🌷شهید نظرزاده 🌷
امام عزیز و #ولی_فقیه دستور فرموده الی بیت المقدس، باید تا #بیت_المقدس جنگید پس ما میجنگیم و باید
2⃣2⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹یه روز نگاه کردم تو چشمای #حاج_ابراهیم گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن 😍،گفتم #چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره🚫 تو این دنیا برای خودش بر می داره
🔸مطمئنم حاجی تو وقتی #شهید بشی سرت جدا می شه #چشماتو خدا می بره😔.
#همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود👇
🔹یکی بخاطر اینکه این چشم ها #هیچوقت به گناه🔞 باز نشد
🔸دوم اینکه هر وقت خونه بود #سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه #خدا چه اشکی می ریزن😭
🔹گفتم من مطمئنم این چشما رو #خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه.آخرش هم تو #عملیات_خیبر از بالای دهانش و لبهاش #سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد😔.
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جاده🛣 زندگی ام! #بدجور به پیچ و خم افتاده!! 😔 دلمــ❤️ محتاجِ نیم نگاهی از شماست. #ای_شهید اجابت ک
1⃣5⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢ماه رمضان سال ۷۷ #مصطفے هنوز بہ سن تڪلیف نرسیده بود🚫 براے #سحرے بلند شدیم اما مصطفے را بیدار نڪردم.
💢خودش موقع #اذان بیدار شد، وقتي دید اذان مے گویند .بغض ڪرد😢 و با ناراحتے گفت: « #چرا منو بیدار نڪردید⁉️»
💢دستے روے موهایش ڪشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به #سن_تڪلیف نرسیدے »
اخم هایش را درهم ڪشید😠 و با دلخورےگفت:
💢«از این بہ بعد هر ڪسے بہ سن تڪلیف رسیده بره نون بخره🍞، #آشغال ها رو بذاره دم در،من #بچہ_ام و هنور بہ سن تڪلیف نرسیدم 😒»
💢ناگفتہ نماند ڪہ آن روز، بدون سحرے #روزه گرفت، براے من هم درس شد ڪہ تمام ماه رمضان براے #سحر بیدارش ڪنم☺️ .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید خواب #امام_زمان(عج) رو میبیند آقا به او می فرمایند: چرا مانع میشوی که #فرمانده نیروهایم به
9⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷
🔮ما میدانستیم او ان قدر #سربزیر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند❌ حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این #خانمیرزا را ماشین نابود میکند چون #اصلا به اطرافش توجه نداشت. اما داستان #عجیب دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان🏚 تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد.
🔮همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد🗣 #شلمچه آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز #مجروح هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری📛 او می گفت مادر من #بایدبروم و مادر اصرار، که نمیگذارم..
🔮 #همانشب مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده🛌 است میگوید #سحر، چشمم بیدارشد ⚡️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد✨ و پشت سر آن #اقایی وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) نیست❌
🔮به استقبالش #ایستادم وگفتم. ❣السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه #اصرارکردم اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند🚫 فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده #نیروهای_من به جبهه برود⁉️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه💔 #امتحان دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره.
🔮باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع #فرمانده نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب #سه بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار #شفاعت از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش❌😢
🔮تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا #چشم_آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم👁 را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی #دوبار تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و #نشستند ومن هم روبروی ایشان👥 زانو زدم.
🔮یک لیوان چای☕️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند #بخور گفتم نه آقا میل ندارم و #غرق_تماشای حضرت شده بودم😍بازفرمودند: بخور.گفتم آقا #میل_ندارم. فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز📗 بسیار قشنگ و #نورانی بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود⭕️
🔮روی آن چیزهایی نوشتند که من #سواد خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به #دست_راست من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به #خانمیرزا بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در🚪 بدرقه کردم. وتشریف بردند.
🔮ناگهان با #صدای_اذان مسجد🕌ازجا پریدم چراغ💡خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا💌 #دردستم هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی⁉️گفتم: مادر دیگه #مانعت نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی #سخت می گرفتی
🔮گفتم ببین #امام_زمان (علیه السلام) برایت نامه نوشته💌 و کاغذ سبز را بهش دادم. #خانمیرزا از شادی پروازکرد🕊 گاهی می بوسید و #روی_چشم می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و #شکرمیکرد. بعد که آرام شد😌 آماده #نمازصبح شد📿
🔮آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت #مادر این واقعه را حتی به پدرم هم نگو❌گفتم: چشم و #همانروز اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند👥👥 وخداحافظیش👋 میکردند
🔮و میگفتند #مادرخانمیرزا چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی⁉️ می گفت: سپردمش به #امام_زمان برود به امیدخدا. و او رفت
پانزده روز شد که #خبر_شهادتش🌷 آوردند...
⚜فاعتبروا یا اولی الابصار.
❣ببینید آنان که #یکشبه ره صدساله رفته اند.
#شهید_خانممیرزا_استواری🌷
🔷راهشان پر رهرو🔷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾 #پدرم نیست ⚡️ولی #خاطـــره هایش باقیست 🍂یاد آن قلبـ❤️ پر از مِهر و صفایش باقیست 🌾مرگ پایان کسی
⏰وقت #خواب است!
و من بیدارم
✘نکند پشت، به آرمانم بزنی!
یا که دراین #دل_شب🌔
نور ایمان✨ #تو خاموش شود
تا #سحر وقت نمانده ای دوستـ❤️
سر به کوی اش بزن و زاری کن...
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(22) #حضرت_موسی 🔹با بازگشت به جریان شب بعثت حضرت موسی علیه السّلام قرآ
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(23)
4⃣ #موسای_نبی علیه السّلام در #مصر
⏪ اینک موسی علیه السّلام با رسالتی الهی، مجهز به معجزات خداوندی و همراهی و مشارکت برادرش هارون علیه السّلام وارد مصر شده و به دربار فرعون برای دعوت او به دین خدا می رود.
⏪ابتدا گفتگویی میان آنها در می گیرد که به بیان قرآن کریم توان محاکمه موسی علیه السّلام و مجازات او را به دلیل قتل آن مرد قبطی از فرعون سلب کرده و او را در برابر افکار عمومی قرار می دهد.
⏪ لذا فرعون برای مقابله او به یک عملیات نمایشی و در عین حال گسترده دست می زند، مشابه اقدامی که نمرود برای مقابله با ابراهیم و مشارکت دادن توده ناآگاه مردم در مقابله با او انجام داد. این بار #سحر و #جادو به عنوان ابزار شیطان که در آن زمان بسیار گسترش یافته بود به کمک او می آید.
⏪ داستان فراخوانی گسترده ساحران از سراسر مصر و دعوت مردم برای تماشای شکست موسی علیه السّلام از ساحران، با ایمان عجیب و باورنکردنی سحره به ضد خود تبدیل شده و سبب تقویت دعوت و حضور موسی علیه السّلام در مصر می شود.
⏪ ایمان ساحران دربار فرعون در همین ملاقات کوتاه چندان محکم می شود که در برابر تهدیدهای غلاظ و شداد فرعون خم به ابرو نیاورده و سرانجام در این راه به شهادت می رسند.
⏪ در این مقطع نیز دوباره موضوع هارون علیه السّلام و جایگاه و نقش او را در رسالت موسی علیه السّلام شاهد هستیم. هنگامی که ساحران به سجده افتاده و درصدد بیان ایمان محکم خود برمی آیند، این ایمان را به خدای موسی و هارون ابراز داشته و کمال آن را با همراه نمودن هر دو بیان می نمایند. حتی در بیان این جریان در سوره مبارکه طه از آنجا که این سوره در پی معرفی شخصیت هارون علیه السّلام و ولایت و شراکت او در رسالت موسای کلیم علیه السّلام است، نام هارون پیش از نام موسی علیه السّلام قرار می گیرد.
این مساله به عظمت شخصیت هارون علیه السّلام و از طریق آن عظمت شخصیت #امیرالمؤمنین علیه السّلام اشاره دارد.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
يک خانمي آمد و همينطور به #تصوير شهيد نگاه ميكرد و #اشك ميريخت. كسي هم او را نميشناخت. بعد جلو آمد
✍بار آخری که می خواست برای مبارزه با #داعش اعزام شود، #وصیتنامه اش را تکمیل کرد و از وسایل شخصی خود هر آنچه را که دوست داشت به دیگران #بخشید!
🌸چند تا #چفیه دور دوخته و زیبا داشت که به طلبه ها بخشید. از همه #حلالیت طلبید.
🌸از یک شیخ نجفی قبری در #وادی_السلام برای خودش گرفته بود که هر #سحر به آنجا میرفت و مشغول #عبادت و دعا میشد.
🌸معمولا وقتی جای مهمی می رفت،
#بهترین لباس هایش را می پوشید.
برای آخرین سفر هم بهترین لباس هایش را پوشید و به سمت #سامرا حرکت کرد ...
📚پسرک فلافل فروش
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_سامرا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔹اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو🚗 به سمت #نجف بر مي گشتيم. موقع #اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار #وادي_السلام رسيديم.
🔸هادي به راننده گفت: نگه دار⛔️تعجب کرديم. گفتم: #شيخ_هادي اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام♥️
🔹گفتم: نمي ترسي⁉️ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي #قبرستان. هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد✊ از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت.
🔸بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات #سحر به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي #خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت📿 مي شده.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh