eitaa logo
دوتا کافی نیست
48.8هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
36 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۰۹ داروها و آمپول های ای یو ای شروع شد و بعد سونو گرافی تعیین کردن که چه روزی بیام برای پروسه انتقال، زمان سونوگرافی دکتر‌ گفتند احتمال داره دویا سه قلو بشه بچه ها، مشکلی نداری منم گفتم نه فقط بشه. چون خیلی‌دوقلو دوست داشتم ذوق کردم از حرفشون و دعا دعا میکردم که واقعا اتفاق بیوفته. روز انتقالم آخرین روز کاری اسفند ماه مرکز بود، صبح‌ زود رفتیم کارها رو انجام دادیم و انتقال انجام شد. اونجا نیم ساعتی دراز کشیدم و بعد راهی خونه شدیم. اما این سری دکتر گفت نیازی به استراحت نیس و کارهای عادی رو میتونی انجام بدی اما سنگین نه. من این سری رو کلا استراحت نکردم و اصلا به نتیجه فکر‌ نمی‌کردم. راستش کلا ناامید بودم و هنوز حرفای دکتر قبلی توی ذهنم بود و میگفتم اصلا نتیجه نمیده، الکی رفتم. سال تحویل اومد و ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت تا‌ کلا به دور از استرس انتظار باشیم و تنها دارویی که مصرف می‌کردم شیاف پروژسترون بود. با ماشین مسافرتمون رو رفتیم و بعد برگشت باید آزمایش می‌دادم. تو راه مسافرت یک روز لکه بینی داشتم و اونجا بدتر ناامید شدم، گفتم حتما منفیه کلا بی خیالش شدیم. بعد سفر باید آزمایش‌ میدادم اما خب من اونقدر منفی بود ذهنم که گفتم بیخیال آزمایش و به بی بی چک راضی شدم در عین ناباوری تست مثبت شد. فرداش آزمایش‌ دادم اونم‌ مثبت شد.😍 مرکز اونقدر پیگیر بود دقیقا روز ۱۶ام از مرکز ناباروری زنگ‌ زدن و پیگیر شدن. گفتم آزمايشم مثبت شده، گقتن دوباره هفته بعد تکرار کنم و بعد بیست روز برم‌ برای‌ سونوگرافی داخل مرکز، توی این چند‌ وقت هم گفتند شیاف رو ادامه بدم. روز سونوگرافی رسید بعد سونو مشخص شد دوقلو باردارم و هردو سالم هستن و صدای قلبشون هم گذاشت واسم🥺 از اونجا آزمایشات اولیه بارداری رو واسم نوشتن و گفتن میتونم هر دکتر دیگه ای‌خواستم برم. سه ماه اول با تموم ویارها و سختی هاش گذشت و وقت سونو غربالگری رسید. اونجا مشخص شد طول سرویکسم کم‌ شده و باز‌ هم استراحت داشتم و مشخص شد هر دو قل ها دختر هستن. خیلی‌ خوشحال بودم ازین موضوع... حدودا ۲۰هفته بودم، طول سرویکسم خیلی کم شد حدودا به ۲۱ رسید و باید سرکلاژ میشدم اما چون سن بارداریم زیاد بود هر دکتری انجام نمیداد دکتر خودمم گفت ریسکه انجام دادنش و نامه ای به استاد خودشون نوشت و از ایشون خواست تا انجام بدن واسم... به صورت اورژانسی رفتم مرکز آفرینش مطب خانم دکتر تارا و فرداش راهی بیمارستان شدم جهت انجام سرکلاژ... قبل سرکلاژ خیلی ترسوندنم که انجام ندم. گفتن احتمال داره کیسه آب پاره بشه یا بعد انجام اصلا نمیتونم بشینم راه برم همش باید دراز کشیده باشم و... اما اصلا این‌طور نشد. این‌ میگم تا خانومایی که توی این راه قرار میگیرن حتما انجام بدن هیچ دردی نداره و بعد انجام فقط وسیله سنگین نباید بلند کنی که اونم توی دوران بارداری کلا ممنوعه، پیاده روی زیاد نباید داشته باشی همین، من حتی خونه مون طبقه سوم بود و از پله هم استفاده میکردم. حدودا هفته ۲۶ بودم که درد زایمان داشتم و دوباره راهی بیمارستان شدم یه هفته بستری بودم با سرم آمپول و... درد رو متوقف کردن تا بچه ها بزرگ تر بشن. خداروشکر این سری هم بخیر گذشت اما حدودا ۳۰هفته بودم که برای وزن بچه ها به سونوگرافی رفتم و اونجا متوجه شدیم خون‌رسانی به بچه ها ضعیفه و وزن خیلی کمی دارن بچه ها و با توجه به نظر پزشک‌ هر هفته باید سونو رنگی‌ انجام میدادم تا ببینم خونرسانی چطوره. حدودا مهر ماه سال ۱۴۰۲، هفته ای ۳میلیون هزینه‌ سونوگرافی میشد اما خب واجب‌ بود و برای سلامتی بچه ها باید میرفتم تا ببینیم وضعیتشون چه جوره اگه وخیم‌تر شده که ختم بارداری‌ بدن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ رسیدم به هفته ۳۴ بارداری و یک شب کیسه آبم پاره شد و این سری برای زایمان راهی بیمارستان شدم. چون میدونستم بچه ها قطعا به دستگاه ان آی سیو نیاز دارن، تصمیم گرفتیم بیمارستانی بریم که هم دستگاه داشته باشه و هم هزینه زیادی برامون نداشته باشه و تنها بیمارستانی که می دونستیم نزدیکه و دستگاه و تجهیزات کامل داره و با توجه به بیمه تامین اجتماعی که داریم رایگان برامون میوفته، بیمارستان هفده شهریور مشهد بود. طبق نظر پزشک اون شب بخاطر وزن پایین بچه ها سزارینم کردن و خداروشکر راضی بودم. بعد زایمان بچه ها رو آوردن پیشم‌ و‌ خداروشکر هر‌دو سالم بودن اما بخاطر وزن کم (قل اولم ۱۹۵۰گرم و قل دومم ۱۳۰۰ گرم) و زردی که داشتن داخل دستگاه رفتن. من خودمم بخاطر فشار‌ خون بالا سه روز بستری بودم و نمیتونستم پیش‌ بچه ها برم. بعد از سه روز که بهتر شدم مرخص شدم‌ و مستقیم رفتم بخش ان آی سیو و سه روز هم‌ اونجا بودیم با بچه ها و‌ بعد همگی باهم‌ مرخص شدیم و راهی‌ خونه شدیم. خداروشکر‌ اون روزای سخت گذشت و دوتا دخترام سالم سلامت با هر سختی، تنهایی، شب‌بیداری، کولیک و سخت تر از همه نوزاد نارس بزرگ‌ کردن و.... گذشت و بزرگ‌ شدن. الان حدودا ۱۵ ماهه هستن و هر لحظه و هر ثانیه بابت وجودشون شکرخدا رو‌ می‌کنم🥺 عذر خواهم اگه تجربه ام طولانی شد چون دوست داشتم همه خانومایی که توی شرایط من هستن، از تک تک تجاربم استفاده کنند. مسیر ناباروری، بارداری چند‌قلویی، زایمان زودرس،نوزاد نارس همگی خیلی سخته خیلیییی‌ و توی این مسیر فقط فقط صبر و توکل به خدا داشتن مهمه، من توی پنج‌ سال ناباروریم فقط فقط توکل به خدا کردم و اگه دکتری هم میرفتم همیشه حرفم به اطرافیانم این بود اگه خدا بخواد میشه... قطعا خدا به بهترین شکل در بهترین زمان پاداش صبر و تلاش رو میده و پاداش صبر من این دوتا دسته گلی هست که دارم🥺و همیشه بابتشون خداروشکر می‌کنم. من از اول بارداریم زمانی که اصلا خبر نداشتم و راهی مسافرت شده بودیم عقیده ام این بود خدا بخواد میشه، حتی زمانی که تو بدترین شرایط بارداری‌ بودم احتمال سقط دادن، بازم میگفتم خدا خودش بعد پنج سال بهم داده قطعا خودش‌ مراقبشونه، به‌ همین جهت میگم همه چی رو بسپرین به‌ خودش‌ که به بهترین شکل انجام میده. فقط باید صبر داشته باشین توی این مسیر و ناامید نشین. من اکه اسم‌دکتر یا مرکز یا بیمارستان نام بردم به این جهت بود تا عزیزانی که چه تو مشهد چه شهرستان اطراف هستن از این مرکز ناباروری استفاده کنن، چون خیلیا بخاطر اینکه دولتی هست قبول ندارن این مرکز رو اما نمیدونن همین مرکز پیشرفته ترین لوازم رو داره و حتی از کشورهای دیگه و شهرای دیگه برای باروری به اینجا مراجعه میکنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
زمان: حجم: 1.49M
. ✅ یه تجربه ی صوتی بشنویم؟! 👈 هر ۵ تا سزارین شون رو خانم دکتر مژگان شهاب الدینی در بیمارستان شهید چمران در تهران به دنیا آوردند. برای سزارین ششم هم قصد دارند به ایشون مراجعه کنند. ۱۱۱۵ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۱ فرزند پنجم و آخر خانواده هستم که در سال ۷۴ بدنیا اومدم. دو خواهر و دو تا برادر دارم، زمانی که چهارساله بودم مادرم رو از دست دادم و یک سال بعدش پدرم فوت کرد و ما پنج بچه کوچک و قدونیم قد تنها ماندیم. بعد از فوت پدرم، برادر بزرگم ازدواج نکردن و سرپرستی ما رو برعهده گرفتن تا همگی خواهر و بردارها ازدواج کردیم و فرستاد سر خونه و زندگیمون و بعد خودش ازدواج کرد. و الان بچه اش شش ماهه است، از سومین بچه من هم کوچکتر... از همه جوانی و زندگی و عمرش برای ما گذشت. سرگذشت و سختی هایی که برای ما کشید خیلی طولانیه و واقعا من نمیدونم چطور می‌تونم این خوبی رو جبران کنم. وقتی که شش سالم شد مبتلا به بیماری صعب العلاجی شدم که مدت ها درگیر این بیماری سخت بودم و خداروشکر بدست امام رضا جانم شفا گرفتم. مراحل تحصیلی رو همه رو عالی گذروندم تا اینکه در کنکور سال۹۳ رتبه ی۷۵۴ آوردم و در دانشگاه فرهنگیان و رشته مورد علاقه ام قبول شدم، چیزی که همیشه آرزویش داشتم و این هم به لطف امام رضا بود. بعد از آزمون کنکور و قبل از اینکه نتایج کنکور اعلام بشه به صورت سنتی ازدواج کردم، همه چیز ساده برگزار شد. از خرید جهیزیه تا مراسم عروسی همه چیز در حداقل سادگی بود و با یک سفر به مشهد امام رضا زندگیمون رو شروع کردیم. یک سال بعد از عروسیم، باردار شدم و پسرم همزمان که ترم چهار دانشگاه فرهنگیان مشغول درس خواندن بودن وهمچنین در یک شهر غریب و دور از خانواده بودم، بدنیا اومد. از آنجایی که بچه به صورت عرضی در شکم قرار داشت مجبور به سزارین شدم. دو سال بعدش دوباره باردار شدم و هم سرکار میرفتم و دختر عزیزم در سال ۹۹ با سزارین بدنیا اومد و باز هم دست تنها و دور از خانواده ولی در تک تک لحظه ها خداوند کمک حالم بود و هوامو داشت. بعد از سه سال بخاطر لبیک گفتن به ندای رهبرم به فکر بارداری سوم افتادم ولی این‌بار نمیخواستم درد و اذیت های سزارین رو تحمل کنم و دوست داشتم بچم طبیعی دنیا بیاد تا بتونم بارداری و زایمان های بیشتری داشته باشم. از اونجایی که در کانال دوتاکافی نیست تجربه های زایمان طبیعی بعد از سزارین رو دیده بودم شروع کردم به پرس و جو و تونستم دکتر آیتی (انشاالله خدا بهشون سلامتی بده واقعا همیشه دعاگویشون هستم) در مشهد رو پیدا کنم که ایشون زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول میکردن، ولی سختی رفت و امد از یک شهر دور به مشهد با وضعیت ماه های آخر بارداری و اینکه هزینه های زیاد اسکان در روزهای منتهی به زایمان در مشهد و اینکه هیچ کسی رو نداشتم تا همراهم بیاد و موقع زایمان کنارم باشه اینا همه مشکلاتی بود که نمیدونستم باید چجوری حلش کنم. یادمه با همون وضعیت سنگینی ماه های آخر بارداری و با چشمانی پراز اشک کنار گیت های بازرسی حرم امام رضاجانم ایستاده بودم و گفتم یا امام رضا من تو این شهر غریب نه جایی دارم برم بمونم تا وقت زایمانم برسه، نه کسی رو دارم که بیاد بعد زایمان منو جمع و جور کنه، من مهمان توام، خودت یه جایی برام جور کن و هم کمکم کن یه زایمان سریع و آسان داشته باشم تا بتونم خودم کارامو انجام بدم و خودت کنارم باش و هوامو داشته باش. واقعا امام رضا صدامو شنید😭😭 اسکان رایگان برام پیدا شد و کل دردای زایمانم سه ساعت بود و بدون اینکه حتی یک بخیه داشته باشم بعد از دوتا سزارین به لطف امام رضا جانم و کمک خانم دکتر آیتی پسرم صحیح و سالم بدنیا اومد و به عشق امام رضا که از اول عمرم بهم لطف داشتن، اسمش رو گذاشتم علیرضا. بعداز تولد پسرم برکت خونه مون بیشتر شد و سختی های مالی که داشتیم تمام شد. همسرم استخدام شد و وضعیت ما خیلی بهتر از قبل شد و اینا همه به لطف امام رضا جان هست. الان پسرم هشت ماهشه و اگه بازم لایق باشم میخوام سربازانی برای امام زمانم دنیا بیارم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۴ بنده متولد سال ۱۳۶۲ هستم. چهارتا خواهریم که من سومین دختر خانواده... تیر ماه سال ۱۳۹۴ باهمسرم که غریبه هستن، عقد کردیم. دقیقا شب پانزده رمضان بود و شش ماه بعد با یه عصرانه رفتیم سر زندگی خودمون. خیلی زود باردار شدم. البته انتظارشم نداشتم. تجربه ای هم از بچه داری نداشتم. دختر اولم خیلی بدخو بود. تا دوسالگی همش گریه می‌کرد. سر شیر گرفتن، سر اینکه از پوشک بگیرمش، خیلی اذیت می‌کرد. گذشت تا بزرگتر شد. از سه سالگی دخترم، به همسرم میگفتم بیا به خاطر دخترمون اقدام کنیم که فاصله سنی شون زیاد نشه تا باهم بازی کنن ولی همسرم قبول نمیکردن ومیگفتن همین یکی بسه. دخترم خیلی وابسته من بود. تا زمانی که شش سالش شد و مهد میرفت و همسرم بالاخره راضی شدن برا بچه دوم. دو ماه گذشته بود که باردار شدم ولی ویار نداشتم. برا قلب جنین رفتم سونو و دکتر گفت ساک حاملگی دیده میشه بدون قلب، برو دو هفته دیگه بیا و من بعد دوهفته رفتم. جنین یه روز رشد کرده بود بازم بدون قلب و دکترم بهم گفت حاملگی پوچ هست. کورتاژ کردم و خیلی به لحاظ روحی و جسمی به هم ریختم. چون همزمان با من جاریم هم باردار بودن. گذشت تا اینکه جاریم زایمان کردن و وقتی رفتم عیادت شون تو بیمارستان، وقتی بچه شو بغل کردم که بهش شیر بدن خیلی گریه کردم دست خودم نبود ولی حالم گرفته بود. دخترم که کلاس اول رفت، دقیق برا خودم کلاس ورزشی ثبت نام کردم و پیاده روی زیاد می‌رفتم و همسرش بعد اینکه کوتاژ کردم بازم گفتن دیگه بچه نمیخوام. همین یکی کافیه و واقعا برنامه ریزی نداشتیم که بچه دار بشیم. ناگفته نماند بعد کورتاژ دکترم منو فرستادن سونو هیستوگرافی و اونجا معلوم شد چسبندگی خفیف رحم دارم، آزمایش اسپرم همسرم هم خیلی ضعیف بود و دکتر زنان که رفتم خانم دادگر تو مشهد بهم گفتن حالا حالا ها هردوتون کاردارین و باید درمان بشین. منم که میدونستم همسرم برا بچه دوم میلی ندارن، کلا راه درمان رو گذاشتم کنار و به خودم رسیدم. مهر ۱۴۰۲ که دخترم میرفت مدرسه، من زمان دوره ام بود و حتی ده روزی نرفتم کلاس ورزش چون تردمیل در آب میرفتم و بعد آبان که رفتم کلاس تقریبا جلسه های آخر کلاس بودم که دیدم نمیتونم حتی وایستم ورزش کنم، ضعف بهم دست می‌داد و خودم گفتم فعلا نمیام تا ببینم حالم چطور میشه و بینش یادمه آخر هفته بود، رفتیم شهرستان پیش مادرشوهرم و امام زاده محمد عابد برادر امام رضا ع هستن و اونجا به دلم افتاده بود شاید باردار شده باشم و همونجا نذر کردم. برگشتیم و یه هفته بعد بی بی چک گذاشتم ودیدم خط دوم کمرنگ قرمز شده و گفتم نه باردار نیستم. اما دو روز بعدش رفتم آزمایش دادم و جوابش مثبت بود. خیلی خوشحال شدم و به همسرم که گفتم مات مونده بود و فکر اینکه باردار شده بودم رو نمیکردن. رفتم تحت نظر پزشک دلسوزم خانم دکتر حمیده اعلمی تو مشهد بهم معرفی کرده بودن از قبل حتی کورتاژ هم ایشون انجام دادن و به خاطری که سقط نشه و سنم ۴۰ سال بود، سه ماه پشت سر هم میرفتم درمانگاه و اطراف نافم باید آمپول میزدم. برا غربالگری اول سونو خوب بود ولی آزمایش گفتن باید آزمایش ژنتیک هم بدم با کلی استرس اون دو هفته خداروشکر جواب آزمایش ژنتیک هم سالم بود و قلبا دختر دوست داشتم و دخترمم وقتی فهمید میخواد یه خواهرجون دیگه داشته باشه خیلی خوشحال شد. دوران بارداریم هم گذشت تا ۳۸ هفته کامل بودم. برا کنترل آخرم رفتم دکتر، فشار ۱۴ بود و دکترم ختم بارداری دادن و دو روز جلوتر از تاریخ زایمانم ۱۸ تیر زایمان کردم البته سزارین و خداروشکر میکنم سالم هست و یه هفته دیگه ۸ ماهش هم تموم میشه. میخواستم بگم تا خدا نخواد حتی برگی از درخت رو زمین نمی‌ریزه. تجربه خانم های کانال رو که میخوندم که روزه اول محرم برا بچه دار شدن، منم به همسرم گفتم بیا باهم روزه بگیریم یادمه گفتن من بچه دوم نمیخوام و منم با اینکه قبلش یه عمل داشتم برا پام، روز اول محرم روزه گرفتم، گفتم خدایا اگه صلاحت هست که دخترم تنها نباشه به منم بچه سالم وصالح بده وگرنه به نیت اونایی که به هر دلیلی نمیتونن این روز رو روزه بگیره من روزه میگیرم به اونا بچه بده. وقتی که باردار شدم بدون برنامه ریزی قبلی، خیلی گریه کردم. اوایل دخترم خیلی حسادت می‌کرد به خواهرش ولی الان خدارو شکر خیلی دوستش داره و از مدرسه که میاد خیلی باهاش بازی میکنه و روپاش میخوابونش و خداروشکر دختر آرومی هست از همون ابتدای تولدش برعکس دختر اولم که بدخو بود. ببخشید خیلی طولانی شد ولی دوس داشتم تجربه خودم واز بارداریم براتون بگم ناامید نباشین از رحمت خدا و دعا میکنم عزیزانی که در آرزوی فرزند هستن خدا بهشون بچه سالم واهل صالح بده انشاءالله. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
اینم دوقلوهای ۵ماهه ماحسین آقا😍 و فاطمه ریحانه خانم🥰 هدیه های حضرت عباس ع بعد از۳سال انتظار😢 هدیه به امام زمان عزیزمون و رهبرعزیزمون😍 هرکی مارومیبینه میگه خوبه دیگه کافیه هم دخترداری هم پسر. منم میخندم و میگم دوتاکافی نیست...🥰 و بعدش میگم دخترم خواهرمیخواد و پسرم برادر☺️ان شاءالله بچه ها ۲ساله بشن بعدی ها هم میان😍😅 پارسال ولادت حضرت عباس ع توسل کردم و جشن گرفتم منزلمون نذر کردم اگه جواب بگیریم هرسال چراغ مجلس آقا تو خونه مون روشن کنیم و جشن بگیریم. ۱ماه بعدش جواب آزمایشم مثبت شد به لطف خدا🥰 بچه ها ۷ماه و نیمه دنیا اومدن امسال ولادت حضرت عباس علیه السلام باوجود دوتابچه کوچیک و سختی زیاد نذرم رو ادا کردم😍 ازخواهران عزیزدلم که بچه ندارن میخوام که هییییچوقت ناامید نشن و توسل پیدا کنن به اهل بیت علیه السلام که دعا کنن براشون😍 درضمن من ۲سال و ۱۰ماه شهرستانمون دکتر میرفتم بی فایده بود، به لطف خدا دکترمو عوض کردم و تحت نظر دکتر صغری ربیعی در شهر همدان بودم دوماهه جواب گرفتم البته ایشون فقط وسیله بودن فقط خدا❤️ راستی اینم بگم من سونوگرافی ان تی و غربالگری نرفتم☺️فقط وفقط توکل به خدا کردم با تمام وجودم🥰 بهداشت محله مون بعداز کللللی دعوا و اصرار برای رفتن به سونوی غربالگری ازم امضا و اثرانگشت گرفتن که با رضایت خودم نرفتم سونو😐که بعدها مسئولیش باخودم باشه😁 الان بچه ها مثل دسته گل هستن ماشاءالله لاحول ولاقوه الا بالله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 eitaa.com/dotakafinist eitaa.com/dotakafinist