eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
131 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتیم هوا پس است، نالان رفتیم سنگین سنگین، سربه‌گریبان رفتیم هر گُل در دست کاسه‌ای داشت و ما با چتر به پیشواز باران رفتیم @Shahrestaneadabpub
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم فقط سکوت می‌کنیم و این علامت «رضا»ست @shahrestaneadabpub
در خاطر من هر شب، می‌خواند و می‌گرید چوپان پریشانی، با نی‌لبکی بدکوک می‌سوزم و خاموشم، در خویش فراموشم مانند بیابانی، شوریده‌دل و مفلوک چون شِمه‌ای از بوی گیسوی تو آمد دوش پیچیده در آغوشم عطر علف و شلتوک... @shahrestaneadabpub
ماجرای عاشقانۀ من و جهان سخت بود سخت بود و سخت ناگزیر بود! جیک و پوک دائم پرنده و درخت پیر بود... @shahrestaneadabpub
به فتوای من، اگر در دلتنگی و اندوه معشوقی جان بسپاری، پیش از آنکــه نکیر و منکر پرسـش آغاز کنند، بهشت تو را در شمایل آواز فرشتگان به خود می‌خواند. رب‌العالمین از دیدار هیچ گروهی به قدر عشاق خشنود نمی‌شود. به فرشتگان مقرب خود می‌گوید: «کنار بروید و بنگرید. اینک هم‌قبیلگان من». ِ زیرا که عاشق کبیر هم اوست. @shahrestaneadabpub
یک‌بار از برادرش پرسید اگر هوا روشن بود و نه از باران خبری بود نه از رعد، چگونه پیغامش را به خدا برساند؟ منصور لبخند زده و گفته بود: می‌توانی به باغ بروی و برگ درختی را مثل گوش انسانی بگیری و آرزویت را در آن نجوا کنی. درختان چون به خدا بسیار نزدیکند، پیغام تو را به او می‌رسانند... @shahrestaneadabpub
در آسمان غزل‌هام گرم پروازند کبوتران خیالی که آب‌ و دان دادی غمت به‌رغم فراوانی‌اش، مرا کم بود اگرچه سهم مرا بیش از این و آن دادی... @shahrestaneadabpub
و صحابه گفتند: يا رسول‌الله چون بودى اگر تو ايشان را لعنت كردى؟ گفت: «مرا به رحمت فرستاده‌اند نه بدانكه لعنت كنم.» 📖 @shahrestaneadabpub
شوقی برای دیدن باران نداشتم از پنجره غبار نمی‌رفت قبل تو از دل بعید بود، دل بی‌خیال من هرگز سر قرار نمی‌رفت قبل تو گل داده چارچوب تمام اتاق‌ها از خانه انتظار نمی‌رفت قبل تو... @shahrestaneadabpubb
آدم‌های انگشت‌شماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـم‌های بی‌تاب می‌خواستند تر بشوند و اگر آدم‌ها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من می‌توانستم و می‌خواستم، دســت‌های نــازلی از خــودش کنــده می‌شــد و جــایی در مــن پیدا می‌کرد که غده‌های گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانه‌های من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خط‌های شکسته‌ای که دلم را می‌خراشیدند. هی می‌خراشیدند و باز برمی‌گشتند و روی خراش‌ها زاویۀ تند و تیز فرو می‌کردند...
دربارۀ اعتبار معراج بپرس دربارۀ روزگار تاراج بپرس دربارۀ جشنوارۀ سبز صعود چشمی برسان به اوج، از کاج بپرس @shahrestaneadabpubb
حسین... حسین... حسین... آن‌قدر که از دیروز تا به‌حال این اسم را شنیده‌ایم، در زمان حیات حسین نشنیده بودم. ما او را کشتیم که نامش گم شود و نشانش پاک گردد، اما انگار او زنده‌تر از قبل است. دیروز با جسمش جنگیدیم و از امروز به بعد باید با اسمش بجنگیم. قیمت با تخفیف: 36 هزار تومان