eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
11هزار ویدیو
225 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفیق👋 شما دعوتید💌 به شرکت در آخرین برنامه هفتگی هیئت محبان جوادالائمه در سال ۱۴۰۳ بیاید که آخرین خاطره سازی مون تو راهه این برنامه باید خیلی ویژه تر از برنامه های هفتگی قبلی مون برگزار بشه و حقیقتاً علاوه بر حضور شما نیاز به کمک و دعای شما هم داریم😊 هرچه قدر میتونی تو این برنامه سهیم بشی برای ما خیلی ارزشمنده👌 و مطمئناً مورد توجه آقاجانمون قرار میگیره 💳ما مشتاق☺️ کمک های مالی شماییم: شماره کارت:
6219861982859398
(جهت کپی روی شماره کارت ضربه بزنید) بنام مهدی میرشکار این پیامو برا هرکی که دوست داری تو این کار ویژه سهیم بشه و بهره ای برای خودش ببره بفرست تا اونم بتونه مثل شما مشارکت کنه✊ راستی بابت این یه سال همراهی با مجموعه رفقای هیئت ازتون قدردانیم و پیشاپیش سال خوبی آرزو میکنیم ارادتمند🙏 تیم اجرایی نوجوان هیئت محبان جوادالائمه علیه السلام 🌹 @mohebanejavad
اسفند عجب ماهی است ➖شهادت حمید باکری: ۶ اسفندماه ➖شهادت حسین خرازی: ۸ اسفندماه ➖شهادت امیرحاج امینی: ۱۰ اسفندماه ➖شهادت ابراهیم همت: ۱۷ اسفندماه ➖شهادت حجت رحیمی: ۱۸ اسفندماه ➖شهادت حسین برونسی: ۲۳ اسفندماه ➖شهادت عباس کریمی: ۲۴ اسفندماه ➖شهادت مهدی باکری: ۲۵ اسفندماه هدیه به این شهدای عزیز پنج گل صلوات🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در این عکس همه زنده‌اند ... 🔹️این عکس پنج نفر از رزمندگان سلماسی را به تصویر کشیده است که برای آغاز عملیات والفجر۸ مهیای میدان شده‌اند. هیچ کدام از این پنج تکسوار، سال‌های پس از جنگ را تجربه نکردند. 🔹️آنان ماندند و طوفان زمان ما را با خود به امروز آورد و به زودی در فردا ، جز غباری از ما نخواهد ماند اما آنان ماندند ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نقل است به شهید رجایی گفتند: چهره‌ات به ریاست جمهوری نمی‌خورد! گفت: بله می‌دانم، اما به درد نوکری مردم می‌خورد... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔔 🌷کسی که گهواره ات را تکان داد؛ می تواند بادعايش دنیایت راهم تکان بدهد !👌 💎مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش كه براي خوشبختي ات محتاج دعاي خيرش هستي ..! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
895.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بغض حضرت‌ آقا در زمزمه عرفانیِ فرازهایی از مناجات شعبانیه خدایا! گویی من با همه هستی‌ام در برابرت ایستاده‌ام ... درحالی که حسن اعتمادم بر تو بر وجودم سایه افکنده است ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر چی برای خدا کوچیکی کنیم در نظر دیگران بزرگمون میکنه... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه آرزوی شهادت داشت. بعد از نماز شب ،نماز صبح و دعای عهد و زیارت عاشورا که خیلی هم تأکید روی آنها داشت ،با چشمانی پر از اشک دست بر سینه می گذاشت و شهادتش را از خداوند منان خواستار بود. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شما دعوت می‌کنیم به تماشای پویانمایی « داستان دژبان » بنشینید
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_شانزدهم _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـ
❤️ ❤️ _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره❓ خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓ نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... نویسنده: آبادے بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا