#خاطرات_شهدا
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت.
- ابراهيم! چی شده؟
- هيچی. بعداً ميگم.
میدانستم هيچ وقت نمیگويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش میشد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت مینشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه میآمد، آشتی میكرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد.
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
💠آخرین عکس
🔰 «همسرم در ادامه مأموریتهای کاریاش به کازرون منتقل شده بود. خانهای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که میخواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بیتاب تو است. انشاءالله دفعه بعد میروی.
🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که میخواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان میشود. وقتی این صحبتها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمیشود.از طرفی هم نمیخواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.
🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را برای لحظهای بگیرم، خداحافظی کرد».
✍راوی؛ هـمسر شـهید
#شهید_ابـوذر_داوودی🌷
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
● در بهار ۱۳۵۸ خبری میرسد که عدهای ضد انقلاب در ارتفاعات « گهواره » در غرب تجمع کردهاند و قصد حمله به اسلامآباد را دارند.
● تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی میکنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی میآید که «آخ سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.»
● شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.»
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تنکابن ، مازندران
●شهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ دشتذهاب ، کرمانشاه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌#خاطرات_شهدا
شهید مدافعحرم عبدالحسین یوسفیان
اینم عاقبت تأخیر در نماز
صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشیــــد؛ وضو میگرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز میخواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را میخوانیــــم»
در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً میگفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خندهای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
رفیقشمیگفت :
گاهیمـیرفتیهگوشهیِخلوت ،
چفیهاشرومیکشیدرویِسـرش
توحالتِسـجدهمـیموند . .!
بهقولِمعروفیهگوشـهای
خداروگیرمیآورد (:
شھیدمصطفیصدرزاده🌱
#خادم_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
کنار هلیکوپترِ 🚁جنگیاش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب میداد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید⁉️ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم؛ ما برای اسلام میجنگیم ،✨ تا هر زمانکه اسلام در خطر باشد... 👌🏻
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم می پرسیدند: کجا؟!!! 😳خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که میرفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان میگویند...💚
شهید علی اکبر شیرودی🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا 🌷
💠دوقلوها
#آشیخ_نورالله
📜خاطره ای از جانباز دفاع مقدس و پسر خاله
شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی درباره نحوه تشخیص دوقلوها
⚜شهيدبزرگوارحميد سياهکالي مرادی وقتی متولد شد #دوقلو بودند دوقلوي شبیه به هم ، خاله بزرگوارم فرمودند این #سعید و دیگری حمید
چندروزبعدکه به دیدارشان رفتم #خاله ام فرمودند حميد و سعيد را تشخيص میدهی⁉️ گفتم این حمید این سعید
⚜برای خاله ام جای سوال بود که من چطور میشناختم⁉️ وقتی حميد #شربت_شهادت نوشیدند این راز راگفتم
وقتی قلوها را بغل کردم در گوششان اذان بگويم نوری در بالای ابروی حميداقا ديدم که تا زمان #شهادتش هیچگاه برادران را اشتباه صدا نزدم🚫
شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
خیلی داشت ازش خون میرفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم..
رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد!
گفت: اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم
و بعد از چند دقیقه، شهید شد :)
#انقلابیون
#شهیدعزیز
#شهیدسجادعفتی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹یک بار حاج قاسم و دخترش زینب همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) برای زیارت. درگیریها زیاد شد و به اوج رسید. حاجی گفت: «همه محافظ هایی که همراه من هستن، وایسن از حرم دفاع کنن.» هر چه به ایشان گفتند که خطرناک است، گوش نداد و ایستاد به نماز.
🔹هر بار که میآمدند و درخواست میکردند: «حاجی بیا بریم…!» او با آرامش میگفت: «دارم نماز می خونم، نمیام. هیچ اتفاقی نمی افته لوسترهای حرم به شدت تکان میخوردند؛ اما حاجی با صلابت و آرامش خاصی ایستاده بود به نماز.
🔹تنها چیزی که حاجی از آن میترسید و خیلی مراقب بود، اعمالش در مقابل خدا بود. او تنها از خدا میترسید.
#خاطرات_شهدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #رحمان_بهرامی
☂فرزند شهید نقل میکند: شهید بهرامی همیشه سعی میکرد همگی در صلح و آرامش باشند و اگر دو نفر کدورتی با هم داشتند، آنها را آشتی میداد. با بزرگ و کوچک طوری رفتار میکرد که هیچکس از پدرم رنجور نمیشد. زمانی که فردی را نصیحت میکرد، از ابراز پشیمانی و ناراحتی آن شخص نیز ناراحت میشد و با وی همدردی میکرد.
☂موقعی که پدرم در مناطق عملیاتی بانه کردستان بود، یک روز در زمانِ برگشت به استان زنجان، پدرم در اتوبوس، جوانی را میبیند که در خودش فرو رفته و ناراحت است. دلیل ناراحتیاش را میپرسد و متوجه میشود که آن جوان با خانواده خود قهر کرده است و قصد دارد شهرش را ترک کند. پدرم آن جوان را به خانهی خودمان در خرمدره آورد و خیلی با او صحبت کرد و متوجه شد که فرزند کیست. با خانوادهاش تماس گرفت که نگران نباشند و سرانجام این جوان را به کانون گرم خانوادهاش بازگرداند.
🌸🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📨#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #مهدی_بختیاری
🌹شهید مدافعحرم #مجتبی_برسنجی
🥀همرزم شهید نقل میکند: وقتی که شهید بختیاری و شهید برسنجی به گشتزنی میرفتند، موقعی که میخواستند سوار ماشینشان شوند، شهید بختیاری با خنده داد زد و گفت:«ما که رفتیم دنبال شهادت! خداحافظ...»
🥀به شوخی گفتم چی میگی! برید زود بیاید که کلّی کار داریم! چنددقیقه نگذشته بود که بهِمان خبر دادند بچهها زمینگیر شدهاند؛ اولش فکر کردیم شوخی میکنند ولی...
🔹شهیدان مدافعحرم مهدی بختیاری و مجتبی برسنجی، ۲۵اسفند۱۳۹۹ در منطقهی المیادین سوریه براثر انفجار مین که لحظاتی قبل از انفجار، تروریستهای داعش در مسیر عبور خودروی آنها کار گذاشته بودند، به شهادت رسیدند.
📸این عکس دقایقی قبل از شهادت آنها گرفته شده است!
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh