🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_علیرضا_قبادی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همرزم شهید علیرضا قبادی
🔰بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با #شهید_قبادی آشنا شدم؛ با شهید🌷 در منطقه بودم که ناگهان بیسیم📞 زدند که دشمن به ماشین یکی از بچهها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها #شهید یا مجروح💔 شدهاند.
🔰شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و #مسلح کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی👥 بیایند. علیرضا گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد❌ پیکر #شهدا و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد. دشمن بچه ها را سلاخی می کند😔
🔰گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن👹 کمین کرده باشد. علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید #یاعلی وگرنه خودم تنها👤 می روم.
🔰وقتی #قاطعیت را در صدا و چهره اش دیدم گفتم: باشه من می آیم☝️تعدادمان ۶ نفر بود. #شهیدعلیرضا بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی💥 اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا🚚 نشست و ما هم عقب ماشین.
🔰نزدیک #منطقه مورد نظر رسیدیم که شهید علیرضا ماشین را متوقف کرد⛔️ و به ما گفت: شماها پیاده👣 و با فاصله ۳متری از هم حرکت کنید! خیلی آرام و آهسته جلو می رویم. گفتم: علیرضا منقطه ساکت است! شهید علیرضا با لبخند گفت: آره زیادی #ساکت است!
🔰به منطقه مورد نظر رسیدیم دیدیم پیکر شهدا⚰ و مجروحان در کنار ماشین روی زمین افتاده است. خواستیم جلو برویم که #علیرضا با دست اشاره کرد همانجا سنگر بگیریم و آماده شلیک💥 باشیم. خودش یواش یواش به سمت ماشین🚙 حرکت کرد. با دست اشاره کردم علیرضا من هم بیایم؟ با اشاره گفت: #نه.
🔰با سرعت در ابتدا یک نفر👤 از مجروحان را روی دوش خود گذاشت و #عقب آورد. گفتم: علیرضا اجازه بده ما هم کمک کنیم. گفت: امکان دارد دشمن اینجا برای ما #کمین کرده باشد. شماها فقط هوای من را داشته باشید تا پیکر شهدا🌷 را هم بیاورم. ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد. تمام لباس های شهید علیرضا قبادی از #خون_شهدا قرمز شده بود. (درود خدا بر غیرتش)
🔰بعد از اینکه کارش تمام شد گفت: منطقه را ترک کنیم. به اینجای ماجرا که رسید، #همرزم_شهید آهی کشید و گفت: شهید علیرضا قبادی حتی نسبت به پیکر شهدا🌷 هم این چنین احساس مسئولیت می کرد. شهادت کجا و من کجا⁉️ هنوز آنقدر خود را تزکیه نکردم که #شهید بشوم😔😔
#شهید_علیرضا_قبادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیده_های_گمنام:...
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤️
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤️
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند🤗
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤️
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤️
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋️
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند💔
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋️
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
.
اینها کمی عاشقند🌷
.
.
#شهیده_های_گمنام...
#شهیده_گمنامم_آرزوست...
#وعده_دیدار_کنار_شهدا...
#التماس_دعا...
#یاعلی ...
#یازهراء...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج...
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
🔹مادرگفت: نرو🚷بمان! دلم میخواهد #پسرم عصای دستم باشد. گفت:هرچه توبگویی فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا #آن_دنیا⁉️ مادرش چیزی نگفت و با اشک😢 #بدرقه اش کرد.
🔺جوان #هجده ساله ای از لشگر #فاطمیون و در حالیکه #یاعلی یاعلی میگفت سر از بدنش جدا کردند. 😭😭
قیمت این لحظات چند⁉️⁉️
اولین شهید بی سر مدافع حرم
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹مادرگفت: نرو🚷بمان! دلم میخواهد #پسرم عصای دستم باشد. گفت:هرچه توبگویی فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا #آن_دنیا⁉️ مادرش چیزی نگفت و با اشک😢 #بدرقه اش کرد.
🔺جوان #هجده ساله ای از لشگر #فاطمیون و در حالیکه #یاعلی یاعلی میگفت سر از بدنش جدا کردند. 😭😭
قیمت این لحظات چند⁉️⁉️
اولین شهید بی سر مدافع حرم
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺همسرشهید: ما #همسران_شهدای مدافع حرم پشت سر شوهرانمان ایستادهایم✊ 🍃شهدای مدافع حرم با خون❣خود ریش
2⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰همیشه مردم از آن به #نیکی یاد میکنند. علی اصغر خوش رو، خوش اخلاق، #مومن، زن و بچه دوست، بی اهمیت به مال و مادیات دنیا به مال دنیا بود. فقط عاشق زن و بچهاش بود. پسرخوب، مومن و نمازخوانی📿 بود همه خوبیها را #خدا جمع کرده و به او داده بود. شکر خدا...!
🔰خوش رویی، خنده رویی و لبخند پسرم زبانزد همه عالم است😍 همه عاشق #خندههایش بودند. من پیکر پسرم را دیدم. تیر به #پهلوی راستش خورده بود. خونریزی خیلی زیادی داشته است و یک #یاعلی گفته و شهید شده است. پیکرش⚰ را نتوانستد به عقب برگردانند. بعد از یک سال توسط انگشتر و حلقهاش💍 شناسایی شد
🔰خودش دوست داشت گمنام باشد. نه پلاکی🔖 در گردنش بود نه #مدارکی در جیبهایش، هیچ چیزی همراهش نبود. وصیتش این بود که صبور باشیم. هر وقت خیلی خسته شدیم و دلمان سوخت به مصائب #حضرت_زینب(س) و روز عاشورا فکر کنیم، به من به خواهر و همسر و پسرش وصیت کرده است📜 گلهها و شکوههایمان را به امام زمان بگوییم و فقط با #امام_زمان(عج) درد و دل کنیم❤️
🔰برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به #سوریه رفت. خواهرش گفته بود: «نرو🚷 دعا می کنم کارت درست نشود که بتوانی بروی.» علی اصغر میگفت: این حرف را نگو اگر من نروم #اسلام چه میشود⁉️ داعش به مرزهای عراق آمده. ما باید برویم و نگذارم داعش بیاید. ما باید برای دفاع از حرم خانم #زینب(س) برویم.» هدفش همین بود.
#شهید_علی_اصغر_شیردل
🍃🌹🍃🌹
@shahed_sticker
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣#قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان،
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
💢با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
💢از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
💢حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
💢ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
💢از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
💢مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
💢حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
💢انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
💢شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم⚜ #عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن💞 جان را به هوای #آل_حیـدر دادن
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌾او را میشناسید❓
شهید #رضا_اسماعیلی اولین شهید #فاطمیون، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته #همزمان سر از بدنش جدا میکردند✔️
🌴 تا با #صدای ناله های💔 او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم #یاعلی میگفت.😭
#این_افسانه_نیست
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 27 📖 به شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم چ
🔆حسین، #تداعی کننده بسیاری از لغات و تلفظهای سنگین، غلیظ، #ملموس و حتی تاثیرگذار است. همه ما در مدت حیاتمان به عنوان پیرو کلمه #حسین دنبال آن هستیم که با سختی، یکی از آن تلفظها را در خودمان پیدا کنیم و پرورش دهیم
💠کار به آدمها و حتی انسانها ندارم؛ کارهایی #کردهاند که تداعی کلماتی مثل #عشق، 💞علاقه، دل و... را به سمتی بردهاند که خیالمان به سمت دنیا و سانسورهای #صداوسیما خم میشود
🔆هر از چند گاهی #خدا دست ربوبیت خود را به همه نشان میدهد و حسینها را جلوی چشم ما راه میبرد و تا میآیند شناسایی میشوند، اطلاعات #پرواز🕊 صدایشان میزند و #یاعلی؛ تنها چیزی ک از آنها میماند خط #سفید رنگ پروازشان در آبی🦋 آسمان است
💠حسین #خرازی، نمود حسینهای فشرده تاریخ هشت ساله #کورههای #جنگ ماست که تا به خودمان بیاییم و حتی به #دنیا بیاییم پرواز کرده بود و حال، منِ دهه هفتادی فقط خط سفید پروازش را میبینم
🔆سیروسلوک تنها یک سکوی #پرتاب داشته و خواهد داشت و آن چیزی جز حسین (ع) و همسفرانش نیست. باید #عاشق🌸 شوی تا بدانی #عقل چیست و معنی عشق امثال حسین، ضعف است یا قدرت
💠حسین جان #فرمانده لشکر امام حسین؛ اما حال، ما در کشور #ایران و خاک جمهوریاش بجایی رسیدهایم که خوانده ایم تو برای #رساندن غذا به سربازانت پریدهای، افسوس که درپشت نقابهایمان به یکدیگر رحم نمی کنیم و با جان #سربازان این خاک، که همان مردماند بازیمان گرفته است
شنیدهایم #ماسک ها را برداشته و به ضعیف تر از خود میدادید؛ اما اکنون ما ...💥
به مناسبت تولد 🌷
#شهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹✨🌹✨🌹 🔅- گاهی #باید ایستاد و بھ نفۡس' #نھ ' گفت 🔅وَ از تامینِ #خواستههاۍ او سر باز زَد ،تا رشد و
♡هوالعشق♡
3⃣6⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰یاد باد آنکه زما #وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد*
وهب* را که #میشناسی⁉️
از او که می خواندم، پیش از خودش همسرش را می ستودم.#صبرش را، #شهامتش را، عمق عشقش💞 را. مگر نه اینکه #عشق، خلاصه می شود در رضای معشوق
🔰آنگاه که دل 💗#وهب، می تپید برای #عروج، برای لبیک و برای وصال، دختری دلداده، بندهای #دلبستگی را از روحش می شکافت و مردش را به آغوش پر ارج دلدار حقیقی میسپرد.
و من در این اندیشه ام که چه بسیار وهب ها و #هانیه ها*، در فراسوی مرزهای عشق، روح هایشان را به یکدیگر پیوند می زنند و جاننثاری می کنند بهر حق.
🔰و من در این اندیشه ام که #سمیه بانو*، آنگاه که به پیشواز مردش می رفت، #قلبش حامل چه احساسی بود⁉️
آنگاه که با رزهای سرخی که #خون #عشق از آنها می چکید و معجری سپید که از سرور #سپیدبختی یارش به سر داشت، به پیشواز مالک قلبش می رفت، به چه می اندیشید؟
🔰آنگاه که برای آخرین بار، انگشتان لرزانش را روی #پوست تهی از گرمای "او" میکشید، چه از ما می خواست؟
چیزی جز تداوم راهی سرخ که سرشار از خون وهب ها و #وحید ها* است؟
بیا هر گونه که می توانیم، با #جان و مال و #علم و قلم، جهان را مهیای آمدن #منجی گردانیم.
🔰بیا برخیزیم و #یاعلی گوییم
پ.ن: *جناب حافظ
*وهب بن وهب که در برخی منابع از او به وهب بن عبدالله کلبی یاد شدهاست، جوانی #نصرانی (مسیحی) مذهب بود که در مسیر حرکت #امام_حسین(ع) به سوی کربلا به دست وی #اسلام آورد و در روز عاشورا در کربلا #شهید شد.
*همسر وهب که همچون او در مسیر کربلا به اسلام گروید.*بانو سمیه یل هیکل #همسر شهید فرهنگی والا
#شهید_وحید_فرهنگی_والا🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🖇روضه #مجسم شنیده ای⁉️
سوریه از این روضه ها زیاد به خود دیده، از #دمشق بگیر تا #خانطومان و #حلب و... جای جایش روضه است.
از همان وقتی که زمزمه #هتک_حرمت به مزار حجربن عدی پیچید و آسمان🌫 #عَدرا* از دیدن این بی حرمتی و آشفتگی طوفانی شد ،
🖇در دل💕 #علویان هم غوغایی به پا شد غیرتشان به جوش آمد #یاعلی گفتند و راهی #سوریه زخم دیده شدند تا شاید مرهمی باشند بر روی زخمش
فاطمیون هم پا در میدان نهادند تا نشان بدهند #کربلا دوباره تکرار نخواهد شد، شاید از همان موقع بود که سوریه شد مسلخ محبان و شیعیان علی.
🖇محمود یکی از همان #عاشقان بود از#فاطمیون آمده بود و به قول خودش، شیعه و انسانیت مرز ندارد و هرجا ظلمی باشد شیعه آرام ندارد #مخصوصا اینکه سخن حریم عمه سادات(س) هم در میان باشد!حال میخواهم از #روضه_مجسم بگویم.
🖇روزی که #تاسوعا 🏴بود و همه عزادار #سقا، جایی هزاران کیلومتر دور تر از ایران در حومه حلب، سری را از بدن جدا کردند و بدن را گلوله باران🌧 در دل💗 #همسفرش آشوبی بود و خبر شهادت همسر آتش🔥 به جانش انداخت و خبر #مفقود شدنش دلش را بیشتر سوزاند. بچه ها دلتنگ 💔برای پدر و چشم انتظار تا پدر را ببینند، برای دو کودک انتظار دیدن پدر سخت است
🖇 بعد از #دو ماه حال پدر آمده با تنی بی سر و پر از جراحت روضه مجسم ، تنی پاره پاره است که سر ندارد و #کودکانی که #دلتنگ پدر هستند، و ما #مدیون این چشم های منتظر و دلهای صبورشان هستیم* مرج عذراء که امروز عدرا نامیده میشود شهری است در #سوریه که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است.
🕊به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_محمود_سالاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔸یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
🔹به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
🔰وهب را که میشناسی؟ از او که می خواندم، پیش از خودش همسرش💞 را می ستودم. صبرش را، #شهامتش را، عمق عشقش را. مگر نه اینکه #عشق، خلاصه می شود در رضای معشوق😍
🔰آنگاه که دل #وهب می تپید💗 برای #عروج، برای لبیک و برای وصال، دختری #دلداده، بندهای دلبستگی را از روحش می شکافت و مردش را به آغوش پر ارج دلدار حقیقی میسپرد.
🔰و من در این اندیشه ام که چه بسیار وهب ها و #هانیه ها در فراسوی مرزهای عشق، روح هایشان را به یکدیگر پیوند می زنند و جاننثاری می کنند بهر حق. و من در این اندیشه ام که #سمیه بانو آنگاه که به پیشواز مردش♥️ می رفت، قلبش حامل چه احساسی بود؟😔
🔰آنگاه که با رزهای سرخی که #خون عشق از آنها می چکید❣ و معجری سپید که از سرور سپیدبختی یارش به سر داشت، به پیشواز #مالک_قلبش می رفت، به چه می اندیشید؟
🔰آنگاه که برای آخرین بار، انگشتان لرزانش را روی پوست تهی از گرمای "او" میکشید😭چه از ما می خواست؟ چیزی جز تداوم راهی سرخ که سرشار از خون وهب ها و #وحید ها* است؟
🔰بیا هر گونه که می توانیم، با جان و مال و علم و قلم✍جهان را مهیای آمدن منجی گردانیم. بیا برخیزیم و #یاعلی گوییم❤
نویسنده: #زهرا_مهدیار
به مناسبت سالروز شهادت🌷 #شهید_وحید_فرهنگی_والا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡نون والقلم♡
🍃بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمیآمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد.
🍃دفتر #زندگی را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را #گم کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت!
نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار.
🍃اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست #دلم به نوشتن نمیرفت، نشانی #حرم یار را گم کردم و در این وانفسای #دنیا غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک #یاعلی(ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک #یاحسین(ع) بلد راه شدند و ندای لبیک #یازینب سر دادند، ندایی که میگفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند!
خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند؛ #حامد هم یکی!
🍃دیگر از پرورش یافته مکتب علی(ع) و کارنامه قبولی و مهر #شهادت نمیگویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب #معشوق مشق عشق نمیکند.
🍃حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در #نور خلاصه شود.
آری همین است شرط عاشقی #جنون است.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh