.
✨مادر گرامی شهید حسن مختارزاده میگفتند :
اون اواخر شیفت شب بودم از بیمارستان آوردم خونه، کلاس داشت رفت.
من خوابیدم اومده بود از کلاسش و یه دفعه احساس کردم یکی پام رو میبوسه از خواب بیدار شدم گفتم: چی شده ؟
گفت: هیچ دارم پات رو ماساژ میدم.
رد گم کنی کرد به خیال خودش، و من به روم نیاوردم که فهمیدم ولی دلم لرزید با خودم گفتم: بچه ای که بخواد دست از این دنیا بکشه آخرین کس مادرش هستش...
• نقل از مادر گرامی شهید.
#خاطره | #شهید_حسن_مختارزاده
#مادر_شهيد
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
.
✨مادرشهيدحسنعزيزميگفتند :
• هر وقت کار مهمی داشت می گفت: مامان یه حدیث کسا بخون دعا کن . . . •
#خاطره | #شهيد_حسن_مختارزاده
🌱 قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
" شب قدر پارسال، مثل هرسال حرم بودیم. من و دخترها (خواهر های شهید) و حسن رفته بودیم . . . "
📍نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده | نقل خاطره مربوط به ماه رمضان سال ۱۴۰۲ هست.
#خاطره | #شهید_حسن_مختارزاده
🌱 قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
🔗#خاطره | •دعا برای شهادت •
🌱• ۱۴۰۱ در سفر اربعین دو بار رفتیم پابوس حضرت امام حسین(ع) یک بار قبل و بار دیگر بعد از پیاده روی . . .
در هر دو بار حسن تا دم کفشداری اومد با اون حیای منحصر به فردش تونسته ونتونسته از من التماس دعا می کرد . . .
همش می گفت: « مامان درست و حسابی ها ؛ مامان درست و حسابی ها »
بعدش گفت: « مامان شهادت بخواه.»
برگشتم نگاه کردم ؛ اون چشمانِ نافذش دلم لرزوند .
گفتم :«حتما مامان ؛ حتما دعا می کنم به آرزوت برسی.»
رسیدیم کنار ضریح البته به سختی و فشار . . . اولین چیزی که به ذهنم رسید اون لحظه درخواست شهادت حسن بود.
اولین چیزی که به زبانم امد درخواست شهادت حسن بود .
بعدحاجت های دیگر به ذهنم اومد.
من همیشه اول دعای شهادت برای اهل خانه می کردم ؛ آخر به خودم می رسید .
از اون تاریخ حکمتش نمی دونستم چی بود ؛
هر وقت سجده آخر نماز بود ناخودآگاه اول طلب °شهادت حسن° به زبانم می اومد بعد دیگران و دعاهای دیگر .
این برای من عجیب بود .
هر وقتم حواسمُ جمع می کردم ترتیب رو عوض کنم و مثل قبل باشد؛ باز می دیدم حسن اومده اول دعاهای من!
این چیزی بود که اون موقع علتش نمی دونستم.
همش با خودم می گفتم احساس های مادرانه است دیگر .[کاریش] نمی شه کرد تا این که حسن شهید شد و علت همه چیز فهمیدم ... !
📝نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن مختارزاده .
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
✨به نقل از مادر گرامی شهید :
خودش می آمد دنبالم ومن را به سرکار می برد ویا کاری داشتم می رسوند تاکارم را انجام بدم این اواخر . . .
#شهید_حسن_مختارزاده | #خاطره
#مادر_شهيد
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
📷• تصويری از شهید حسن آقای مختارزاده در سن ۱۷ سالگی •
+🔖 با اینکه درس طبلگی میخواندند و کنار درس طلبگی به صورت غیر حضوری دیپلم تجربی را هم خواندند . در دوره های مختلفی شرکت میکردند ؛ فقط به خواندن درس طبلگی اکتفا نمیکردند.
شهيد ميگفتند : که این فعالیت ها منافاتی با حوزه و طلبگی ندارد.
🔸در میدان بودن را دوست داشت و وظیفه میدانست .میگفت : که انسان تک بعدی نباشد. علت آموزش ها و فعالیت های متفاوتش برای این بود. . .
🔸در درس خواندن هم اعتقاد به حوزه و هم دانشگاه داشت و تصمیم داشت در دانشگاه هم به ادامه تحصیل بپردازد.
🔸علاوه بر این ها دوره های غیر دانشگاهی
را هم میگذراند و علاقه داشت و میگفت مهارت های دیگه هم لازم میشه.
#خاطره | #شهيد_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
✨•• شهید در دوستی کردن حلقه وصل بود و باعث رفع کدورت ایجاد شده در دوستان میشد و تاثیر گذار در جمع دوستان بود . . . ••
📍به نقل از مادر محترم شهید
#خاطره | #شهيد_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
🌿• کافی بود بهش زنگ بزنی
بگی حسن اقا مخاطب داریم...
سریع خودشو میرسوند
تنها نه . . .
همراه خودش چند تا کمک مربی با
ماشین شخصی می آورد...
•جات خیلی خالیه حسن اقا❤️
#شهید_حسن_مختارزاده | #خاطره
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
.
🌿 •حق پدر بر فرزند در کلام آقا امام کاظم (ع) . . .•
✨به یاد شهید حسن مختارزاده که پدر گرامی شهید می گفتند :
« حسن آقا در تکریم پدر و مادر سرآمد بود . من ندیدم یک بار از من جلوتر راه برود [یا که] پاهایش رو جلـــوی مــن دراز کـند. »
#خاطره | #شهید_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
.
🌸 "حسن بچه ها را خیلی دوست داشت؛روی بچه ها خیلی حساس بود ، بچه ای اگر گریه می کرد زود ساکتش می کرد.یه چیز توی گوش بچه می گفت، وقتی می گفتم : چی گفتی ؟ می خندید مثل همیشه ، وحتی اگر بچه ایی هم غریبه بود ، دوست حسن می شد . " 🌸
••نقل به مضمون از مادر گرامی شهید حسن عزیز•
+ از صحنه هاي قشنگي كه بعضي وقتها در جوار مزار حسن آقا ميشه ديد 😍؛ هنوز هم شايد بچه ها را دوست داري حسن آقا . . .
📍 امشب؛ دقايقي قبل مزار شهيد حسن مختارزاده ؛ حرم مطهر حضرت معصومه(س) .
#مزار | #خاطره
#شهيد_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. 💔🎥•| به قول شهيد سيد مرتضي آويني : " هر شهید کــــربلايي دارد . . ." و اما كربـــلايِ شما حســـن
.
+| یکی از دوستان گرامی شهید حسن عزیز در مأموریت مربوط به ایام فتنه بنزین سال 98 ، با هم بودند می گفت :
" ما رفتیم و ماموریت به نحو احسن تمام شد آمدیم مقر ، ماموریت در تهران بود. . . .
حالا امدیم و نشستیم وسر به سر حسن می گذاریم و می گوییم : پس چی شد ؟ تو گفتی من شهید می شم . . . نشدی ! سر به سر گذاشتیم وخندیدیم به حسن . . .
+ حسن گفت : " حالا خواهید دید من شهید خواهم شد اونم در اینجا ( یعنی تهران و اشاره میکند با دستش به زمین ) . . . |+
🔹نقل به مضمون از پدر گرامی شهید .
#خاطره | #شهادت
#شهید_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. ✨ بچهها را که میدید، گل از گلش میشکفت.یکجوری با آنها ارتباط برقرار میکرد.به بچههای ۷-۸ ساله
.
🌸 حسن بچه ها رو خیلی دوست داشت . . .🌸
• [این پسر یکی از اقوام هست ]؛ بچه که بود اصلا با کسی ارتباط برقرار نمی کرد .از خجالت می رفت پشت مبل ها قایم می شد. . .
من نمی دونم چطور شده که رفته رو دوش حسن دستش گذاشته و عکس هم گرفته 😍 . . .
چطور حسن [بچه] رو به خودش جلب کرده!
#خاطره | #شهید_حسن_مختارزاده
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]