eitaa logo
آیات غمزه
1.2هزار دنبال‌کننده
50 عکس
2 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
یک عمر از حال عزیزم بی خبر بودم یوسف رحیمی عمری گذشت و کوچه کوچه دربدر بودم آواره‌ای از بادها آواره‌تر بودم یک عمر مثل یک غریبه زندگی کردم از بس‌که از حال دل خود بی‌خبر بودم هر شب من و دلواپسی، هر شب من و حسرت تا صبح در تنهایی خود غوطه‌ور بودم دل بستم این دلبستگی بیچاره‌ام کرده ای کاش در دنیا فقط یک رهگذر بودم ناگاه وقت رفتن است و آه دلتنگم ای کاش گاهی هم به یاد این سفر بودم چشم انتظاری ماند و من، تا آخر این راه یک عمر از حال عزیزم بی‌خبر بودم... @ayateghamze
مرگ است آن که می کندم بیدار سید حمیدرضا برقعی ای آرزوی روشن رویاها دیروز خوب خوبیِ فرداها ای اولین دقیقه پس از اسفند نوروزِ کودکان پر از لبخند لبخندِ ما به تلخی فروردین از پیک های شادی خود غمگین تیپا زدن به مدرسه و تحصیل دندان لق و وسوسهء آجیل چون برق می گذشت زمان انگار من از غروب سیزدهم بیزار لبریزم از جریمهء بی تخفیف انبوه مشق های بلاتکلیف فردا دوباره ناظمِ بی احساس در دست هاش ترکه ای از گیلاس خرداد! ای هنوز پر از کابوس شب های امتحانِ من و افسوس... مثل همیشه در وسط باران یک دفعه بی مقدمه تابستان با هر نسیم ریخته در خانه انجیرهای سبز، عجولانه ای موسم کلافگیِ شمشاد گرمای بی ملاحظهء مرداد ای فصل ناخنک زدنِ آرام بر سینی لواشکِ روی بام عصر کسل کنندهء خواب آور سرگیجه های پنکهء شهریور مهر تو کرده صبح به صبح انگار گنجشک های همهمه را بیدار پاییز! ای عبور شگفت انگیز از کوچه باغ و مزرعه و جالیز ای از ترانه از غزل آکنده ای فصل بیت های پراکنده پیراهنِ معاشقه تن پوشت رنگین کمان برگ در آغوشت رفتن به زیر پلهء ناچاری آوردن بخاری از انباری دی ماه مثل پیرزنی خسته موی سفید و دست حنا بسته انگشتِ او نسیم نوازش داشت در بقچه اش نخودچی و کشمش داشت ای ترس دوست داشتنی در من سرخیِ آسمانِ شب بهمن گرمای قصه های زمستانی گیسوی یار! ای شب طولانی دنیا بدون تو قفسی بوده ست این عمرِ طی شده نفسی بوده ست عمری که خواب بود و گذشت انگار مرگ است آنکه می کندم بیدار ای مرگ! ای رهایی تاریکم هر روز یک قدم به تو نزدیکم ای مرگ! ای خمارِ پس از مستی ای دشمنی که دوستِ من هستی اینجا که سهم من همه تنهایی ست حس می کنم که در تو خبرهایی ست خویشان من که بار سفر بستند آن سوی مرگ منتظرم هستند حرف نگفته در دل دفتر نیست دلتنگم و گلایهء دیگر نیست... @ayateghamze
صبور باش که فصل درخت سوزان است محمدمهدی سیار خبر رسيد که پاييز رو به پايان است چه دلخوشيد؟ که اين اول زمستان است! تو اي خزان زده جنگل، مخوان سرود سرور صبور باش که فصل درخت سوزان است نبود و نيست مرا همدمي که اين جنگل نه جنگل است، که انبوه تک درختان است چه گريه‌ها که نکردند ابرها تا صبح به پشت گرمي اين غم که ماه پنهان است! هواي هيچ دلي پرس و جوي دريا نيست مدارِ پرسه ی اين جوي‌ها خيابان است @ayateghamze
یاس تنها یک سحر مهمان ماست احمد عزیزی باید از فقدان گل، خونجوش بود در فراق یاس، مشکی پوش بود یاس ما را رو به پاکی می برد رو به عشقی اشتراکی می برد یاس یک شب را گل ایوان ماست یاس تنها یک سحر مهمان ماست بعد روی صبح، پرپر می شود راهی شبهای دیگر می شود یاس مثل عطر پاک نیّـت است یاس استنشاق معصومیّـت است یاس بوی حوض کوثر می دهد عطر اخلاق پیمبر می دهد حضرت زهرا دلش از یاس بود دانه های اشکش از الماس بود داغ عطر یاس زهرا زیر ماه می چکانید اشک حیدر را به چاه عشق محزون علی یاس است و بس چشم او یک چشمه الماس است و بس اشک می ریزد علی مانند رود بر تن زهرا: گل یاس کبود گریه کن زیرا که دُخت آفتاب بی خبر باید بخوابد در تراب این دل یاس است و روح یاسمین این امانت را امین باش ای زمین نیمه شب دزدانه باید در مغاک ریخت بر روی گل خورشید، خاک ........................................ یاس بوی مهربانی می‌دهد عطر دوران جوانی می‌دهد یاسها یادآور پروانه‌اند یاسها پیغمبران خانه‌اند یاس ما را رو به پاكی می‌برد رو به عشقی اشتراكی می‌برد یاس در هر جا نوید آشتی‌ است یاس دامان سپید آشتی‌ است در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس یاس یك شب را گل ایوان ماست یاس تنها یك سحر مهمان ماست بعد روی صبح پرپر می‌شود راهی شبهای دیگر می‌شود یاس مثل عطر پاك نیت است یاس استنشاق معصومیت است یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند یاس را پیغمبران بوییده‌اند یاس بوی حوض كوثر می‌دهد عطر اخلاق پیمبر می‌دهد حضرت زهرا دلش از یاس بود دانه‌های اشكش از الماس بود داغ عطر یاس زهرا زیر ماه می‌چكانید اشك حیدر را به چاه عشق محزون علی یاس است و بس چشم او یك چشمه الماس است و بس اشك می‌ریزد علی مانند رود بر تن زهرا: گل یاس كبود گریه کن آری چون ابر چمن بر كبود یاس و سرخ و نسترن گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است این جدایی از محمد مشكل است گریه كن زیرا كه دخت آفتاب بی‌خبر باید بخوابد در تراب گریه كن زیرا كه گلها دیده‌اند یاسهای مهربان كوچیده‌اند گریه كن زیرا كه شبنم فانی است هر گلی در معرض ویرانی است ما سر خود را اسیری می‌بریم ما جوانی را به پیری می‌بریم زیر گورستانی از برگ رزان من بهاری مرده دارم ای خزان زخم آن گل در تن من چاك شد آن بهار مرده در من خاك شد ای بهار گریه‌بار ناامید ای گل مأیوس من یاس سپید @ayateghamze
نتوان گفت که این قافله وامی مانَد محمدعلی بهمنی نتوان گفت كه اين قافله وا‌مي‌ماند خسته و خُفته از اين خيل جدا مي‌ماند اين رَهي نيست كه از خاطره‌اش ياد كني اين سفر هم‌رَهِ تاريخ به‌جا مي‌ماند دانه و دام در اين راه فراوان اما مرغِ دل ‌سير زِ هر دام رها مي‌ماند مي‌رسيم آخر و افسانه ی واماندنِ ما همچو داغي به ‌دلِ حادثه‌ها مي‌ماند بي‌صداتر زِ سكوتيم، ولي گاهِ خروش نعره ی ماست كه در گوشِ شما مي‌ماند بِرويد اي دلتان نيمه كه در شيوه ی ما مرد با هر چه سِتم، هر چه بلا مي‌ماند غزل شعر انقلاب اسلامی @ayateghamze
ما به چشم خویش دیدیم آنچه می گویند را سید محمدجواد شرافت در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست هم سکوت شهر را، هم میله‌های بند را نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانی‌ات بی‌گمان دست شهیدی بسته این سربند را در قدم‌های پدر شوری حماسی دیده‌ایم حال می‌بینیم گام‌ محکم فرزند را آری از اسطوره می‌گویند در افسانه‌ها ما به چشم خویش دیدیم آنچه می‌گویند را دید چشم آسمان روی لب پر خون تو بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را غزل حاج قاسم پایداری @ayateghamze
وطن برای تو دل های دردمندان بود حسن زرنقی ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو میان معرکه ماییم و راه روشن تو چگونه زیسته بودی مگر؟ که از دنیا نبود گرد تعلق به روی دامن تو نه پشت میز نه بر روی منبرت دیدیم فدای در دل آتش خطابه خواندن تو چقدر دیر تو را دوستان شناخته اند چقدر خوب تو را می شناخت دشمن تو وطن برای تو دلهای دردمندان بود قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو چه مانده بود از آن جسم پرپرت آن روز چه را کشیده به آغوش حال مدفن تو به روی خاک فقط دست غرق در خونی برای بیعت ما مانده بود از تن تو حاج قاسم سلیمانی @ayateghamze
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند رضا خورشیدی فرد میان بارش بارانی از ستاره رسید اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید چهار پاره ی تن، نه چهارپاره ی دل چهار ماه شب بی کسی ولی کامل چهار ابر به باران رسیده درساحل چهار رود به پایان رسیده دریا دل چهار فصل طلایی ولی میان خزان چهار بغض غم انگیز و مادری نگران چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه دار شوی مدینه، حسرت دیرینه ی دو چشم ترش چهار قبر غریب است باز در نظرش چقدر خاطره مانده است در مفاتیحش و دانه دانه ی اشکی که بوده تسبیحش نشسته بود شب جمعه ای کنار بقیع کمیل زمزمه می کرد در جوار بقیع غروب، لحظه ی تنهاییش دوباره رسید غروب ها دل او خون تر است از خورشید به غصه های جگرسوز می زند پهلو دوباره شعله کشیده است آب وقت وضو شروع می کند او لیله المصاءب را همینکه دست به پهلو نماز مغرب را… چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب چهار نافله در بی کسی پس از مغرب در آسمان نگاهش که بی ستاره شده چهار آینه مانده،هزار پاره شده شکست آیینه هایش میان گردوغبار شلمچه، ترکش وخمپاره، کربلای چهار از آن زمان که پسرهای او شهید شدند یکی یکی همه موهای او سفید شدند و همسری که به دل غصه ای گذاشت،وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت،وَ رفت اگرچه بین غم وغصه های خود تنهاست ولی چهارم هر ماه روضه اش برپاست طراوتی که نرفته است سالها از دست بهشت خانه ی او سفره ی اباالفضل است... حضرت ام البنین سلام الله علیها پایداری @ayateghamze
آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت افشین علاء زن رشك حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود كه چون راز سر به مهر در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت ام‌البنین(س) كنایه‌ای از شرم عاشقی است كز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چار جگرگوشه‌ی بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! همای عرش‌نشینی كه آشیان جز كربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیك بعد از حسین(ع) میل تسلای خود نداشت عمری به شرم زیست كه عباس(ع) وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت حضرت ام البنین سلام الله علیها @ayateghamze
چهار دسته گلش را به پنج تن بخشید سید مهدی موسوی فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین -و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود حضرت ام البنین سلام الله علیها @ayateghamze
چهار بار تو بودی و اسب بی پسر آمد امیرحسین هدایتی چهار مرتبه تنها براي تو خبر آمد چهار بار دلت كوه شد به لرزه در آمد تو منتظر- تو گدازنده بر معابر خونين- مسافر تو نيامد مسافري اگر آمد چهار مرتبه شن زارهاي ظهر تنت را گريستند و تو را داغ هاي مستمر آمد از آن گلايه ی تلخت به گوش علقمه، بانو! هر آنچه رود از آن لحظه سر به زيرتر آمد چنان گريستي آن روزهاي خستگي ات را كه تكه تكه ی خاك بقيع نوحه گر آمد چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودي چهار بار تو بودي و اسب بي پسر آمد... حضرت ام البنین سلام الله علیها @ayateghamze