eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.7هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ / احسان ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : 🆔 @dastanak_ir ﻣﺒﻠﻎ ٢۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ . ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ ٢۰ ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ . ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ، ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺖ... ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽| تــعــبــیــر خــوابــ 🆔 @dastanak_ir پــادشــاهــے در خــواب دیــد تــمــام دنــدانــهــایــش افــتــادنــد، دنــبــال تــعــبــیــر کــنــنــدگــان خــواب فــرســتــاد. اولــے گــفــتــ: تــعــبــیــرش ایــن اســت کــه مــرگ تــمــام خــویــشــاونــدانــت را بــه چــشــم خــواهــے دیــد. پــادشــاه نــاراحــت شــد و دســتــور داد او را بــکــشــنــد. دومــے گــفــتــ: تــعــبــیــرش ایــن اســت کــه عــمــر پــادشــاه از تــمــام خــویــشــاونــدانــش طــولــانــے تــر خــواهــد بــود. پــادشــاه خــوشــحــال شــد و بــه او جــایــزه داد. هــر دو یــک مــطــلــب یــکــســان را بــیــان کــردنــد امــا بــا دو جــمــلــه بــنــدے مــتــفــاوتــ. 🔹 نــتــیــجــه راهــبــردیــ: نــوع بــیــان یــک مــطــلــبــ، مــے تــوانــد نــظــر طــرف مــقــابــل را تــغــیــیــر دهــد. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ | دو برادر دو برادر بودند. یکی تجارت از ره چین کردی و دیگری به زور تولید نان خوردی. باری، آن بازرگان این برادر را گفت: چرا تجارت از چین نکنی تا از مشقت تولید برهی. گفت: تو چرا حمایت از جنس داخل نکنی تا از این مذلت رهایی یابی؟ که حکما گفته اند:" نان خشک خود خوردن، به که کباب همسایه بر سفره آوردن." 🆔 @dastanak_ir بدان بدترین جنس ایران زمین تو را بهتر از جنس اعلای چین جنس مشابه چو در این ملک هست پول به اجناس اجانب.... چرا؟ هموطنم با کم داخل بساز تا نشود قامت کشور دوتا 🔺محمد کفشدوز🔺 ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ | تجربه به کوچه ای وارد می شدم که پیرمردی از آن خارج شد. 🆔 @dastanak_ir پیرمرد گفت: نرو، بن بست است... گوش نکردم و رفتم... بن بست بود... برگشتم... به سر کوچه که رسیدم... پیر شده بودم... آدم موفق کسی نیست که همه چیز را تجربه کند. کسی است که از تجربه دیگران استفاده می کند. 💐 همیشه تو عین اینکه کوچیکی بزرگ باش چطوری کاری نداره از الان تا آخر عمرت هیچ وقت تجربه رو تجربه نکن💐 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ | جاسوس آمريكا در هيئت دولت مجتبي لشكر بلوكي، دكتراي مديريت استراتژيك و مدرس دانشگاه صنعتي شريف که در یوگسلاوی درس خوانده است، این خاطره را از رهبر يوگسلاوي نوشته است: 🆔 @dastanak_ir در يوگسلاوي رسم بود كه دانشجويان خارجي پس از فراغت از تحصيل به ديدار رهبر يوگسلاوي برده مي‌شدند. ما را هم به ديدار تيتو بردند و ايشان ضمن سخنراني خاطره‌اي از دوران انقلاب تعريف كردند. تيتو گفت: چند سال پس از پيروزي انقلاب از كا.گ.ب (سازمان اطلاعاتي روسيه) اطلاع دادند كه در كابينه شما يك جاسوس سيا (سازمان اطلاعات آمريكا) وجود دارد. تمام تلفن‌ها و مكاتبات و رفتار افراد كابينه را تحت كنترل قرارداديم اما هيچ نشاني از ارتباطات مشكوك پيدا نكرديم [با ادعاي استقلال از روسيه] پس از مدتي مجبور شديم درخواست شناسايي جاسوس را براي روسيه ارسال كنيم. از كا.گ.ب به وي اطلاع مي‌دهند معاون اول، همان جاسوس است. تيتو از اين خبر متحير مي‌شود و پس از اتمام يكي از جلسات كابينه از وي مي‌خواهد بماند. در يك جلسه دونفري اسلحه را روي شقيقه معاون اول گذاشتم و از وي پرسيدم تو جاسوس سيا هستي؟ او كه متوجه شد قضيه لو رفته است به جاسوسي خود اعتراف كرد. از چه زماني با سيا همكاري داري؟ پاسخ: از زمان دانشجويي قبل از پيروزي انقلاب در زمان جنگ‌هاي چريكي در اين مدت با تمام كنترل‌هاي امنيتي، هيچ ارتباطي با سيا، از تو كشف نشد؟ پاسخ داد: الآن هيچ ارتباطي با سيا ندارم. سيا مسئوليتي به من واگذار كرده كه وظيفه‌ام را انجام مي‌دهم مسئوليت تو چيست؟ به من مأموريت داده‌شده تا «در سپردن پست‌ها به افراد غيرتخصصي عمل كنم» و تاكنون هم اين‌گونه عمل كرده‌ام. تيتو مي‌گويد: نگاهي كردم به افراد كابينه و مديران ارشد ديدم همين‌طور است! هيچ‌كس سر جاي خودش نيست. مثلاً طرف تحصيل‌كرده حوزه الف است اما وزير در حوزه ب است. معاون تيتو مي‌گويد: تحليل سيا اين بود كه با اين روش، انقلاب بدون كودتا و حمله خارجي از درون متلاشي مي شود ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🎤با نوای استاد فرهمند ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ چرا خداوند آب دهان را شیرین و اشک چشم را شور و آب گوش را تلخ و آب بینی را خنک قرار داده است؟ امام صادق (ع) در جواب فرمودند: آب دهان شیرین است تا انسان از خوردن و آشامیدن لذت ببرد. 🆔 @dastanak_ir آب چشم شور است برای محفوظ نگه داشتن پیه چشم زیرا اگر شور نبود پیه چشم آب می شد و فایده دیگر آن ضدعفونی کردن چشم است. اما آب گوش و رطوبتش تلخ است برای جلوگیری ورود حشرات ریزکه به خاطر تلخی نمیتوانند وارد گوش و از آنجا وارد مغز شوند. 🆔 @dastanak_ir آب بینی هم خنک است به خاطر سالم ماندن مغز سر انسان تا طیلان و جاری نشود زیرا اگر آب بینی گرم بود باعث جاری شدن مغز به داخل بینی میگردید. ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست. چون گرگ‌های گرسنه سر رسیدند، درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند. برگشتند تا نقشه ای برای آزادی گوسفندان از آغل پیدا کنند. 🆔 @dastanak_ir سرانجام گرگ‌ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره، برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند. گرگ‌ها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند. گوسفندان هم وقتی صدای گرگ‌ها را شنیدند کہ بخاطر آزادے آنها چقدر محزون زوزه میکشند، احساس هویت کردند و با آنان همصدا شدند. با تشویق گرگها آنقدر خود را به در و دیوار زدند تا بالاخره راهی باز شد و همگی با سرعت تمام بہ صحرا گریختند و از آزادی‌شان شروع به لذت بردن کردند 🆔 @dastanak_ir گوسفندان به صحرا گریختند و گرگ‌ها پشت سرشان دویدند. چوپان صدا میزد و گاهی فریاد میکشید و گاهی عصایش را پرتاب می‌کرد تا بلکه جلویشان را بگیرد. اما هیچ فایده ای نه از فریاد و نه از عصا دستگیرش نشد. گرگ‌ها گوسفندان را در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند. آن شب، شبی تاریک برای گوسفندان آزاده بود و شبی اشتها آور برای گرگ‌های به کمین نشسته ... ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. 🆔 @dastanak_ir چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده... وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط یک يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی ۶ سالت بود تو یه تصادف یک چشمتو از دست دادی،اون موقع من ۲۶ سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان یک مادر نميتونستم ببينم پسرم یه چشمشو از دست داده واسه همين یه چشممو به پاره تنم دادم، تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش ... اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر... ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
﷽ | عجله مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب خدا بود، ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه می کرد و چند مسئله شرعی میگفت. یک بار وقتی شب از مسجد به منزل برمی‌گردد و رساله و می‌بیند متوجه می‌شود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است. 🆔 @dastanak_ir شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آنها را می‌شناخت می‌زند و می‌گوید: « حاج آقا حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح میکردید و درستش را می‌گفتید. شیخ مرتضی می‌گوید: عزیزم! شما عجله ندارید. اما شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم. چنین کسانی همیشه آماده‌اند. قشنگ زندگی می‌کنند و چون می‌دانند راهشان طولانی است و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند دائم مضطر به اولیای الهی یا متوسل به آنها هستند. ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🌺🌸میلاد با سعادت علمدار کربلا اباالفضل العباس (ع) مبارک باد🌸🌺 ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽ 🔹خاطره شفا گرفتن شهید صیاد شیرازی به روایت مادر گرامی‌اش 🔺مادر شهید صیاد شیرازی روز عاشورا بچه در بغل، همراه زنان دیگر در یکی از خیابان‌های نزدیک حرم علی‌بن‌موسی الرضا(ع) به تماشای دسته‌های سینه‌زنی ایستاده بود. ناگهان صدای گریه کودک برخاست، اما دنباله صدا نیامد، لحظاتی گذشت، دهان بچه همچنان باز بود، نفسش بند آمده بود و رنگش هر لحظه کبود و کبودتر می‌شد. فریاد زن‌ها بلند شد، زنی بچه را از دست مادر قاپید و صورت کوچک او را زیر سیلی گرفت، باز خبری نشد. مادر علی شنید که می‌گویند: «طفلکی تمام کرد، خفه شد!». 🔺او رو به حرم گرداند و گفت: «حاشا به غیرتت!» بعد چشم‌هایش سیاهی رفت و به زمین افتاد؛ در عالم دیگر دید که در مجلس عزاداری است؛ کسی روی منبر نشسته و روضه می‌خواند؛ در بالای مجلس سیدی نورانی است که با دست به او اشاره می‌کند پیش آی! عزاداران راه باز کردند تا رسید به نزدیکی‌های آن سید نورانی، که حالا می‌دانست امام رضا(ع) است. امام دعایی خواند و بعد گفت: «تو نگران علی نباش!». 🔺به صدای گریه فرزندش چشم گشود؛ صدای صلوات زن‌ها بلند شد؛ بچه را که به بغل گرفت و بر سینه‌اش فشرد، اشک امانش نداد. به طرف گنبد طلایی برگشت و گفت: «آقاجان من را ببخش، بی‌ادبی کردم». 🔺زن‌ها هریک چیزی می‌گفتند و داروهایی تجویز می‌کردند و دعانویس‌هایی را نشانی می‌دادند؛ از میان صداها شنید: «بیچاره هم خودش غشیه، هم بچه‌ش!»؛ علی تا ۲ روز تب داشت، اما مادر هیچ نگران نبود و می‌دانست نگهدار علی کسی دیگری است. 🔺ایشان علی را نگه داشت تا اینکه او را به بالاترین مقام یعنی شهادت رساند. ۲۱فروردین سالروز شهادت صیاد شیرازی گرامی باد ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir