eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 معروف است که یوزپلنگ از هر ده بار تلاش برای شکار تنها در یکی از آنها موفق میشود وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش میکند و نتیجه نمیگیرد با خود نمیگوید که من برای این کار ساخته نشده ام من شکارچی نیستم بهتر است بروم علف بخورم او برای دهمین بار نیز تلاش میکند او آنقدر تلاش میکند تا به نتیجه دلخواه خود برسد اگر ناملایمات مسیر تو را خسته کردند از تلاش دست برندار زیرا تو هیچ وقت نمیدانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای یادت نرود که هیچ موفقیتی بدون درد و رنج نیست...!!! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨ 🌼ماجرای سیلی خوردن محافظ ایت الله خامنه ای ✍در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم. اون روز، بین سخن‌رانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخن‌رانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا. پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد. اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد. توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌ موقع رفع شد. بعد سال‌ها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.» 📚برگرفته از کتاب «حافظ هفت» (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
‏نمازت قبول با شرف با غیرت🌹 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽، حرص برای چی؟ 📚 @dastanak_ir یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه چند تا ماهى در آن بود! از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تا ماهی را بگیرى؟ مكزیكى: مدت خیلى كمى ! آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى بگیری؟ مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافی است ! آمریكایى: اما بقیه وقتت را چكار می كنى؟ مكزیكى: تا دیروقت می خوابم! یك كم ماهیگیرى می كنم! با بچه‌هام بازى می كنم! با زنم خوش می گذرانم! بعد با دوستانم شروع می كنیم به گعده و خوش گذرانى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى ! آمریكایى: من توی هاروارد درس خواندم و می توانم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! آن وقت می توانى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد آن چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه می كنى! آن وقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى ! مكزیكى: خوب! بعدش چى؟ آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌ها را به واسطه بفروشى آنها را مستقیما به مشتریها می دهى و براى خودت كار و بار درست می كنى... بعدش كارخانه راه میندازى و به تولیداتش نظارت می كنى... این دهكده كوچك را هم ترك می كنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از آنجا هم نیویورك... آنجاست كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى ... مكزیكى: اما آقا! این كار چقدر طول میكشد؟ آمریكایى: پانزده تا بیست سال ! مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟ آمریكایى: موقع مناسب می روى و سهام شركتت را به قیمت خیلى بالا می فروشى! این كار میلیون ها دلار برایت عایدى دارد ! مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خوب بعدش چى؟ آمریكایى: آن وقت بازنشسته می شوى! می روى به یك دهكده ساحلى كوچك! جایى كه می توانى تا دیر وقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى ! با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیر وقت با دوستانت خوش بگذرانى! ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یک راز - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.96M
هر شب یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
امام خامنه‌ای: مرحوم شهید مطهری (رضوان‌اللَّه‌علیه) قبل از انقلاب یک مقاله‌ی مفصلی درباره‌ی کتاب «الغدیر» علامه‌ی امینی نوشتند و ثابت کردند که الغدیر علامه‌ی امینی، وسیله‌ی وحدت مسلمین است. بعضی خیال میکردند کتاب الغدیر ممکن است مایه‌ی افتراق بشود. ایشان میگوید اگر درست فکر کنیم، درست عمل کنیم و سنجیده پیش برویم، کتاب الغدیر مایه‌ی وحدت دنیای اسلام است. برادران اهل سنت ما هم میتوانند در یک محیط خالی از پیش‌داوری به منابع غدیر مراجعه کنند؛ یا میپذیرند، یا نمیپذیرند. در هر دو صورت، چه بپذیرند و چه نپذیرند، این معنا مسلّم است که قضیه‌ی غدیر هیچ‌گونه جنگ و دعوای بین پذیرنده و نپذیرنده به وجود نمیآورد و اختلافات را ایجاب نمیکند. برای شیعیان هم همین‌طور است. شیعیان هم خدا را شکر کنند که از طرف پروردگار به نعمت این اعتقاد و معرفت متنعم شدند. آن برادرهایی هم که این حقیقت را قبول نکردند، یا مراجعه نکردند، یا اطلاع ندارند و یا نتوانستند ذهن‌هایشان را قانع کنند، آنها هم اعتقادی ندارند. این، اختلاف و درگیری را ایجاب نمیکند. بیانات در دیدار مردم قم در سالروز عید سعید غدیر خم ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهید طیب حاج رضایی: سلام منو به خمینی برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم. 📅 انتشار به مناسبت اعدام طیب حاج رضایی توسط رژیم (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽، فقیری ظرفی در دست داشت وازاین مغازه به اون مغازه دنبال کمی روغن می گشت چون پولی نداشت کسی به او روغن نمی داد رفت تابه درمغازه ای دیگررسید صاحب مغازه ظرفش رابرداشت وکمی از تفاله ی گاو درون آن ریخت وظرف رابه مرد فقیر داد ولی آن فقیر چیزی نگفت ظرف رابرداشت ورفت وآن تفاله ی درون آن رابرای مدتی درخانه نگهداری کرد روزی ازجلوهمان مغازه می گذشت که صاحب مغازه آه وناله می کرد که دندان درد دارم. مرد فقیر جلو رفت وگفت داروی آن پیش من است رفت ومقداری ازخشک شده همان تفاله رالای کاغذی پیچید وبه مغازه دارگفت آن را بردندانت بگذار مغازه دارهم آن رابرداشت وبردندانش گذاشت. وقتی متوجه شد که محتویات کاغذ چیست، سوال کرد این چه دارویی بود که به من دادی؟ مرد فقیر گفت این باقی مانده ی همان روغن(تفاله ی گاوی) است که به من دادی . تا توانی دلی بدست آور/دل شکستن هنر نمی باشد (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زن مکرون گفته خانم نباید حجاب داشته باشن چون بچه ها ازشون میترسن، حالا عکس خودشو نشون بچه ها میدن، واکنش رو ببینید.. 😂 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
توبه شعوانه 📝مرحوم نراقى نقل می‏كند: در شهر بصره يك خانمى به نام شعوانه بوده كه مجالس عيش و طرب مردم را گرم مى‏كرده است. روزى براى برگزارى مجلس لهو و لعب از مسيرى با همكارانش می ‏رفته كه صداى ناله زيادى به گوش می ‏رسد، به يكى از كمك كارهايش گفت: برو ببين چه خبر است. كنيز رفت و بر نگشت. به دوّمى گفت: اولى رفت براى ما خبر بياورد نيامد، شما برو ببين چه خبر است. دوّمى هم رفت برنگشت، به سومى گفت: شما برو ببين چه خبر است، رفت و آمد و براى اين زن تعريف كرد كه: خانم! اينجا مجلس مردگان نيست، اينجا مجلس زنده‏ها است و ماتم زنده‏ها ديدنى است. خودش راه افتاد آمد. يك حياطى بود و واعظى نشسته بود و درباره قيامت، عذاب، جهنم، وضع مجرمان، گناهكاران حرف مى‏زد و همه اشك می ‏ريختند و ناله می‏زدند. شعوانه وقتى به مجلس رسيد كه واعظ اين آيه را می‏خواند: 🌺 « إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكَانِ بَعِيدٍ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيُّظًا وَ زَفِيرًا » به محض اينكه مجرمان و گناهكاران از قبر بيرون آمدند؛ با اينكه فاصله شان با جهنم خيلى زياد است، وقتى جهنم چشمش به گناهكاران مى‏افتد، از راه خيلى دور فرياد جهنم از عرش بلند مى‏شود كه اى خدا! اين دشمنت را زودتر بفرست پيش من كه، آن جرم‏هايش را تلافى كنم. 🌺« وَ إِذَآ أُلْقُواْ مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُّقَرَّنِينَ دَعَوْاْ هُنَالِكَ ثُبُورًا » وقتى اهل جرم را در آن مكان تنگ جهنم قرار دادند، فرياد اهل گناه بلند می‏شود، واى بر ما. در آيه بعد می‏فرمايد: ملائكه به آنها می‏گويند: اينكه فرياد نيست، فريادهايتان بعد از اين است. ما هنوز چيزى به شما نچشانديم، ما هنوز كارى نكرديم. چكار می‏خواهند بكنند؟ شعوانه صدا زد و به واعظ گفت: من يكى از آن نامه سياه‏ها و مجرمان هستم، من اگر توبه كنم خدا من را مى‏بخشد؟ واعظ برگشت گفت: توبه كن، اگر چه گناهانت به اندازه گناهان شعوانه باشد. يك مرتبه فرياد اين زن بلند شد كه خدايا! من چه كار كردم كه گناهكاران را به من مثل می ‏زنند. سپس غش كرد. به هوشش آوردند. صدا زد، واعظ! رفتم كه توبه كنم. نراقى می گوید: اينقدر مرارت چشيد، اينقدر عبادت كرد، اينقدر سختى ديد كه مثل يك چوب نى شده بود، ديگر نه گوشتى، نه استخوانى، هيچ چيز ديگر برايش نمانده بود. اينقدر صاف شده بود و پاك، كه يك روزى به قيافه خودش نگاه كرد، گفت: امروز كه در دنيا به اين حالت افتادم؛ فردا در قيامت به چه حالتى خواهم افتاد؟ ندايى شنيد، تو مهمان من هستى. به امروز خودت ديگر نگاه نكن. بگذار قيامت بيايد، آنجا ببين من با تو چه معامله اى بكنم. 👈 کانال حکایت نامه (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
230.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نحوه صحیح بلند کردن اجسام از روی زمین (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
ماجراي دوچرخه چيست؟ حاج حسن نعلچگر همان نعل ساز پیری است که به گفته خودش وقتی حدود ۴۵ سال پیش ماموران شهرداری زنجان برای ساماندهی محله مسگرها می‌آیند، یکی از این ماموران دوچرخه وی را به گوشه‌ای پرت کرده و دوچرخه‌اش می‌شکند. دوچرخه حاج حسن که فرسوده بوده، می‌شکند و مامور شهرداری برای جبران خطایش یک دوچرخه نو را عصر همان روز‌ برای حاج حسن می‌آورد و بدون حرفی دوچرخه را آنجا می گذارد و می رود. حاج حسن نعلچگر می‌گوید: دوچرخه من قراضه و فرسوده بود، همان لحظه که مامور آن‌را پرت کرد داخل گودال وسط میدان افتاد و شکست و او عوضش را یک دوچرخه نو آورد. وی ادامه می‌دهد: بعد از این قضیه سعی کردم مامور را پیدا کنم ولی هر چقدر دنبالش گشتم‌ تا از هم حلالیت بطلبیم ولی پیداش نکردم و هنوز هم از این فرد خبری نیست. نعلچگر ادامه می‌دهد: به نظر من این دوچرخه امانت است و باید امانت‌داری کنم. حاج حسن نعلچگر هر روز صبح هنگام باز کردن مغازه‌اش دوچرخه را جلوی مغازه می‌گذارد و عصر موقع بستن مغازه دوچرخه را به داخل می‌برد، کاری که طی ۴۵ سال هر روز تکرار شده است. حاج حسن پارسال به رحمت خدا رفت. شادی روحش صلوات (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b