eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺یادم میاد مقداری از #موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود... هر وقت جلوی #آینه می ایستاد و خودش را می
🔻فرازی از وصیت نامه #شهید مدافع حرم #سجاد_طاهرنیا 🌷 محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل #خواهرت هدیه ی #حضرت_رقیه (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن #بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها #جواب ندهم. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #آخرین اعزام خود در( دیماه ۹۲) به یکی از دوستان نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او #بی‌بازگش
5⃣2⃣5⃣ 🌷 🔰 ۹۲ می‌خواست برود . گفتم: ببین برای یکنفر جا دارید⁉️گفت: می‌آیی؟ گفتم: آره. گفت: دو سه روز مهلت بده، می‌دهم. 🔰طول کشید؛ فکر کنم بعد بود که زنگ زد ☎️و گفت جور نشد😔. گفت برای خودش هم مشکلی پیش آمده که نمی‌تواند برود. پرسیدم چرا جور نشد؟ گفت: رفتن مشکلی نیست🚫؛ هیچ طوری جور نشد، از طریق بچه‌های می‌رویم؛ بچه‌ها گفته‌اند تو تا مرز بیا ما از آنجا می‌بریمت کربلا 🔰ولی مشکلی برایم پیش آمده، شاید نتوانستم بروم شاید هم با یک دیگر رفتم. گفتم: در هر صورت مرا هم در نظر داشته باش👌. قولش را داد و من تا چند روز مرتب به زنگ ‌زدم📞 اما به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد🚫 که برویم😞. 🔰محمودرضا بیست و هفت روز بعد از ، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه‌ به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت و من همچنان جا ماندم که ماندم😔. 🔰مجلس بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: مداح می‌پرسد رفته⁉️ جا خوردم😟. ماندم چه بگویم. 🔰گفتم: نه❌ نرفته بود. وقتی آن شخص رفت، جمله یاد جمله اهل قلم افتادم که در پایان‌بندی برنامه «حزب الله» از مجموعه ، با آن صدای معطر🎵 می‌گوید: 🔰« عاشق کربلاستـ❤️ و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه❌، حرم حق است و هیچ‌کس را جز (ع) راهی به سوی حقیقت نیست🚫…» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم راوی: #پدر_شهید مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد. یک روز #جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت:هر سال روز #عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید! در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای #آزمایش است.حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در #بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن #منصرف شود. #کلام_شهید: آخرتتان را به دنیای #فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا #جواب پس دهیم؛ نکند شرمنده امام حسین (ع) شویم. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بسیجی_شهید_امنیت ✍ مادر_شهید واقعا #عاشق #شهدا بود،میگفت میترسم فردای قیامت شرمنده شهدا شوم به #ی
💟همیشه برایم مثل یک #استاد بود، از زندگی #شهدا صحبت میکرد. خصوصیات آنان، نحوه زندگی وشهادتشان... هر وقت سوالی در مورد شهدا داشتم سریع برایش میفرستادم و #جواب میداد... خودش را #وقف آنان کرده بود؛ حسن آقا همه چیزش حساب شده بود... #شهید_حسن_عشوری🌷 #اولین_شهید_وزارت_اطلاعات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺پسرم #شیطنت‌های خاص خود را داشت، با من هم خیلی شوخی داشت☺️ یک‌بار زمانی که تازه به سنین #جوانی رسید
1⃣9⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: مادر شهید 🔰تازه شده بود که به من گفت: می‌خواهد، وقتی از الیاس پرسیدیم که چه کسی را می‌خواهی⁉️ در جواب بیست‌سؤالی📝 راه انداخت! به ما می‌گفت بگردید گزینه‌ای را که می‌خواهم کنید 🔰دو دایره سفید و سیاه جلوی او گذاشته بودیم که اگر جوابش بود روی سفید⚪️ و اگر بود روی دایره سیاه⚫️ انگشت بگذارد! ما هم سؤال می‌پرسیدیم و او با گذاشتن انگشت👆 روی دایرها می‌داد، از روستا و محله و آشنا و فامیل پرسیدیم تا در نهایت روی گزینه‌ای کرد و ما متوجه شدیم که خواهان دختر ناتنی من است. 🔰آن روزها دختران در در سنین پایین ازدواج💍 می‌کردند و عروس من هم سن داشت. این‌گونه شد که برای الیاس به رفتیم و بعد از بیست‌ سؤالی به دختر موردعلاقه💖 او رسیدیم! 🔰یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب🏜 به خانه ما آمد و کم‌کم زمزمه رفتنش را به شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم🚌 است حرفی از نزدم❌چون راهی را رفت که نمی‌شد گفت ! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن📖  او را رد کردم، رفت و . 🔰بیشترین زمانی که احساس دل‌تنگی💔 به اوج خود می‌رسد ، چون هر غروب به سراغ من می‌آمد و هم‌دیگر را می‌دیدیم💕 و به من می‌گفت: اگر دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمی‌آمد حتماً زنگ☎️ می‌زد و جویای حالم می‌شد 🔰 اما بعد از غروب‌ها چشمم به در خانه🏡 خشک می‌شود شاید بیاید و من یک‌بار دیگر روی ماهش را ببینم😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh