eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
‌▫️ ﷽ خاطره‌ای زیبا از زبان مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم می‌کنم: 🆔 @dastanak_ir در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو». برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌كردم که شیره‌اش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند ، آب می‌آورد ، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد» . می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار می‌كنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم» . سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار می‌کنم . این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌ این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن . دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است . در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام . اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید : بیا آب آورده‌ام . مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم . عراقی‌ها هیچ‌ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی‌خوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم . گفت : دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد . فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥 حماسه‌های ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)، عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان، چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷ ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه...😔 🔻 فرا رسیدن ایام شهادت امام جعفر صادق علیه السلام را خدمت همه بزرگواران تسلیت عرض می نماید. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🌸 آیت الله فاطمی نیا: روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده‌ بودم! به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را... ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
ابوبصیر، یکی از شاگردان برجسته امام صادق(علیه السلام) می گوید: «در هنگام شهادت امام صادق(علیه السلام) در مدینه منوره نبودم. پس از بازگشت از سفر، به عنوان تعزیت و تسلیت به محضر ام حمیده، همسر بزرگوار آن حضرت رفتم. ام حمیده وقتی یار با وفای همسرش ابوبصیر را دید، به شدت گریست و فرمود: ای ابا محمد (ابابصیر) ای کاش حاضر بودی در هنگام رحلت آن جناب که آن حضرت یکی از دو چشمان مبارکش را بست، سپس فرمود: خویشان و اقاربم را و هر کس که به من لطف و محبتی دارد، خبر کنید تا بیایند. وقتی همه در حضور ایشان جمع شدند و دور بسترش گرد آمدند، فرمود: هرگز شفاعت ما نمی رسد به کسی که نمازش را خفیف بشمارد و استخفاف به نماز داشته باشد». ۱. بحارالانوار، ج 82، ص 236 شهادت امام جعفر صادق صلوات الله علیه تسلیت باد. •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ داستان از آب گل آلود ماهی گرفتن این ضرب‌المثل بیشتر دلالت بر افراد سودجو و منفعت‌طلب دارد. اما داستان این ضرب‌المثل: 🆔 @dastanak_ir 🔹مرد ماهیگیری، در حال ماهیگیری از رودخانه‌ای بود. تور ماهیگیری خود را به میان جریان آب قرار داده بود. همزمان ریسمانی را هم در آب قرار داده بود که تکه سنگی به آن وصل بود. آن ریسمان را تکان می‌داد و آب را گل‌آلود می‌کرد. رهگذری او را در این حال می‌بیند و ‌به ماهیگیر می‌گوید: این چه کاری است که می‌کنی؟ این آب آشامیدنی است و تو با این کار آن را آلوده می‌کنی و دیگر برای ما قابل استفاده نیست؟! ماهیگیر اما در جواب می‌گوید: من هم مجبورم، می‌خواهم ماهی بگیرم که از گرسنگی نمیرم. با این کار و تکان دادن این ریسمان آب گل‌آلود می‌شود، و ماهیان راه خود را گم می‌کنند و در دام من گرفتار می‌شوند. 🆔 @dastanak_ir این ضرب‌المثل کنایه از افرادی است که از موقعیتی خراب و آشفته سوءاستفاده می‌کنند و منفعت خود را می‌طلبند. ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها مترس از موج، بسم الله مجریها و مُرسیها اگر این ساحران اطوار می ریزند طوْری نیست! عصا در دست اینک می رسند از کوه موسی ها زمین آسمان جُل را به حال خویش بگذارید کسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها بیاید هر که از فرهاد شیرین عقل تر باشد نیاید هیچ کس جز ما و مجنون ها و لیلاها همین از سر گذشتن سرگذشت ماست پنداری همین سرها... همین سرهای سرگردان صحراها شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را که همرنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها ـــــــــــــ ☑با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . 🆔 @dastanak_ir کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . ـــــــــــــ ☑با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
پسرک فلافل فروش.pdf
حجم: 3.73M
💛 دانلود کتاب زیبای پسرک فلافل فروش 💛 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ اصفهانی ها پاسخ هيچ پرسشي را نمي‌دهند، آنها درپاسخ هر پرسش شما پرسشی دارند! مثلا: (وقتي از دوست اصفهاني خود آدرس يك خياط را مي‌پرسيد) شما: خياط خوب سراغ داري؟🤔 اصفهاني: چي‌چي مي‌خَي بدوزي؟ شما: کت و شلوار! اصفهاني: پارچه داري؟ شما:بله😊 اصفهاني:از کی اِسِدی ؟ شما:...از مغازه اصفهاني: پارچِد خُبِس؟ شما: بله🙄 اصفهاني:چه رنگيِس؟ شما: آخه مگه چه فرقي مي‌کنه؟😐 اصفهاني: فرق مي‌کونِد دادا خيلي هم فرق مي‌کونِد! شما: خب، سورمه اي😑 اصفهاني: چرا سورمه ی ؟ ارزونتر بود؟ شما: نه😶 اصفهاني: چیطو پ سورمه؟ شما: خب می خواستم سورمه ای باشه👌 اصفهاني: مباركس خَبِريِه؟ شما: نه بابا،،، بالاخره خياط سراغ داري يا نه؟😤 دوست اصفهاني: اگه خبري نيس کتا شلواري سورمِي مي‌خَي چيکار؟؟🤔😂😂😆 ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
عابدی داشت رد میشد دید شخصی الاغی را میزند بدو گفت: فرزندم او را نزن آن شخص گفت: شرمنده نمیدانستم از اقوام شماست! عابد گفت: نه فرزندم! میترسم عاق والدین شوی!😂 •✾📚 🆔 @dastanak_ir 📚✾•
میخوای بهت بگم چندتا خواهر برادر داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 🆔 @dastanak_ir معادله عجیب اما واقعی تعداد برادراتو به علاوه 3 کن حاصلو ضربدر 5 کن حاصلو به علاوه 20 کن حاصلو ضربدر 2 کن حاصلو به علاوه 5 کن حاصلو به علاوه تعداد خواهرات کن حاصلو از 75 کم کن یه عدد 2 رقمیه سمت چپی(دهگان)= تعداد برادر سمت راستی(یکان)= تعداد خواهر کف کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😳 واسه دوستات بفرست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨💙🍃 🍃🍁 عصا مجلس ميهماني بود...... پير مرد از جايش برخاست تا به بيرون برود... اما وقتي که بلند شد، عصاي خويش را بر عکس بر زمين نهاد..... و چون دسته عصا بر زمين بود، تعادل کامل نداشت... ديگران فکر کردند که او چون پير شده، ديگر حواس خويش را از دست داده و متوجه نيست که عصايش را بر عکس بر زمين نهاده..... به همين خاطر صاحبخانه با حالتي که خالي از تمسخر نبود به وي گفت: پس چرا عصايت را بر عکس گرفته اي؟! پير مرد آرام و متين پاسخ داد: زيرا انتهايش خاکي است، مي خواهم فرش خانه تان خاکي نشود..... مواظب قضاوتهايمان باشيم.... براي کسي که ميفهمد هيچ توضيحي لازم نيست و براي کسي که نميفهمد هر توضيحي اضافه است آنانکه ميفهمند عذاب ميکِشند و آنانکه نميفهمند عذاب مي دهند ❗️   🍃🍁 💙🍃 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir