eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
675.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷یک درآمدزایی عالی #واقعی #سود_قطعی کلیپ فوق را فقط ببینید 🔹در چند ثانیه از طریق لینک زیر دانلود کنید و عضو شوید👇 🌐 https://7030.ir/r/9025754 💌کد معرف: 9025754 7⃣0⃣3⃣0⃣
به عمروعاص گفتند: چرا پشت سر علی(ع) نماز میخوانی ولی در خانه معاویه غذا میخوری؟ گفت: نماز علی قشنگه اما پلو معاویه هم خوشمزه هست! چقدر این روزها حال و روز بعضی از آدم ها اینگونه است. ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ مردي در كنار ساحل دور افتاده اي قدم ميزد . مردي را ديد كه به طور مداوم خم مي شود و صدف ها را از روي زمين بر مي دارد وداخل اقيانوس برت مي كند دليل آن كار را برسيد و او كفت:" الان موقع مد درياست و دريا اين صدف ها را به ساحل آورده است و اكر آنها را توي آب نيندازم از كمبود اكسيزن خواهند مرد . مرد خنده اي كرد وكفت : ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شكلي وجود دارد . تو كه نمي تواني همه آنها را به آب بركرداني خيلي زياد هستند وتازه همين يك ساحل نيست . كار تو هيج فرقي در اوضاع ايجاد نمي كند؟ مرد بومي لبخندي زد وخم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و كفت : 🆔 @dastanak_ir " براي اين صدف اوضاع فرق كرد" ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن» مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود. 🆔 @dastanak_ir یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟ قاچاقچی میگوید : دوچرخه! ـــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ در یک مطالعه پژوهشی درباره قوه مشاهده و ادارک انسان، نمونه‌ای از افراد ایستاده جلوی پیشخوان دریافت کارت پرواز در فرودگاه به عنوان آزمایش‌شوندگان انتخاب شدند. در این آزمایش، مسئول مربوطه هنگام انجام عملیات لازم، وانمود می‌کرد که چیزی افتاده است و پس از خم شدن برای برداشتن آن چیز، جای خود را به شخص دیگری می‌داد و آن شخص باقی کار ارائه کارت پرواز را انجام می‌داد. بررسی نشان داد درصد زیادی از آزمایش‌شوندگان متوجه تغییر صورت گرفته نشدند. 🆔 @dastanak_ir در پژوهش دیگری، از آزمایش‌شوندگان خواسته شد که فیلم یک مسابقه بسکتبال را ببینند و تعداد پاس‌های بین بازیکن‌های با پیراهن سفید را بشمرند. بیشتر آزمایش‌شوندگان تعداد درست پاس‌ها را شمردند، اما فقط 42 درصد یک اتفاق مهم در فیلم را دیدند. یک نفر در لباس یک گوریل سیاه به وسط زمین بازی آمده بود و چند بار مانند یک گوریل واقعی، دست‌هایش را به سینه‌اش کوبیده و از زمین خارج شده بود. بیش از نیمی از آزمایش‌شوندگان آنچنان مشغول وظیفه شمردن پاس‌ها بودند که نتوانسته بودند گوریل را ببینند؛ یک گوریل بزرگ، درست مقابل چشمانشان! 🔵وظایف جاری، دل‌مشغولی‌ها و مدل‌های ذهنی ما، چشم‌بندهایی به وجود می‌آورند که باعث می‌شوند میدان دید و دقت ما محدود شود و نتوانیم پدیده‌ها و تغییرات محیطی اطراف‌مان را ببینیم یا درک کنیم. شما چه گوریل‌هایی را که از جلوی میدان دید شما عبور می‌کنند نمی‌توانید ببینید؟ ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ نوه و پدربزرگ 🆔 @dastanak_ir پیرمردی بود که با پسر ، عروس و نوه اش در خانه ای زندگی میکرد. چشمهای پیرمرد ضعیف شده بود و خوب نمی دید. گوشهایش ضعیف شده بود و خوب نمی شنید، زانوهایش هم موقع راه رفتن می لرزید. وقتی کمه سر میز غذا می نشست از ضعف و پیری قاشق در دستش میلرزید و غذا روی میز میریخت. حتی وقتی که لقمه در دهانش میگذاشت غذا از گوشه دهانش بیرون میریخت و منظره زشتی بوجود می آورد.هر بار پسر و عروسش با دیدن غذا خوردن او حالشان بد میشد. تا اینکه روزی تصمیم گرفتند پدربزرگ درگوشه ای پشت اجاق بنشیند و آنجا غذایش را بخورد. از آن روز غذای پیرمرد را در یک کاسه کوچک و گلی میریختند. غذای او آنقدر کم بود که هیچ وقت سیر نمیشد. در نتیجه وقتی که غذایش تمام میشد با حسرت به میز نگاه میکرد و چشمهایش از اشک پر میشد. روزی لرزش دست پیرمرد به حدی بود که کاسه از دستش افتاد و شکست. عروس جوان ناراحت شد و حرفهای زشتی به او زد؛ ولی پیرمرد چیزی نگفت و فقط آه کشید. بعد برای پیرمرد یک کاسه چوبی بیارزش خریدند.پیرمرد شکایتی نکرد و هرروز توی آن غذا می خورد روزها آمدند و رفتند. تا اینکه روزی زن و شوهر نشسته بودند و با هم حرف می زدند، پسر کوچولوی چند تکه تخته روی زمین گذاشته بود و سعی می کرد آنها را به هم وصل کند.پدر پرسید:«چکار میکنی پسرم؟» پسر جواب داد:«می خواهم یک کاسه چوبی درست کنم تا وقتی که تو و مادر پیر شدید؛ غذای شما را توی آن بریزم و جلویتان بگذارم.» زن و مرد به هم نگاه کردند و ناگهان بغزشان ترکید. به این وسیله آنها به خود آمدند و روز بعد، پدر بزرگ پیر را سر میز آوردند تا همه با هم غذا بخورند. ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
655K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷یک درآمدزایی عالی #واقعی #سود_قطعی ❗️سهم شما از بازار #پانصد_میلیاردی تراکنش‌های شارژ و قبض چقدر است؟؟ ▶️ کلیپ فوق را فقط ببینید 🔹در چند ثانیه از طریق لینک زیر دانلود کنید و عضو شوید👇 🌐 https://7030.ir/r/9025754 💌کد معرف: 9025754
🕊جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله 🕊زمانیکه دختر است،دروازه ی جنت رابرای پدرش بازمیکند. 🕊زمانیکه همسراست،دین شوهرش راتکمیل میکند 🕊زمانیکه مادراست،جنت زیر قدومش است 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ طفل‌ بودم‌ و چند روز بود كه‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنيا رفته‌ بود. يك‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود. هنگام‌ ظهر يك‌ نیازمندی در كوچه‌ گدایی‌ ميكرد و مادرم خواست برای‌ خيرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تميز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنكه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ كه‌ در دسترس‌ بود ريخته‌ و به‌ سائل‌ ميدهد و از اين‌ موضوع‌ كسی خبر نداشت. 🔆نيمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بيدار شده‌ و مادر مرا بيدار كرد و گفت‌: 🔅امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟ 🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌! 🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ ديدم‌ و بمن‌ گفت‌: من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد. 🔅تو چكار كرده‌ای؟ 🔅مادرم‌ جریان را گفت. 🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ كه‌ چرا غذای او كه‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ريخته‌! و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
تصویری که با عنوان التماس مرد سالخورده برای فروش ۱۲۶ هزار دلار در حال انتشار است در واقع مربوط به یک فرد بازنشسته در کشور یونان می‌ باشد. goo.gl/poUK7 ☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇 ✅ @shobhe_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
تصویری که با عنوان التماس مرد سالخورده برای فروش ۱۲۶ هزار دلار در حال انتشار است در واقع مربوط به یک
التماس کودک خردسال برای فروش دلار بالای۱۴۰۰۰تومان پوشک هایش را فروخته و همه را دلار خریده،دلالان به او گفته اند بیشتر از۱۱۳۰۰نمیخرند با این شرایط۳۵۰میلیون ضرر کرده ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
دو برادر در کنار هم در زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار می‌کردند و نزدیک هم خانه‌هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می‌گذراندند. 🆔 @dastanak_ir برحسب اتفاق روزی بر سر مسئله‌ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمین‌ها و خانه‌هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند. برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین‌های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است. برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرت‌خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پل‌های زیادی هستند که او باید بسازد و رفت. ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir