💌 #پیامکی_ازبهشت | #وصیت_شهدا
📍تیرِ خلاصِ بی تفاوتی
🌟دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان، در حال حمله به مرزهای اعتقادی و ایمانی ماست. حرکتی کنید. امروز دشمن در خصوصی ترین لحظات ما و به خصوصی ترین مکان های ما نفوذ کرده و بنیان خانواده که یکی از ارکان مهم جامعه می باشد را از هم پاشیده . و چگونه است که ما نسبت به این مسائل بی تفاوتیم. و الله قسم که اگر هر کدام از ما به اینجا(بی تفاوتی) برسد، یعنی اینکه دشمن تیرخلاص به ما زده است. بی تفاوت یعنی هرکس به فکر خور و خواب و خشم و شهوت باشد ولاغیر .
شهید : حامد کوچک زاده
(برگزیده ای از وصیت نامه شهید)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋
*شهادت طبق آرزو...*🕊️
*شهید حسن غفاری*🌹
تاریخ تولد: ۲۵ / ۶ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← دو روز مانده بود به ماه رمضان🌙روز اعزامش بود🕊️ همه مایحتاج منزل را خرید🥦 به غیر از خرما، گفتم: حسن جان فقط خرما نخریدی که آن را هم خودم میخرم🍁با هم خداحافظی کردیم و رفت🕊️ چند دقیقه بعد دیدم برگشت، دو تا جعبه خرما خریده بود🌱 آورد خانه و گفت: فاطمه خانم بیا این هم آخرین خرید من برای شما و بچههایم، و رفت🕊️همیشه میگفت دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب🌙مثل آقا اباعبدالله شهید شوم🥀دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید،💫 و سفارش می کرد اگر من شهید شدم نگذار بچهها صورتم را ببینند🥀همان شد که او میخواست🍂 با زبان روزه🌙و بر اثر خمپاره شهید شد🕊️ که از صورتش چیزی باقی نماند🥀به همراه شهید علی امرایی و شهید حمیدی خمپاره به خودروشان اصابت میکند🥀و هر سه آسمانی میشوند.🕊️جای مزارش را در خواب دیده بود💫 و قبل از رفتن به من گفته بود، و در وصیتنامه هم ذکر کرده بودند✍🏻 اول قرار بود حرم حضرت عبدالعظیم دفن شوند🌙اما بدون اینکه من بگویم مزارشان قطعه 26 شد‼️دقیقا همان جایی که خودش میخواست* 🕊️🕋
*شهید حسن غفاری*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :5⃣
گمنام گمنام🕊
🍃پيش از او يك خواستگار ديگر هم برايم آمده بود . آدم بدی نبود ، ولی خوشم نيامد ازش . لباس پوشيدنش به دلم ننشست . خدا وقتی بخواهد كاری انجام شود . كسی ديگر نميتواند كاری كند .
🍃خرداد سال شصت ويك ، يك هفته بعد از آن خواستگار اولی ، خانواده ی زين الدين ، مادر و يكی از اقوامشان ، به خانه ی ما آمدند . از يكی از معلم های سابقم در حزب خواسته بودند كه دختر خوب به شان معرفی كند . او هم مرا گفته بود . آمدند شرايط پسرشان را گفتند ، گفتند پاسدار است . بعد هم گفتند به نظرشان يك زن چه چيزهايی بايد بلد باشد و چه كارهايی بايد بكند .
🍃با من و خانواده ام صحبت كردند و بعد به آقا مهدی گفته بودند كه يك دختر مناسب برايت پيدا كرده ايم . قرار شد آن ها جواب بگيرند و اگر مزه ی دهان ما " بله " است جلسه ی بعد خود آقا مهدی بيايد . در اين مدت پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايرانی . گفته بود " يك همچين آدمی آمده خواستگاری دخترم . مي خواهم بدانم شما شناختی از ايشان داريد ؟ " او هم گفته بود " مگر در مورد بچه های سپاه هم كسی بايد تحقيق بكند ؟ "
🍃پدرم پيغام داد خود آقا مهدی بيايد و ما دو تايی با هم حرف بزنيم . قبل از آمدن آقا مهدی يك شب خواب ديدم : همه جا تاريك بود . بعد از يك گوشه انگار نوری بلند شد . درست زير منبع نور تابوتی بود روباز . جنازه ای آن جا بود ، با لباس سپاه . با آن كه روی صورتش خون خشك شده بود ، بيش تر به نظر می آمد خوابيده باشد تا مرده . جنازه تا كمر از توی تابوت بلند شد . نور هم با بلند شدن او جابه جا شد.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :6⃣
گمنام گمنام🕊
🍃مرد وقتی از پله ی اتوبوس پايش را پايين گذاشت ، فهميد كه نيامده تا برگردد. بلیطی كه او برای جنگ گرفته بود يك طرفه بود .سپاه قم و شهر و پدر و مادرش رارها كرده بود و مثل يك نيروی معمولی آمده بود جهبه . هوای داغ اهواز را به سينه كشيد .بوی باروت می آمد . خوش حال شد .
🍃توی سرمای جبهه های غرب هيچ بويی واضح نبود . چند تا از بهترين رفيق هايش را در غرب جا گذاشته بود و الان برف سنگ قبرشان را سفيد كرده بود .در دنيا مالك هيچ چيز غير از لباس سبز سپاهش نبود كه آن هم تنش بود . هنوز سال های اول جنگ بود . جنگ بيش تر مثل فيلم های آرتيستی بود تا جنگ واقعی . آدم هايی كه آمده بودند هيچ كدام تا به حال يك جنگ درست و حسابی نديده بودند . همين بچه های معمولي كوچه و خيابان هاي شهرهاي مختلف بودند كه عزيز ترين چيزشان را ، جانشان را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یا_صاحب_الزمان_عج💔
🌼دلخوش نڪن بہ«ندبہ ی جمعه»خودٺ بیا
✨بـا ایـن همہ«گناه»نگیـرد دعای شهـر
🌼اینجـا ڪسی برای تـو ڪاری نمی ڪند
✨فهمیده ام ڪہ خستہ ای از اِدعای شهـر
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#برادر_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃نهم محرم ماه سال ۱۳۹۴ به #شهادت رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...!
🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی"
امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊
🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب #تاسوعا فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلو تر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...!
🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به #زیارت_امام_حسین بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند.
🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه #خدا بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد و داستانش تمام💔
🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او
روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، #مصطفی_صدرزاده و #مهدی_زین_الدین را در خود ندید😢
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_عبدالله_باقری
📅تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱
📅تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌤#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ مصادفبا سالروز:
🌹شهادت شهید #افشین_ذورقی
🌹شهادت شهید #سید_محمد_حجازی
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh