قورت میدهم. صدایی میگوید: «تمرین کن. مثل همه روزهایی که تمرین کردی و از حادثهها بزرگتر شدی!» دخترک را صدا میزنم: «میای سایه بازی؟» ذوق میکند. چشمهایش برق میزند. مثل آسمان بالای سرمان.
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | تمرین کنی بزرگ میشی 📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ای
🖥 #از_قلب_ایران | نجات در امتداد نور است
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝 م. حمیدیان:
اولین کاری که جنگ میکند، این است که ذائقهی آدم را عوض میکند. برای من لااقل اینطور بود. شاهدش هم، چهلم دخترعمهام.
وقتی در شیپور جنگ دمیدند. بعد از مراسم چهلم، تازه رسیده بودیم خانه عمه، سر سفره ناهار، به صرف پلوشیرازی با مرغ. غذایی که هیچوقت دوستش نداشتم.
ذهنم همه جا بود، جز توی بشقاب روبرویم. از طعم و مزهی غذا چیزی نمیفهمیدم. فقط میدانستم به ازای هر دفعه پرکردن بشقاب، باید خالیاش کنم. اگر غیر از این بود و عمه میفهمید، لبش را میجوید و صدای شکستن دلش بلند میشد. تازه گریهاش بند آمده بود. نمیخواستم بهانهی جدیدی دستش بدهم.
به اندازهی کافی بهانه برای گریهکردن پیدا میشد. چهلم دخترعمه، خبر فوت دوتا از اقوام دیگر در همان روز و خبر جنگ. عکس آوار خانهها و گیرکردن موهای پرنیا بین دیوارها، خبر بالهای شکستهی فرشته، عروسکها و کتابهایی که همان روز یتیم شدند. خبر شهادت حاج آقا و فرماندهها. تنها یکی از آنها کافی بود تا قلب آدم از کار بایستد و سیلاب اشک روانه شود.
سرم را از سفره بلند کردم. خیره به چهرهی بقیه شدم، رنگ پریده، رنجیده و غمگین، اما چشمهایشان حرف دیگری میزد. تصمیم جمع چیز دیگری بود. همه در تلاش برای نریختن اشک بودند و عمه خانم در صف اول.
انگار همه میخواستند به هم بفهمانند، شرط ادامهدادن بیداری است و وقت برای باریدن همیشه وجود دارد. حالا باید چشممان رو به آفتاب باز میماند، بدون لحظهای ابریشدن، حتی اگر سخت باشد. سیاهی با اشاره خورشید رفتنیست. فقط پلکهای بسته محکوم به فرورفتن در تاریکی هستند.
نجات در امتداد نور است و نور پاداش همه کسانیست، که با چشمهای بیدار ایستادهاند.
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 #از_قلب_ایران | نجات در امتداد نور است 📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت
🖥 #از_قلب_ایران | میشود دعایم کنید آقای شهید؟
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝م. حمیدیان:
جناب آقای شهید، سلام!
خوبید؟ خسته نباشید. خداقوت
این مدت خیلی اذیت شدید. همهی ما دیدیم. هرشب از پنجرهی خونهها دیدیم و در جریان زحمات شما بودیم. دیگر آنقدر دور نبودید که نبینیم. عملیاتها، بیرون از مزر نبود. سری نبود. همینجا کنار ما مشغول بودید. نرفته بودید سوریه. خبرهای زدوخورد از اخبار نمیآمد. با گوشهای خودمان صداها را میشنیدیم.
اگه بگویم هربار که صدا میآمد بیشتر از اینکه نگران بچههایم باشم نگران شما بودم دروغ نگفتم. خدا که میداند و خبر دارد. وقتی دخترها دمپنجره نگاه میکردند و به خیال خودشان ستارهها داشتند چشمک میزدند، من ذکر قلبم برای سلامتی شما قطع نمیشد.
امشب هیچ صدایی نمیآید و آسمان آرام است.
اگه بگویم دلم برای آتیشبازی تنگ شده ظلم است؟
امشب که آمدم گلستان شهدا دیدم تازه توی خاک چشمهایت را بستی و آرام گرفتی. سوختم. میگفتند شما و دوستانتان سوختید. آنقدر گریه کردم که چند تا خانم فکر کردند از خانوادهی شما هستم. مگر نیستم؟
دلم میخواست به آن پیرزن که گفت اقوام شما هستم بگویم بله برادر من هستید، اما از روی خواهری که سر به زانو گرفته بود خجالت کشیدم.
میشود دعایم کنید آقای شهید؟ وقتی توی این دنیا بودید برای سلامتی و امنیت ما تلاش میکردید، یک لحظه چشمهایت را روی هم نگذاشتی تا من همهی شب راحت کنار دخترهایم بخوابم. الان که دستت بازتر شده، الان که مهمان ارباب میشوی و حضرت مادر را میبینی، سفارشم را نمیکنی؟
وقتی توی این دنیا بودی آسمان با مجاهدت شما چشمکزن میشد، میشود آسمان ابدیت ما را هم ستارهباران کنید؟
آنقدر نور بیندازی به ظلمات این دوران قبل از ظهور تا راه را گم نکنیم و برسیم به امام؟
🗓شماره ١٣
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 #از_قلب_ایران | شبیه ثریا خانم باشیم
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝 زهرا خدایی:
گوشی را بر میدارم و برای بار چندم به محدثه زنگ میزنم. تلفنش خاموش است. میدانم وقتی حالواحوالش بهم میریزد، اولین کاری که میکند خاموش کردن تلفن همراه است. بلافاصله خانهشان را میگیرم. میرود روی پیغامگیر.
توی آخرین صحبتمان گفته بود آبلهمرغان گرفته و روز بعدش جنگ شد. تا ما از کربلا برگردیم ایران و برسم خانه و بخواهم جویای احوالش شوم گوشی را خاموش کرده بود. میدانم که همسرش تمام این روزها را نبوده و نیست.
یاد همسر یکی از فرماندهان میافتم که تعریف میکرد در میانهی جنگ عراق و ایران سرخک میگیرد. میگفت: «آنقدر حالم بد بود نمیتوانستم تکان بخورم. خدا خواست و آنشب حاجآقا آمد خانه. توی اهواز جلسه داشت و چون توراهی داشتیم آمده بود حالمان را بپرسد و برود که دید اوضاعم خراب است. شب را ماند و صبح اول وقت مرا برد دکتر. تشخیص پزشک سرخک بود و استراحت مطلق. حاجآقا میخواست مرا بفرستد تهران پیش مادرش که دکتر اجازه نداد و گفت اگر تکان بخورم هم خودم و هم بچه از بین میرویم. به خانه که برگشتیم یکربع راه میرفت و فکر میکرد. وقتی ثریا خانوم، همسر همکارش، آمد؛ خوشحال شد و گفت باید برود چون توی منطقه خیلی کار دارد. حاجآقا رفت و ثریا خانوم ماند و چندین روز پرستاری از من. حاجآقا سالها بعد گفت اگر شما خانمها هوای همدیگر را نداشتید و کنار هم نبودید شرایط برای ما خیلی سخت میشد.»
فکر میکنم حالا هم دقیقا همان روزهاست. محدثهها مریضی و دردهایشان را تنهایی میگذرانند که مردهایشان باخیال آسوده از کیان کشورمان دفاع کنند و ما باید شبیه ثریا خانوم باشیم که این تنهایی را کمتر کنیم.
دوباره شمارهاش را میگیرم. در کمال ناباوری بوق میخورد و میگوید: «سلام.» میگویم چند روز است دارم زنگ میزنم وخاموش است میفهمم چند ثانیه است گوشی را روشن کرده و از دیدن اسم من و این تماس در لحظه شوکه شده است.
ده دقیقهای صحبت میکنیم. از حالواحوالش میگوید و اینکه همسرش یک شب بیشتر خانه نبوده. میگویم: «ارزش این روزهای تو کمتر از علی آقا نیست. ما کاری ازمون بر نمیاد جز اینکه کنارتون باشیم و اگر نیاز به کمک داشتید تنهاتون نذاریم.» تشکر میکند. متواضعانه میگوید این تماس اندازهی یک دنیا برایش میارزد.
خداحافظی میکنیم. غرق فکر میشوم. به رزمندگانمان در این روزهای نبرد با رژیم اشغالی فکر میکنم و همسرانی که این روزها نقش مهم و غیرقابلانکاری دارند. زنهایی که باید کوه باشند، محکم بایستند و یکتنه خانه و کاشانهشان را دریابند تا همسران رزمندهشان با خیالیآسوده خودشان را وقف دفاع و پاسداری از کشورمان ایران کنند.
🗓شماره ١٤
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 #از_قلب_ایران | زنی با دوشمع علیه فراموشی
📝تکنگاریهایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.
📝 آذین بهرامی:
در آشپزخانهای نیمروشن، زنی با دو شمع، سوپ جو را آرامآرام هم میزند. نه برای آنکه قهرمان باشد برای آنکه باقی بماند. او هر صبح دکمهی کتری را میزند، صدای قلقل آب در آن ظرف شیشهای در دلش حس امنیتی میریزد که حتی صدای موشکها نمیتواند آن را فرو بریزد. مثل آنچه «خالد حسینی» در بادبادکباز گفته بود:
«پدرم چای را در قوری مسی دم میکرد. صدای قلقل آب، صبحهای کابل، حس امنیت میداد. حتی وقتی بمبها صدا میکردند، باز هم آن صدا بود.»
زن، در پس پنجرهای پر از نور لباسهای بچه را میشوید. لباسهایی که شاید فردا دیگر تنشان نباشد، اما باید شسته شوند چون زندگی حتّی در آستانهی ویرانی باید ادامه پیدا کند.
او اخبار جنگ را شنیده. ایران، خاکِ خونخوردهی ما، از آن سوی آسمان و زیرسایهی اسرائیل تهدید میشود.
موشکها زبان تازهی سیاست شدهاند و مردها، با چشمهایی خسته و خشمگین از خاک دفاع میکنند.
زن، در جبههی دیگر است؛ او در آشپزخانه، کنار اجاق گاز، در چشمان پسرک خردسالی که خوابِ بازی دیده
و در دلش که از هزار میدان مین خطرناکتر است با جنگ روبهرو میشود.
او مثل آن سربازِ کنار «کورت ونهگات» در سلاخخانه شماره پنج، بهدنبال دکمهی پیراهن گمشدهای میگردد؛
نه برای اینکه مهم است برای اینکه معنا دارد برای اینکه روزمرگی تنها طناب نجات است در دریای دیوانگی.
زنان این سرزمین میان سبزیخردکردن، دوختن لباس، و نگاه به آسمانی که ممکن است سقف خانه را ببلعد نه میجنگند نه عقب میکشند؛ بلکه میمانند و ماندن، در زمانهی ما نوعی از جنگیدن است.
او به فرزندش یاد میدهد نترسد. یاد میدهد وقتی صدای پدافند میآید گوشهایش را محکم بگیرد تا وقتی آژیر میکشند اول کفش بپوشد بعد قرآن بخواند.
به همسرش لبخند میزند بیآنکه بداند شب بعد هنوز خواهد بود یا نه. شبها وقتی همه خوابند به صدای چای باقیمانده در قوری شیشهایاش گوش میسپارد؛ همانکه «خالد حسینی» گفته بود: «همان آوای کمجان ولی آرامشبخشِ بودن است.»
او نمیخواهد جنگ را شکست دهد. او مثل «زنِ واسیلی گروسمن» در «زندگی و سرنوشت» در آشپزخانهای تاریک با دوشمع سوپ جو میپزد. جنگ را شکست نمیدهد، فقط با آن سازگار میشود و این یعنی زندگیکردن.
زندگی که حالا شاید از مرگ باارزشتر باشد.
زندگی که باید آن را نه در میدان نبرد بلکه در قوری چای، در دکمهی پیراهن، در صدای قاشقی در استکان و در لرزش لبخندهای مادرانه دفاع کرد.
ما زنها و مردان این سرزمین نمیخواهیم قهرمان باشیم ما فقط میخواهیم زنده بمانیم و زندگی کنیم و این در زمانهی ما بزرگترین پیروزی است. با اینهمه امید هنوز زنده است؛ در قلب زنانی که چراغ خانه را روشن نگه داشتهاند، در دستهای مردانی که با عشق نان میسازند، در خندهی کودکانی که هنوز آسمان را برای بادبادک میخواهند نه هواپیماهای جنگی.
ما، ملت زخمخوردهی این سرزمین نه با نفرت که با دوام، نه با فریاد که با ایمان، آینده را خواهیم ساخت. فردا خواهد آمد؛ با چای تازهدم، نانی گرم، و آسمانی که دوباره امن خواهد شد. ما این شبهای سخت را پشت سر میگذاریم چون باور داریم آنکه زندگی را دوست دارد، در نهایت پیروز میشود.
🗓شماره ١٥
📩روایتهای خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حسابهای زیر ارسال کنید.
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
🖥 @khamenei_reyhaneh