سی و هشتمین سالگرد شهادت سردار شهید محمدرضا تورجیزاده فرمانده گردان یا زهرا(س)
زمان: جمعه پنجم اردیبهشت ساعت ۱۶
مکان: گلستان شهدا مزار پاک شهید
با سخنرانی و روایتگری:
●حجتالاسلام فعال(همرزمشهید)
●سردار محمود نجیمی(همرزمشهید)
● دکتر کمال حیدری(همرزمشهید)
با نوای: کربلایی حسین ظاهری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به برکت خون شهدا قدس آزاد خواهد شد
قدس آزاد میشود و آرزوی مشترک شهدا تحقق پیدا میکند و ما آن روز را خواهیم دید
بإذن الله...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهادت دست خودمان است
من به این نتیجه رسیدهام
که شهادت دست خودمان است.
انتخاب شهادت را
خداوند به عهده
خودمان گذاشته است.
این ما هستیم که میتوانیم
شرایط آن را فراهم کنیم.
ما هستیم که تعیین کننده این مسئله هستیم.
شهید محمودرضا بیضائی
شادی روحش صلوات🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت آیهها
عشق به مردم
《لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ》
سوره مبارکه توبه آیات ۱۲۸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین نیمه شب زندگی شهید آوینی در فکه چگونه گذشت؟
🔹️او در کنار پیکر شهیدان تازه تفحص شده چه دعایی کرد؟ برشی از قسمت هفتم مستند «آقا مرتضی»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت لو رفته از قاتل شهید عجمیان...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 تصویری از بازدید حضرت آيتالله خامنهای از بقایای تجهیزات نظامی ارتش آمریکا در طبس
🗓 ۵ اردیبهشت ۵۹ سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در #طبس
💻 Farsi.Khamenei.ir
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🇮🇷گُروهِ جَهادیِ ایرانِ آباد🇮🇷
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا بیعت واقعی با امام زمان(عج)
در زندگیمون نداشته باشیم غیبت حضرت ادامه داره...!
#استاد_عالی
#منتظرانه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸☘🌸☘
به مابپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
eitaa.com/shahid_bahonarh2
مواظب باشیم مثل شهدا
در کادر انتخاب خدا قرار بگیریم...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فرازی از وصیت نامه شهید روحالله قربانی
🔹️هر کسی که خواهان نیکی و خوشی در دنیا و آخرت است، باید به پدر و مادر خود نیکی کند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_نهم
_چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستے دیره پاشو..
لبخندے از روے رضایت زد و بلند شد
لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش
دکمہ هاے پیرهنشو دونہ دونہ و آروم میبستم و علے هم با نگاهش دستهامو دنبال میکرد
دلم نمیخواست بہ دکمہ ے آخر برسم
ولے رسیدم. علے آخریشو خودت ببند
از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کردم و ریشهاشو مرتب.
_شیشہ ے عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتے نیست بوش کنم
مثل پسر بچہ هاے کوچولو وایساده بود و چیزے نمیگفت: فقط با لبخند نگاهم میکردم
از کمد چفیہ ے مشکے و برداشتم و دور گردنش انداختم
نگاهمو بهم گره خورد. دیگہ طاقت نیوردن بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد
_بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش.گریم شدت گرفت
نباید دم رفتـ ایـ کارو میکرد او کہ میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامہ ، داشت پشیمونم میکرد
قطره اے اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود
_سرمو بلند کردم. علے هم داشت اشک میریخت
خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم
مرد مگہ گریہ میـکنہ علے
لبخند تلخے زدو سرشو تکو داد
ماماݧ اینا پاییـݧ بود
_روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم.
اومد کنارم ، خودش روسریمو بست و گونمو بوسید
لپام سرخ شد و سرمو انداختم پاییـݧ
دستم و گرفت و باهم رو تخت نشستم
سرمو گذاشتم رو پاش
_علے❓
جاݧ علے❓
مواظب خودت باش
چشم خانوم
قول بده ، بگو بہ جوݧ اسماء
بہ جوݧ اسماء
خوشحالم کہ همسرم ، همنفسم ، مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره
منم خوشحالم کہ همسرم ، همنفسم ، خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم
_علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا
مگہ میشہ تو رو یادم بره❓اصلا اوݧ دنیا هم...
حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردے دیگہ❓
چیزے نگفت و سرشو انداخت پاییـݧ
اشکام سرازیر شد ، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم
سرمو گرفت ، پیشونیم و بوسید و آروم گفت ان شاء اللہ...
_اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشہ خانم. مـݧ براے دفاع از حرمش میرم تو براے دفاع از چادرش بموݧ
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے عزیزم
_پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم
اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرشو برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم کہ نره ، بگم پشیموݧ شدم ، بگم نمیتونم بدو اوݧ
دستش ول کردم و بلند شدم
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
_دردے و تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود
چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدو هیچ حرفے رو بروم وایساد و نگاهم کرد
چادرم رو ، رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشتہ ے مـݧ
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
_دلم نمیخواست از اتاق بریم بیرو پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم
دستشو محکم گرفتہ بودم. از پلہ ها رفتیم پاییـݧ
همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ
مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ
فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت
علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم
_علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود
دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد
آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...
❤️❤️❤️
درد یعنی
که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه❗️به اصرار خودت...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_شصتم
_آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ
ولے علے اصرار داشت کہ نیا
همہ چشم ها سمت مـݧ بود. همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکرد کہ مـ راضے بہ رفتنش بشم
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
_بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و او پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم. تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد همہ ے نگاه ها سمت مـا بود
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآ رد شد
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد
_چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلا سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود. علے براے خدا حافظےاومد جلو
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد.
_لبخندے زد و گفت: اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے❓
کار داشتم ، کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد
چیزے نگفتم
_دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت
با هر سختے کہ بود صداش کردم
علے❓
بہ سرعت برگشت. جان علے❓
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام
چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم
_کاسہ رو دادم دستش ، بہ سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم
زهرا هم با ما اومد
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
_نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت: مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت: ایـݧ دیگہ چرا آوردے❓
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
_سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم❓
یکمے فکر کردو گفت: بہ ماه نگاه کـ
سر ساعت ۱۰ دوتامو بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم
علے تند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا
_بقیہ راه بہ سکوت گذشت
بالاخره وقت خداحافظے بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کرد و رفتـݧ داخل ماشیـ
تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت
دستشو گرفتم: علے ، جو اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
_بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جا مـ برم❓
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم: مـ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
💚😔🌺
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود
💔😭🌹
_وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بستہ شد
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست
_بغضم ترکید و اشکهام جارے شد. زهرا و اردلا بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شد و اومدݧ سمتم
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے😔
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــ و سوار ماشیـنم کرد
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم
_اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلان و زهرا باهام حرف میزد جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلا❓
هیچے میگم میخواے بریم کهف❓
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم...
ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh