💐 #عرض_ارادت
آفرین جان آفرین پاک را
آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
چه شکوهی است در هوای ملکوت
و اینک نقطهی اتصال عرشیان با فرشیان یک خاتم پیغمبری است و نوری از سلسلهی آل رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم )
چه جانی بخشیده اند این انوار به برهوت پر خار جهان
در این هنگام که عزمی دیدنی صفوف ملک را به آستانتان روان ساخته
عاشقانه تر از همیشه به درگاهتان عرض ادب میدارم
السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها
📸 امیر حسامی نژاد
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
🎨لیلا تیموری نژاد
چادُرَم تاجِ بِهِشتیست که بَر سَر دارَم
یادِگاریسـت که از حَضرَتِ مـادَر دارَم
تیـرها بَـر دِلِ دُشمَـن زَده با هَـر تـارَش
مَن مَحـالست که آن را زِ سَرَم بَردارَم
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرم_باش
👨👩👧👦 نکات اخلاقی و رفتاری آقایون در زندگی
#جلسه_پنجم
#قسمت_5
#استاد_اخوان
➿🌷➿🌷➿🌷➿
@astanehmehr | " آستان مهر "
#تلنگرانه
وَ اَعمِ اَبصارَ قُلوبِنا عَمّا خالَفَ مَحَبَّتَک
و چشمهایمان را از آنچه مخـالفِ عشقِ توست کور کن …
•┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈•
قسمت سیزدهم1361.mp3
زمان:
حجم:
13.94M
🎧 #رمان ۱۳۶۱
😊🍃👀¤■¤■¤■¤
دوستان خوبم ادامه ماجرا 👇
به کجا رسیدیم؟ آهان به اونجا که احمدفهمید بانو هم دوستش داره ❤️ وای انگاری دنیارو بهش داده بودن ... راستی دوباره مجید باعث شداحمدبیچاره کلی اذیت بشه ولی شب کجاخوابید؟ .....ولی بگما تغییرات رو شروع کردو اخرش رفت و همه سیبیلاشو زد ....😄
🔸☘🔸
🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته
#قسمت_سیزدهم
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
#عرض_ارادت
دور هم باشم، هوای صحن را حس میکنم
آسمان خانه ما و حرم هر دو یکی است...
📸صدیقهحبیبی
〰️⚜〰️⚜〰️⚜〰️
@astanehmehr
💠 #حدیث
🔻 قال أمیرالمؤمنین علیهالسّلام:
🔸 لا يُنكِح أحَدُكُمُ ابنَتَهُ حَتّى يَستَأمِرَها في نَفسِها، فَهِيَ أعلَمُ بِنَفسِها … وإن أبَت لَم يُزَوِّجها
🔹 كسى از شما نبايد دخترش را شوهر بدهد تا اين كه نظر او را در باره خودش جويا شود؛ چرا كه او خواسته خودش را بهتر مى داند… و اگر رضايت نداد، نبايد او را به ازدواج [آن فرد] در آورَد.
📚 دعائم الإسلام: ج ٢، ص ٢١٨
#ازدواج #حق_انتخاب
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها
@astanehmehr
📨#ارسالی_شما
#خاطرات_چادریها
سلام
روزی در یکی از روزهای گرم بهاری به دانشگاه برای شرکت در کلاسی رفته بودم. کلاس در طبقه سوم واقع شده بود و طبق معمول دستان من پراز کتاب و البته کیف سنگین لپ تاب.
ازقضا آسانسور دانشگاه خراب شده بود ومتاسفانه از آسانسور خبری نبود، از طرفی چون با اتوبوس خودم رو به دانشگاه رسونده بودم هم بسیار گرمم شده بود و هم تاخیر داشتم.
چاره ای نداشتم جز اینکه بالا رفتن از پله هارو برای رسیدن به کلاس انتخاب کنم، خدا می داند که چقدر برایم سخت بود.
اول به خودم گفتم چادرم رو در میارم تا حداقل زودتر و البته با سختی کمتر به کلاس برسم وبعد از رسیدن به درب کلاس سر میکنم ولی یاد داستان حضرت زهرا(س)و مرد نابینا افتادم و پشیمون شدم...
نفس نفس زنان به در کلاس رسیدم و کمی خودم رو مرتب کردم و وارد کلاس شدم.
اوضاع کلاس ما متاسفانه مثل خیلی از دانشگاه ها به لحاظ وضعیت پوشش خیلی چنگی به دل نمی زدو ناگفته نماند که همیشه با نگاه بدی از سمت همکلاسی هایم مواجه می شدم و همین مسئله پوشش باعث شده بود که خیلی با من صمیمی نشوند.
بعد از ورود به کلاس و کسب اجازه از استاد به محض اینکه می خواستم قدم بعدی رو بردارم یکی از دوستان لطف کردن و با لحن بسیار بد و تمسخر آمیز فرمودند:حداقل چادرت رو در می آوردی که به فلاکت نیوفتی! و در پی صحبت ایشون اکثر دانشجویان به اتفاق استاد خندیدند.
من که بسیار عصبانی شده بودم و البته تا حدودی گرمازده به خودم گفتم باید جواب خوبی برای طرح این مسئله داشته باشم، به قول معروف با منطق خودش اگر جواب بدم حتما به نتیجه می رسم والا که....
بدون پاسخ دادن رفتم و روی صندلی نشستم.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که اصلا متوجه تدریس استاد نشدم و تمام مدت به پاسخی که می خواستم بدم فکر کردم.
این همکلاسی من تازه با یکی از همین همکلاسی ها نامزد کرده بودن ، دختری بسیار زیبا و خوش صدا والبته با عشوه .
نیمه کلاس که شد استاد به اصطلاح آن ترک یا همون زنگ تفریح دادند همه به جز من از کلاس خارج شدند و بعداز ورود استاد و دیگر دانشجویان از استاد اجازه خواستم که اجازه بدن در مقابل توهینی که به من و اعتقادم شد دفاعی داشته باشم و استاد با بی میلی اجازه دادند.
رو به همکلاسیم کردم و گفتم: می خوام ی اعترافی بکنم! کلاس در سکوتی عجیب فرو رفت و همه منتظر ادامه گفتار من بودند.
در ادامه گفتم: من نامزدت رو خیلی دوست دارم و البته خودتوروهم خیلی دوست دارم.
باعصبانیت گفت: غلط کردی نامزد منو دوست داری ، ولی هم من و هم نامزدم از تو و امثال توچادریابیزاریم....
من بعداز افاضات همکلاسیم، در کمال آرامش گفتم: شما اجازه ندادی من کلامم رو تموم کنم، کمی صبور باش و در انتها قضاوت کن.
اگر به زندگی تو علاقه ای نداشتم با طرفندهای زنانه ام که خدا در وجود من و تمام دختران و زنان قرار داده طوری طنازی می کردم که همسر تو و امثال او به طرفم متمایل می شدند و اونوقت بود که دیگه تو ، ی عنصر تکراری می شدی و نفرات جدیدتر جذاب تر می شدند،
ولی من چون به عشق و زندگی تو احترام
می ذارم و نمی خوام خواسته یا ناخواسته وارد این حریم بشم تو گرمای تابستون و سرمای زمستون این سختی رو به خودم تحمیل میکنم که مبادا لطمه ای به زندگی شما و امثال شما وارد بشه.
کلاس در سکوتی سخت فرو رفت و بعداز گذشت لحظه ای تمام همکلاسی هام البته به اتفاق استاد بلند شدند و کف زدن، الان ما یک تیم همفکر در دانشگاه شدیم و با وجود سلایق مختلف در کنار هم هم درس می خونیم وهم ....
✍نجمه پیروی ۳۴ ساله از قم
@astanehmehr