چشم انتظاری بیپایان!
✍ نعیمه وافی
حدود یک ماهی بود خواهرزادههای عزیزم به همراه خواهرم از یزد (شهر محل سکونت شان) آمده بودند و اینجا در قم مقدس و در خانهی ما و کنارمان نفس می کشیدند.
پدرشان به دلیل شاغل بودن و کار اداری در یزد بودند.
بچهها با اینکه به اذعان خودشان از بودن در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ و خالهشان، بسیار خوشحال و راضی بودند. با شنیدن خبر بازگشت پدر در چند روز آینده، سر از پا نمی شناختند و در پوست خود نمی گنجیدند. هر روز، لحظهشماری و چشم انتظاری خاص و کودکانه ی خودشان را داشتند.
بارها به من میگفتند: "خاله! بابایی میخوان بیان، آخ جون" ، "خاله! خیلی دلمون برای بابایی تنگ شده" "خاله! با اینکه دوست داریم کنار شما باشیم، ولی دوست داریم بابایی مون هم بیان پیش مون".
من، با دیدن این حجم از بی قراری و بی تابی عزیزانم، ناخودآگاه به یاد "فرزندان شهدا" و چشم انتظاری و بیقراری و بی تابی بی حد و حصرشان در فراق پدران شهیدشان می افتادم و بغضی سخت و تلخ و جانکاه، گلویم را به شدت می فشرد.
روز موعود، فرا رسید! پدر، بازگشت و با آغوشی باز و مهربان، کودکان سرمست از دیدار پدر را در بغل گرفت.
اما چه کسی چشمهای خیس از اشک و در انتظارِ آغوشِ پدرِ "فرزندان شهدا" را می بیند و درک می کند!؟
چه کسی این "چشم انتظاری بی پایان" را پاسخ خواهد داد!؟
#یا_رقیه_بنت_الحسین
#شب_زیارتی_اباعبدالله
#سلام_امام_حسینِ_من
#یا_بقیه_الله_ادرکنا
#نویسندگان_قم
@howzavian_qom