eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
نهال! #آقا رو دیدی چےگفتی بهشون؟ گفتم کلاهتُ مامانت برات درست کرده؟ گفت آره گفتم میدی بہ من؟ گفت این
* * 🌷ما از لحاظ کم و کسری نداشتیم❌ نمی گویم درآمدش آنچنانی بود ⚡️اما همینی که روزی مان کرده بود بخشی را به موسسه ای کمک می کرد بدون اینکه کسی بداند. 🌷بعد از تماس گرفتند📞 که فلانی هر ماه مبلغی می کرده اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم . به نقل از همسر پ ن: عکس شهید قاضی خانی با سه فرزندشان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
4_5764820660786299501.mp3
4.81M
🎵 🌾چقدر دلم تنگه💔 برا 🌾بازم هوای زد به سرم 🌾آرزومه که به برم😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★خوش به حال ❣پر کشیدند🕊 از میان حرم ★بین سجده میان ❣آرمیدند با اذان📣 حرم ★لک گفتند ❣در حریم نوادگانِ حرم ★مثل با قدی رعنا ❣شده بودند پاسبان حرم 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ ✨در هوای #عشق تو پروانه وار 💞پرزنیمـ🕊 در لابلای #انتظار ✨ #کی_میآیی⁉️ ای امیر لحظه ها 💞تا بگردد خوش به حال روزگار🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#صبح آمد و ازعطر تمناے #تو نوشید🌸🍃 خورشید☀️ هم از جامه #لبخندتو پوشید دست من و آرامش موزون نگاهت😍 هر حادثہ ازچشمه #چشمان_تو جوشید #شهید_رسول_خلیلی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گردان حنظله، حاج رو خواست، حاجی اومد پای بیسیم و گوشی رو به دست گرفت، صدای ضعیف و پر از خش‌خش رو از اون طرف خط شنیدم که میگه: "احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم داره تموم میشه عراقی‌ها عن‌قریب میان تا ما رو کنن من هم خداحافظی می کنم..." حاج همت همانطور که به پهنای صورت می ریخت، گفت: "بیسیم رو قطع نکن، حرف بزن هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت رو قطع نکن" صدای بیسیم‌چی رو شنیدم که می‌گفت: "سلام ما رو به برسونید از قول ما به امام بگید همانطور که فرموده بودید مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ." و صدای بیسیم قطع شد... 📸 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خيلي #گشته بوديم، نه پلاكي، نه كارتي، چيزي همراهش نبود. #لباس_فرم سپاه به تنش بود. چيزي شبيه #دكمه
چند وقت پيش يكي از دوستان شهيد مرادی رو ميبينه ميگفت رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت: مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟ گفت بهش دادن از ما بالاتره، سرش خيلي شلوغه اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم داداش مرتضی همه دلها تنگته 🌷 ✍راوے : دوست شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"مـارا بـه #دعـا کـاش فراموش نـسازند... #رندان سـحرخیز که صاحـب نفـسانند..." 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقا مهدی در سال ۷۸وارد نهاد مقدس #سپاه_پاسداران شد و به عضویت رسمی این نهاد انقلابی درآمد و دوران
🍂هرکس که بر سرش زده #باعشق سر کند 🍃باید هواى داشتن #دردسر کند 🍂باید هر آنکسى که پى وصل💞 می‌رود 🍃تا مرز سوختن بتواند #خطر کند #شهید_سیدمهدی_حسینی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هرکس که بر سرش زده #باعشق سر کند 🍃باید هواى داشتن #دردسر کند 🍂باید هر آنکسى که پى وصل💞 می‌رود 🍃ت
3⃣4⃣8⃣ 🌷 💠خاطره یکی از رزمنده های 🔰سال گذشته برای عازم شده بودیم بعد از رسیدن به دمشق ما رو سوار اتوبوس ها🚌 کردند. قبل از سوار شدن به اتوبوس حسابی مارو توجیه کردند که تو مسیر از ماشینها پیاده نشیم🚫 و کلی از این دست . 🔰اتوبوس ها حرکت کردند ماهم با رفیقامون کنار هم👥 نشسته بودیم روحیه بچه ها خیلی ، مقصد ما بود 💥اما به خاطر شرایط و خوردن به تاریکی شب🌚 مجبور بودیم شب را در بمانیم. 🔰حدود نماز مغرب📿 بود رسیدیم به مقر اصلی حماء که قرار بود را آنجا بمانیم جمعیت نیروها زیاد بود. بعد از نماز زیارت عاشورا📖 و بعد هم شام رو خوردیم🍲 کم کم شده بود نیروهایی که تو اون مقر بودند برامون آوردند و خودشون پتو هارو تقسیم میکردند. 🔰من با حلقه زده بودیم و مشغول حرف زدن بودم که نفری که پتو تقسیم میکرد به ما، ناگهان سرم رو بلند کرده که پتو رو بگیرم که یه دفعه خشکم زد😦 🔰کسی که پتو تقسیم میکرد کسی نبود به جز تا دیدمش بی اختیار پریدم بغلش💞 کلی ذوق کردم😍 اونم کلی خوشحال شد. کلی باهم حرف زدیم بهش گفتم حاج مهدی اینجا چیکار میکنی⁉️ گفت داداش خدمتگزاری رزمنده رو انجام میدم بهش گفتم سمتت چیه؟ گفت: اینجا میبینی که دارم پتو پخش میکنم!!! 🔰بعد از حدود یه ساعت⌚️ حرف زدن بهم گفت برو صبح زود باید حرکت کنی بعد از هم خداحافظی👋 کردیم گفت فردا میبینمت . 🔰قبل از اذان📣 بیدارمون کردند و رفتیم برای نماز خوندن بعداز صبح گفتن به خط بشیم با تمام تجهیزات؛ مقر و مسئول انتقالمون به حلب میخواست صحبت های نهایی رو انجام بده✅ 🔰تمام نفرات به خط شدیم👥 که فرمانده بیاد که دوباره مات شدم😧. دیدم داره میاد پیش نیروها و با همون و لبخند همیشگی🙂 شروع کرد برای نیروها صحبت کردند. بعد از تموم شدند حرفای آقا مهدی خواستیم سوار اتوبوس🚌 بشیم بهش گفتم : حالا تو هیچکاره ای با معرفت⁉️ گفت : داداش دعا کن که عاقبت بخیر هم شد🌷 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh