قاسم روانبخش:
آخرین آمار جمعیت؛ گیلان پایین ترین رتبه، سیستان و بلوچستان اولین رتبه!
🔴 زنگ خطر کاهش نرخ #جمعیت برای کشور به صدا در آمده است، به طوری که استان شیعه نشینی مانند گیلان در پایین ترین رشد قرار گرفته و استان سنی نشین به بالاترین رقم آماری دست یافته است.
🔴 مردم ایران باید قدردان اهل سنت باشند که کمبود جمعیت را جبران می کنند تا در آینده نیازمند به واردات از افغانستان و پاکستان نباشیم.
#جهاد_فرزندآوری
http://eitaa.com/joinchat/2315059211Cdc06065a5f
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
d97c7d48-3937-43ad-bea4-be99e8f08bef
7.95M
🍃 لالایی های حضرت زهرا سلام الله علیها برای فرزندانشون
ان فی الجنه نهرا من لبن
لعلی و حسین و حسن
کل من کان محبا لهم
یدخل الجنه من غیر حزن
حب اهل البیت فرض عندنا
و بهذا الحب لا نخشی المحن
#مادرانه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
یه عکس عیالواری ببینیم از سلبریتی های اونا😢
جنسن اکلس, بازیگر ۴۲ ساله به همراه همسر و سه فرزندش...
#سلبریتی
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سه دقیقه در قیامت 36.mp3
37.57M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 6⃣3⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* توصیه به خواندن نامههای ۲۰، ۴۰، ۴۱ و ۴۳ نهجالبلاغه
* نکاتی از سیره علوی امامخمینی (ره) نسبت به رعایت بیتالمال و حقالناس
* حساسیت طلاب نسبت به شهریه
* آیا اهل جهنم هستیم یا خیر؟
* اینطور فرهنگسازی کنیم
* اعمال چه افرادی در برزخ، حسابرسی میشود؟
* تفاوت شیرینیفروشیها در چیست؟
* فکری برای دیههایی که باید پرداخت کنیم، کردهایم؟
* خمس نوعی حقالناس و بیتالمال است
* توضیح مفید و اجمالی خمس
* معرفی کتاب
- برداشتهایی از سیره امامخمینی (ره)
- در سایه آفتاب
#استاد_امینی_خواه
@audio_ketab
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۵ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید ابراهیم هادی❣
قرائت
☘ ۱۰۰۰صلوات ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
🍃 رهبر انقلاب
همین قدر كه مرد احساس مىكند كه ازدواج باید كند، برود سراغ زنى كه داراى عفاف و نجابت باشد، زن هم همسرىِ مردى را قبول كند كه داراى عفاف و نجابت باشد، کافی است. دنبال زیبایى، شغل، اصل و نسب، اعتبار اجتماعى، پول، ابداً در اسلام این چیزها موردنظر نیست، بلكه ممنوع هم هست!
#ازدواج_عاقلانه
@TWTenghelabi
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هفتاد و یکم
دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشم های آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین می گرفت، خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت می گرفت. جایی را نمی دید.
من و خواهر بهرام ای کنارش نشستیم. گفتم:امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه. چرا جلو نیومدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشم هایت را از دست بدهی.
- صلاح نبود.
تعجب کردم: چی؟ از این جا ماندن که بهتر بود اینجا حتی وسایل کمک های اولیه هم نداریم و با فشار دست میخواهیم خون ریزی را بند بیاوریم.
پرسیدم: شما با هم اسیر شدید؟
گفت: من و میر ظفر جویان و مجید جلال وند و عبدالله باوی با هم بودیم.
به آرامی گفت: عراقی ها کجا هستند؟
- آن طرف ایستاده اند.
- صدای ما را می شنوند؟ چند نفرند؟
- چرا می پرسی؟
- در یک فرصت مناسب کیفم را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت می شوم و درد چشمانم را تحمل می کنم.
- مگر شما را تفتیش نکردند؟ مگر جیبهای شمارا خالی نکردند؟ شما اسلحه دارید؟
گفت: نه، چند تا ماشین را با هم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دست هایم را بستند و اینجا انداختند.
کفشهای خواهر بهرامی، کفش های سفید تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ های ریزی داشت. هر دویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاهمان به زمین خیره بود. به همه چیز فکر میکردم، به گذشته به آینده ی نامعلومی که در پیش داشتم. بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه بر می داشتم و در سوراخ کفشهای او فرو می کردم. تمام سطح کفش های خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه.
وقتی هر دو کفش های او از سنگریزه پر شد یکباره گفت: راستی چی شد منو مریم معرفی کردی، آخه اسم خواهر مریمه، من می تونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم!
- طوری نیست منم اسم خواهر مریمه، اسم کوچیکت چیه؟
- شمسی
- ولی از این به بعد تو می شی خواهرم و من تو رو مریم صدا می کنم.
مریم انگار که به خواهر کوچکترش می توپد گفت: معصومه تو چه بی خیالی! می بینی که اسیر دشمن شدیم اما تو یاد بچگی ها ت افتادی؟ دلت می خواد سنگ بازی کنی؟ تقریباً نیم ساعته داری سنگریزه توی این کفش ها فرو می کنی. متوجه نشدی این سرباز عراقی نزدیک اومد و نگاه کرد ولی چیزی نفهمید و رفت.
سرم را چرخاندم. دیدم راست میگوید؛ سرباز عراقی نگاه و لوله ی تفنگش را از ما برگردانده بود. حالا فرصت خوبی بود. کمی به مجروح نزدیک شدم. دستم را در جیبش فرو بردم و هرچه بود در آوردم. کاغذها را خواندم؛ نامه های مربوط به ستاد جنگ به همراه یک قرآن کوچک جیبی (جزء سیام قرآن) بود.
گفتم: اینکه قرآنه، اون کاغذا هم نامه ی ستاد جنگه.
گفت: معطل نکن، کارت شناسایی ام تو جیب عقب شلوار مه.
به آرامی و بدون چرخش سر، در پناه مریم با یک دست سنگریزه بر می داشتم و با دست دیگر کارت شناسایی را بیرون کشیدم. روی کارت نوشته بود دکتر هادی عظیمی، درجه: سرهنگ، پست: رئیس بیمارستان نیروی دریایی خرمشهر...
پایان قسمت هفتاد و یکم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
ابوحمزه ثمالی گوید:
از امام محمد باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود:
نزدیک ترین مردمان به خدای تعالی و داناترین مردمان به خدا و مهربان ترین ایشان به مردم، محمد و ائمه علیه السلام هستند، پس هر جا که آنان داخل می شوند شما هم داخل شوید و از هر که آنها مفارقت کرده اند شما هم مفارقت کنید _ مقصود از آنان حسین و فرزندان او علیهما السلام هستند _ که حق در میان آنان است و آنان اوصیاء هستند و ائمه در میان آنها هستند، پس هر کجا آن را دیدید از ایشان پیروی کنید و اگر روزی آنان را ندیدید به خدای تعالی استغاثه کنید و به آن سنتی که داشتید نظر کنید و از از آن تبعیت نماید و آنان را که دوست می داشتید دوست بدارید و آنها را که دشمن می داشتید دشمن بدارید که چه زود است که فرج شما در آید.
کمال الدین و تمام النعمة باغ ۳۲ حدیث ۸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۴ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید همت ❣
قرائت
☘ دعای توسل ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_شهید_بشیم