eitaa logo
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
502 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
✨با حضور مادر گرامی شهید حسن مختار زاده | شهر مقدس قم. ♦️شماره کارت قرارگاه شهید حسن مختارزاده : 5892107045249292 ♦️جهت تبادل: @admin_shmokhtarzadeh ♦️ارتباط با ما : @zeinab1531
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✨مادر گرامی شهید حسن مختارزاده میگفتند : اون اواخر شیفت شب بودم از بیمارستان آوردم خونه، کلاس داشت رفت. من خوابیدم اومده بود از کلاسش و یه دفعه احساس کردم یکی پام رو میبوسه از خواب بیدار شدم گفتم: چی شده ؟ گفت: هیچ دارم پات رو ماساژ میدم. رد گم کنی کرد به خیال خودش، و من به روم نیاوردم که فهمیدم ولی دلم لرزید با خودم گفتم: بچه ای که بخواد دست از این دنیا بکشه آخرین کس مادرش هستش... • نقل از مادر گرامی شهید. | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. . ✨مادر‌شهيد‌حسن‌عزيز‌ميگفتند : • هر وقت کار مهمی داشت می گفت: مامان یه حدیث کسا بخون دعا کن . . . • | 🌱 قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. " شب قدر پارسال، مثل هرسال حرم بودیم. من و دخترها (خواهر های شهید) و حسن رفته بودیم . . . " 📍نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده | نقل خاطره مربوط به ماه رمضان سال ۱۴۰۲ هست. | 🌱 قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🔗 | •دعا برای شهادت • 🌱• ۱۴۰۱ در سفر اربعین دو بار رفتیم پابوس حضرت امام حسین(ع) یک بار قبل و بار دیگر بعد از پیاده روی . . . در هر دو بار حسن تا دم کفشداری اومد با اون حیای منحصر به فردش تونسته ونتونسته از من التماس دعا می کرد . . . همش می گفت: « مامان درست و حسابی ها ؛ مامان درست و حسابی ها » بعدش گفت: « مامان شهادت بخواه.» برگشتم نگاه کردم ؛ اون چشمانِ نافذش دلم لرزوند . گفتم :«حتما مامان ؛ حتما دعا می کنم به آرزوت برسی.» رسیدیم کنار ضریح البته به سختی و فشار . . . اولین چیزی که به ذهنم رسید اون لحظه درخواست شهادت حسن بود. اولین چیزی که به زبانم امد درخواست شهادت حسن بود . بعدحاجت های دیگر به ذهنم اومد. من همیشه اول دعای شهادت برای اهل خانه می کردم ؛ آخر به خودم می رسید . از اون تاریخ حکمتش نمی دونستم چی بود ؛ هر وقت سجده آخر نماز بود ناخودآگاه اول طلب °شهادت حسن° به زبانم می اومد بعد دیگران و دعاهای دیگر . این برای من عجیب بود . هر وقتم حواسمُ جمع می کردم ترتیب رو عوض کنم و مثل قبل باشد؛ باز می دیدم حسن اومده اول دعاهای من! این چیزی بود که اون موقع علتش نمی دونستم. همش با خودم می گفتم احساس های مادرانه است دیگر .[کاریش] نمی شه کرد تا این که حسن شهید شد و علت همه چیز فهمیدم ... ! 📝نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده . 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. ✨به نقل از مادر گرامی شهید : خودش می آمد دنبالم ومن را به سرکار می برد ویا کاری داشتم می رسوند تاکارم را انجام بدم این اواخر . . . | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 📷• تصويری از شهید حسن آقای مختارزاده در سن ۱۷ سالگی • +🔖 با اینکه درس طبلگی میخواندند و کنار درس طلبگی به صورت غیر حضوری دیپلم تجربی را هم خواندند . در دوره های مختلفی شرکت میکردند ؛ فقط به خواندن درس طبلگی اکتفا نمیکردند. شهيد ميگفتند : که این فعالیت ها منافاتی با حوزه و طلبگی ندارد. 🔸در میدان بودن را دوست داشت و وظیفه میدانست .میگفت : که انسان تک بعدی نباشد. علت آموزش ها و فعالیت های متفاوتش برای این بود. . . 🔸در درس خواندن هم اعتقاد به حوزه و هم دانشگاه داشت و تصمیم داشت در دانشگاه هم به ادامه تحصیل بپردازد. 🔸علاوه بر این ها دوره های غیر دانشگاهی را هم میگذراند و علاقه داشت و میگفت مهارت های دیگه هم لازم میشه. | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. ✨•• شهید در دوستی کردن حلقه وصل بود و باعث رفع کدورت ایجاد شده در دوستان میشد و تاثیر گذار در جمع دوستان بود . . . •• 📍به نقل از مادر محترم شهید | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🌿• کافی بود بهش زنگ بزنی بگی حسن اقا مخاطب داریم... سریع خودشو میرسوند تنها نه . . . همراه خودش چند تا کمک مربی با ماشین شخصی می آورد... •جات خیلی خالیه حسن اقا❤️ | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
. 🌿 •حق پدر بر فرزند در کلام آقا امام کاظم (ع) . . .• ✨به یاد شهید حسن مختارزاده که پدر گرامی شهید می گفتند : « حسن آقا در تکریم پدر و مادر سرآمد بود . من ندیدم یک بار از من جلوتر راه برود [یا که] پاهایش رو جلـــوی مــن دراز کـند. » | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . 🌸 "حسن بچه ها را خیلی دوست داشت؛روی بچه ها خیلی حساس بود ، بچه ای اگر گریه می کرد زود ساکتش می کرد.یه چیز توی گوش بچه می گفت، وقتی می گفتم : چی گفتی ؟ می خندید مثل همیشه ، وحتی اگر بچه ایی هم غریبه بود ، دوست حسن می شد . " 🌸 ••نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن عزیز• + از صحنه هاي قشنگي كه بعضي وقتها در جوار مزار حسن آقا ميشه ديد 😍؛ هنوز هم شايد بچه ها را دوست داري حسن آقا . . . 📍 امشب؛ دقايقي قبل مزار شهيد حسن مختارزاده ؛ حرم مطهر حضرت معصومه(س) . | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. 💔🎥•| به قول شهيد سيد مرتضي آويني : " هر شهید کــــربلايي دارد . . ." و اما كربـــلايِ شما حســـن
. +| یکی از دوستان گرامی شهید حسن عزیز در مأموریت مربوط به ایام فتنه بنزین سال 98 ، با هم بودند می گفت : " ما رفتیم و ماموریت به نحو احسن تمام شد آمدیم مقر ، ماموریت در تهران بود. . . . حالا امدیم و نشستیم وسر به سر حسن می گذاریم و می گوییم : پس چی شد ؟ تو گفتی من شهید می شم . . . نشدی ! سر به سر گذاشتیم وخندیدیم به حسن . . . + حسن گفت : " حالا خواهید دید من شهید خواهم شد اونم در اینجا ( یعنی تهران و اشاره میکند با دستش به زمین ) . . . |+ 🔹نقل به مضمون از پدر گرامی شهید . | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. ✨ بچه‌ها را که می‌دید، گل از گلش می‌شکفت.یک‌جوری با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کرد.به بچه‌های ۷-۸ ساله
. 🌸 حسن بچه ها رو خیلی دوست داشت . . .🌸 • [این پسر یکی از اقوام هست ]؛ بچه که بود اصلا با کسی ارتباط برقرار نمی کرد .از خجالت می رفت پشت مبل ها قایم می شد. . . من نمی دونم چطور شده که رفته رو دوش حسن دستش گذاشته و عکس هم گرفته 😍 . . . چطور حسن [بچه] رو به خودش جلب کرده! | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]