eitaa logo
کرامت
16.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
﷽ ♦️ کرامت؛ کانون رشد و آموزش مربی تراز انقلاب اسلامی 🔶️ روابط عمومی @keraamat 🔶️ پیام رسان بله: https://ble.ir/keraamat_ir 🔶️ اینستاگرام: instagram.com/keraamat_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
28.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 هیچ امر به معروفی، بی تأثیر نیست 🔴 این بهانه پذیرفته نیست که امکانات نداریم یا احتمال تاثیر وجود ندارد. بعضی در زمان انقلاب هم که اهل جهاد و مبارزه نبودند، می‌گفتند: امکانات نیست! ❌ احتمال تاثیر وجود ندارد و شرط امر به معروف، تاثیرگذاری است! نکته این است که هیچ آموزشی بی‌تأثیر نیست، حال گاهی اثر آن کم و گاهی زیاد، گاهی کوتاه مدت و گاهی بلند مدت است. ☑️ آیا بی امکاناتی از امام حسین علیه السلام بیشتر وجود دارد؟ ۷۰ نفر در مقابل ۱۰۰ هزار نفر! آن موقع هم خیلی‌ها می‌گفتند این حرکت به شکست می‌انجامد و تاثیری ندارد! اما اثر آن حرکت آنچنان بود که انقلاب ما از آثار آن است. "استاد حسن رحیم پور" ⚠️ ما در کرامت، برایتان از اندیشه های مختلف تربیتی می گوییم، چراکه نگاه نقادانه ی شما ارزشمند است. ⚠️ 🔸 "کرامت؛ کانون رشد و آموزش مربی تراز انقلاب اسلامی" 🔗 بله / اینستاگرام / ایتا / تلگرام / گپ / سروش / آی گپ / آپارات/ روبیکا@keraamat_ir
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 کاش معنای دخترها پدری هستند را می‌فهمیدیم... 📚 برشی از کتاب "در میان روضه هایت زندگی کردن خوش است. " @keraamat_ir
┄┄┅═✧❁🏴🖤🏴❁✧═┅┄ 🌕 جای پای خورشید 🔰 قسمت هفتم... 🔸️ امروز نتایج کنکور کارشناسی ارشد آمد... خدا رو شکر رتبه خوبی آوردم و به امید خدا قبول خواهم شد... در گرمای هوای این روزها، یاد روز کنکور افتادم... چه سرمایی بود... مهدی تازه یک ماهش بود و خودم هم مدت زیادی از زایمانم نگذشته بود و خیلی سر حال نبودم... تقریبا فکر کنکور دادن را از سرم بیرون کرده بودم.... 🔹️ شب که محسن آمد گفتم... محسن جان! مهدی تازه یک ماهه شده و هنوز خیلی کوچولوعه... دو سه ساعت، زمان کمی نیست که تنهاش بذارم... خودمم خیلی سرحال نیستم...به نظرم کنکور رو بذارم برای سال بعد... اخم‌های محسن در هم رفت.... 🔸️ با جدیت اما مثل همیشه مهربون گفت: مگه قول و قرار اول زندگیمون رو فراموش کردی؟ دوست نداری پسرمون از الان پای کار و محکم بار بیاد؟ می‌دونم برای هممون سخت می‌شه‌... اما سختیش می‌ارزه فاطمه جان... یه جوری برنامه ریزی می‌کنیم که مهدی از همه کمتر اذیت بشه... حرف‌هایش آرامم کرد و عزمم جزم شد... 🔹️ صبح زود هر پنج تامون حاضر شدیم و سوار ماشین شدیم... زهرا برای خودش خانومی شده و مثل یک مامان مهربون هوای علی‌رضا و مهدی را داشت... هر سه تاشون عقب ماشین نشستن و به سمت محل برگزاری کنکور رفتیم... تا آخرین لحظه‌ای که می‌شد وارد حوزه امتحانی شوم، در ماشین نشستم و برای آخرین بار به مهدی شیر دادم و رفتم ... خدا رو شکر ساعت خوابش بود و دو سه ساعتی در این ساعت روز می‌خوابید... 🌯 چندین لقمه نان و پنیر و نان و کره و مربا و فلاسک چایی آورده بودیم... همین‌طور که از ماشین پیاده می‌شدم می‌دیدم محسن، مهدی را بغل کرده تا بخوابد... زهرا هم یک گاز به لقمه خودش می‌زند و یک لقمه به علی‌رضا می‌دهد... خیالم راحت بود... تا محسن هست، خیالم از بچه‌ها راحت است... زهرا هم در نبود من، کمک خوبی برای محسن شده.... 📑 داشتم خاطرات روز سرد زمستانی کنکور را در ذهنم مرور می‌کردم که با صدای گریه مهدی به خود آمدم... بیدار شده و وقت شیر خوردنش است... کمی سرماخورده و بی‌تابیش بیشتر شده... 💔 امشب شب هفتم محرم است... اما امشب به خاطر سرماخوردگی مهدی نمی‌توانیم به هیئت برویم... از صبح با محسن برنامه ریزی کردیم و قرار شد امروز در خانه عدسی بپزیم و شب بین همسایگان پخش کنیم... 🫕 چندین سینی بزرگ وسط خانه گذاشتم و عدس‌ها را در آنها ریختم و همینطور که مهدی را راه می‌بردم، زهرا و علی‌رضا را صدا کردم تا بیایند و با هم عدس‌ها را پاک کنیم... زهرا و علی‌رضا آمدند... مهدی هم آرام شده... او را در گهواره‌اش می‌گذارم و با هم شروع می‌کنیم به پاک کردن عدس‌ها... 🔹️ از فرصت پاک کردن عدس‌ها استفاده می‌کنم و می‌گویم... بچه‌ها! این سنگ ریزه‌ها را می‌بینید، چیکارشون می‌کنیم؟ زهرا و علی‌رضا می‌گویند می‌ندازیمشون بیرون... ♨️ بهشون می‌گویم بعضی کارهای ما هم همین‌جوریه که باید بیندازیمشون بیرون... مثل پرت کردن وسایل، مثل سر هم داد زدن... زهرا می‌پرد وسط صحبتم و می‌گوید مثل اینکه گاهی دوست ندارم وسایلم را به دوستم بدهم!... با هم‌ می‌خندیم و به پاک کردن عدس‌ها ادامه می‌هیم... 🍲 از ظهر عدسی را بار می‌گذارم... عدسی کم کم آماده می‌شود... نزدیک غروب است... محسن با نان بربری تازه می‌رسد... صدای مداحی را در خانه طنین انداز می‌کنیم و با هم شروع می‌کنیم به تکه کردن نان‌ها و کشیدن عدسی‌ها... صدای گریه مهدی بلند می‌شود ... 🏴 شب علی اصغر اباعبدالله هست... پخش کردن نذری، صدای مداحی، صدای گریه مهدی.... حال عجیبی در خانه پراکنده می‌شود... 🌱 ادامه دارد... ┄┄┅═✧❁🏴🖤🏴❁✧═┅┄ @keraamat_ir
کرامت
┄┅═~❁🕊📖🕊❁~═┅┄ تربیت و قرآن 🔆وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِك
✔️ چگونه فرزندم مانوس با قرآن شود؟ ⬅️ ۱_براى كلمه ى «ذكر» دو معنا بيان كرده اند: يكى به خاطر سپردن و ديگرى به زبان آوردن. ⬅️ ۲_خطاب این آیه خانمها هستند.بنابر این خانمها در وهله اول خودشون باید با قرآن مانوس شوند و آن را به خاطر بسپرند و در وهله دوم آن را به دیگران یاد بدهند«واذكرن ما يتلى... من آيات اللّه» ⬅️ ۳_معنای تلاوت از قرائت جداست.تلاوت یک پله بالاتر از قرائت است و در مواردی به کار می رود که مطلبی که می خوانید با توجه و دقت در معانى آن باشد.این توجه ناخواسته در روش زندگی کردن و رفتار مؤثر است ⬅️ ۴_چون تلاوت شامل قرائت هم می شود ،بنابر این خواندنی باید باشد که لبها حرکت کند و کلام از دهان خارج شود.خواندن چشمی،که لبها بی حرکت باشد مقصود نیست.همین باعث می شود که اهل خانه نوای قرآن به گوششان برسد. ⬅️ ۵_بنابراین اصل کار با مادر است که ابتدا خود با قرآن و معانی آن مانوس شود،سپس سبک زندگی را قرآنی کند ،و بعد از آن به اهل خانه و فرزندان نیز تعلیم دهد ⬅️ ۶_نکته آخر اینکه،اجرای این مراحل باعث می شود یک خانمی که در خانه نشسته،از طرف خدا حکمت به او عطا شود.حکمت به معنای آشنا شدن با معارف الهی است. ⬅️ ۷_این حدیث مشهور است و فراوان شنیدیم که صدیقه طاهره(س) فرمود: «حببت من‏ دنياكم‏ ثلاث‏» از همه دنیای شما سه چیز محبوب من است. اول فرمود: «تلاوت كتاب الله» .... اگر مادری دلخوشیش تلاوت قرآن باشد،پسرش اینچنین مانوس با قرآن می شود 🌟 ما یکی از راه‌های انس فرزند به قرآن را گفتیم،شما هم اگر راه دیگری به ذهنتان میرسد ،بهره مندمان کنید🌹 ✅ @keraamat_ir
12.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 چه خانواده خوشبختی... 📚 برشی از کتاب "در میان روضه هایت زندگی کردن خوش است. " @keraamat_ir