eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
114 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 آیا می‌دانید مخترع عدد صفر کیست؟ جالب است بدانید نخستین فردی که صفر را اختراع و وارد اعداد کرد و برای آن اعمال ریاضی تعریف کرد خوارزمی بود ! خوارزمی را پدر جبر می دانند... خوارزمی در تاریخ چنان اهمیت دارد که سده نهم میلادی را عصر خوارزمی نامیدند ! #دانشمندان_مسلمان ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
برای رسیدن به آرامش سه چیز را ترک کن: - اینکه دائم دیگران را کنترل کنی. - اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران قرار بگیری. - و اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران پیش داوری کنی یا خود مورد پیش داوری قرار بگیری. ️همیشه بگو: خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر پیش داوری کنم و بیشتر فرصت دهیم ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند 🆔 @dastanak_ir پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند  چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر  و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی  من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد امام علی (ع) پاسخ دادند: آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل  ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
((( کفش کارگر ))) استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.... استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی..... + در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. + در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. + در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. + در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به " تقوا " مگر به " علم و ادب " و تقوا و علم و ادب در این اعمال موج می زند ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔴 یادتان نرود..... 🌺مرد هایی که زنان محجبه دارند، گاه یادشان میرود که از همسرانشان بابت حجاب تشکر کنند! 🌺یادشان میرود که پذیرایی از مهمان با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که مسافرت با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که بچه داری با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که خرید با حجاب سخت تر است! 🌺یادشان میرود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن! 🌺یادشان میرود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛ 🌺بخاطر سختی حجابی است که آنها تحمل میکنند! گاهی با شاخه ای گل 🌷 از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید، تا بدانند که جهادی که امروز با حجابشان میکنند ، برایتان ارزشمند است. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
ای نور خدا امام هادی وی مکتب عشق را منادی ای در کف تو لوای قرآن وی مجری آیه های قرآن در اوج طلوع روشنائی آیینه ی پاک حق نمائی (ع) (ع) هم پیشاپیش مبارک😍🌹 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
وقتی از بشریت متنفرید، پرستار نشید! وقتی از عالم طلبکارید، گارسون و مهماندار نشید! وقتی عاشق پول و دیوانه ثروتید، دکتر یا وکیل نشید! اگه ارث باباتون رو از مردم طلب دارید، مسئول یا مدیر نشید! خلاصه که پدر ما رو درآوردید با این انتخاب رشته‌های اشتباهتون ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اصول جالب معماری و فرهنگی در حمام‌های قدیمی ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔴 💠 علامه جعفری در برخورد با ، جایگاه علمی و اجتماعی خویش را فراموش می‌کرد و هیچ‌گاه سختی و مشکلات مربوط به کارهای خویش را با خود به خانه نمی‌آورد. اگر هم بود، به سخنان همسرش خوب گوش می‌داد و اظهارات معقول و منطقی را می‌پذیرفت و از کوشش‌های همسرش مدام در مناسبت‌های مقتضی می‌کرد. 💠 فرزند آن فیلسوف فقید، به خاطره‌ای از دوران کودکی خود اشاره و می‌کند؛ می‌گوید: به یاد دارم روزی در منزل، سوء تفاهم جزئی بین و مادرم پیش آمد و عباراتی بین آنان رد و بدل شد. پس از گذشت مدّت زمانی، وقتی استاد عازم رفتن به بیرون منزل بود، با نهایت جلو آمد و دست مادرم را بوسید و عذرخواهی کرد. 📙مجله‌طوبی، اسفند ۱۳۸۴، شماره۳ ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد … پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 💯 🆔 @dastanak_ir
⭐️ در روز غدير چه گذشت؟ 🔻رهبرانقلاب: قضیه غدیر، در سفر حجةالوداع پیامبر اکرم در غدیر خم اتفاق افتاد. از کاروان بزرگ مسلمانان که در این سفر با پیامبر حج گزارده بودند، بعضی جلو رفته بودند. پیامبر پیکهایی را فرستاد تا آنها را به عقب برگردانند و ایستاد تا آنهایی که عقب مانده‌اند، برسند. اجتماع عظیمی در آن‌جا تشکیل شد. 🔹بعضی گفته‌اند نود هزار، بعضی گفته‌اند صدهزار و بعضی هم گفته‌اند صدوبیست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هوای گرم، مردم ساکن جزیرةالعرب - که بسیاری از آنها هم اهل بیابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند - طاقت نمی‌آوردند روی زمین داغ بایستند. لذا عباهایشان را زیر پاهایشان میگذاشتند تا طاقت بیاورند و بایستند. 🔹در چنین شرایطی، پیامبر اکرم از جای برخاست، امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام را از زمین بلند کرد و جلوِ چشم خلایق نگه داشت و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». پیامبر در این‌جا مسأله ولایت - یعنی حاکمیت اسلامی - را به طور رسمی و صریح مطرح میکند و امیرالمؤمنین را به عنوان شخص، معین و مطرح مینماید. 🔺بنابراین، این روز، اولاً روز است؛ ثانیاً روز ولایت امیرالمؤمنین علیه‌الصلاةوالسلام است.۱۳۷۹/۰۱/۰۶ ــــــ ـــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
درباره مرحوم آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که حضرت امام -‌رضوان‌الله تعالی علیه- از ایشان با عنوان استاد عرفان خود یاد می‌کنند؛ 🆔 @dastanak_ir دو سال از ورود ایشان به نجف ‌اشرف و حضور در جلسات درس عارف برجسته، مرحوم آیت‌الله حسینقلی همدانی گذشته بود که روزی به استاد می‌گوید «من در سیر و سلوک خود به جایی نرسیده‌ام» مرحوم ملا حسینقلی می‌پرسد؛ نام شما چیست؟ و میرزا جواد آقا با تعجب می‌گوید مرا نمی‌شناسید؟! من جواد ملکی تبریزی هستم! استاد می‌پرسد با آن ملکی تبریزی دیگر که در همین جلسات درس شرکت می‌کند چه نسبتی داری؟ پاسخ می‌دهد که پسر عمو هستیم. استاد می‌گوید از فردا کفش‌های او را جفت کن! اجرای این دستور برای مرحوم میرزا که با وی کدورتی داشت سخت بود ولی از انجام آن طفره نرفت. دو ماه بعد، استاد از احوال او سؤال کرد و میرزا جواد آقا با خرسندی گفت دریچه‌هایی از معرفت به رویم گشوده شده است و مرحوم ملا‌حسینقلی فرمود؛ زائران تبریزی خبر کدورت تو با پسر عمویت را به تبریز برده و در پی آن میان طائفه شما نیز کدورتی پدید آمده بود اما وقتی تو را دیدند که کفش او را جفت می‌کنی، خبر این احترام و تواضع را نیز به تبریز بردند و کدورت از میان آنها برخاست و به دوستی و برادری تبدیل شد و خدای مهربان به پاداش، دریچه‌های علم و معرفت را به رویت گشود ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir