خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
آخرین نفر
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_دو_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
۲- این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار دست او بود گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاری داماد صدامه»
محمد حسن شعبانی
قبل از عملیات ،خیبر جلسه ی مهمی گذاشتند. تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند. یادم هست یکی شان رو نقشه داشت از محورهای مهم عملیات می گفت در ضمن کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می
داد.
در این مابین نوبت رسید به عبدالحسین خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد. چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود حرف های آن فرمانده هم به درازا کشید یکدفعه عبدالحسین بلند شد و حرف او را قطع کرد گفت اخوی این حرف ها به درد ما نمی خوره چشم هام گرد شد. همه مات و مبهوت او را نگاه می کردند. تو جلسه ی به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی، عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و ادامه داد: «اینها دردی رو از برونسی دوا نمی کن»ه
فرمانده با حالت جدی گفت: یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.»
عبد الحسين لبخندی زد و :گفت:« ببخشین اگر جسارت نشه می خوام بگم که شما برای کار من فقط بگو کجا رو باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده با ،قایق با هرچی که هست منو بیر اون جا و بگو منطقه اینه باید این جا رو
بگیری»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
+مخزن پروفایلای چریکی و شهدایی!
-بیای اینجا هرروز پروف عوض میکنی🤣
ᴊᴏɪɴ➛ https://eitaa.com/joinchat/1977287162Ccf3b9880d6
راستۍ . . کپۍهمآزادهـ😎✌️🏿.
🌷شهید نظرزاده 🌷
-ورود دھہهشتادیها اجباري❗️
https://eitaa.com/joinchat/1977287162Ccf3b9880d6
+بهمدیریتبسیجیایساندیسخور🧃🕶
پیشبهسوینابودیاسرائیل💣🔥
#طریق_الاقصی
#سلام_امام_زمانم 💖
عالمبہعشق روی تو بیدار میشود
هـر روز عاشقان تـو بسیار میشود
وقتی سلام میدهمت در نگاہ مـن
تصویر مهربانی تو تڪرار میشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روزقـیامـٺ
انگشتاٺشهادٺمیدن 🖐🏻
کدوم سایـٺ را لـمسکردۍ
بہکـدومگروه عضوشدۍ
واردکدومکانالی شدۍ
پیوۍکی رفتی و چیتایپکردی
چهاستورۍگذاشتی
چهپستیگذاشتی و...
همهےِهمهاینهاانگشتاٺشهادٺمیدن...
#تلنگرانه
🌹🕊🕊🌹
عملیات فتح المبین بود. از پایگاه شکاری همدان برای بمباران مواضع دشمن بلند شدیم. من کابین عقب عباس بودم. بعد از انجام مأموریت، یک هواپیمای دشمن را دیدیم. عباس به تعقیبش رفت، هواپيماي دشمن فرار كرد. دنبال او وارد خاک عراق شدیم، آنجا بنزین کم آوردیم و برگشتیم. حتی نتوانستیم به پایگاه خودمان، همدان، برويم و مجبور شدیم در پايگاه دزفول بنشینیم.
شب بود. باید همانجا میخوابیدیم تا صبح هواپیما سوختگیری و آماده پرواز شود. یک اتاق خالی هم برای استراحت در پايگاه نبود. تمام اتاقها و خوابگاههای پايگاه پر از مجروحین عملیات فتحالمبین بود. بهناچار براي استراحت، در اتاقکی که در پائین برج مراقبت پایگاه بود رفتیم.
تا صبح صدای انفجار بود که مثل صدای طبل در دزفول میپیچید. عباس با حسرت به اين صداها گوش میداد و میگفت: کاش ما هم میتوانستیم به خط برویم و بجنگيم.
گفتم: عباس هواپیما ما که سوخت ندارد به ميدان برويم!
گفت: من الآن اگر نیاز باشد، یک اسلحه کلاش دست میگیرم و همراه این بسیجیها به دل دشمن میزنم و میجنگم.
#صلوات
شهید#عباس_دوران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh