*در یکی از روزها که از ورزش برگشت گفت کمرم بشدت گرفته😣 و ورزش باعث شده تا کمرش اسیب ببیند و با این بیان یک هفته در رختخواب استراحت کرد و همیشه از کمردرد می نالید و من اصلا بفکر اینکه شهید علیرضا سناریوی نقشه خود را اجرا می کند نبودم.*
*در این روزها بارها دوستانش یا خودش با دوستانش📞 تلفنی صحبت می کرد و یک شب بمن گفت برای معالجه قرار است با یکی از دوستانم به زنجان نزد پزشک متخصص بروم. من به ایشان گفتم چون حالش خوب نیست من هم وی را همراهی می کنم تا اگر نیاز به کمک و درمان بلدی بود در کنارش باشم.🥰*
*🕊شهید علیرضا بشدت مخالفت کرد. فردای ان روز بیرون رفت و یک 🎒کوله خرید که بسیار تعجب کردم و گفتم برای سفر پزشکی دو روزه چرا کوله خریدی گفت وقتی برگشتم این کوله را برای رفتن به✨ کربلا استفاده کن.*
*با وجود اینکه فرزندانم تقربیا هر روز پدرشان را می دیدند از من خواست دخترم و نوه م بیایند تا ببینم.گفتم سفر دو روزه است و به زودی برمی گردی ولی اصرار داشت بچه ها را ببیند.🥰🥺*
*خلاصه لحظه رفتن برایم رفتار و حرکاتش بسیار عجیب بود😳.چندین بار بچه ها را😗 بوسید و آنها را نگاه می کرد و به پسرم توصیه کرد همیشه مراقب من باشد. حتی خاطرم هست در کوچه پیشانی من را بوسید ❤️و از اینکه این سالها با تمام سختی ها و مشکلات بچه ها را با صبوری بزرگ کردم و هیچوقت گلایه ی از همسرم نداشتم تشکر کرد و گفت آرزو دارم همیشه قبل از تو بمیرم چون من مثل شما نمی توانم این سختی ها را بدون همسرم تحمل کنم.؟*
*زمان خداحافظی بما گفت شاید یکی دو روز بخاطر درمان گوشی خود را خاموش کنم نگران نباشید و من خودم با شما تماس می گیرم. خاطرم هست دو روزی گذشته بود و من وفرزندانم داشتیم 📺تلویزیون تماشا می کردیم که صحنه هایی از سوریه را نشان می داد یکدفعه به پسرم گفتم 😢نکند بابا سوریه رفته و📱 گوشیش خاموش است.پسرم گفت فکر نمیکنم اگر می خواست اعزام شود حتما بما می گفت.*
*خلاصه در همین افکار بودم که همان شب یا شب بعدی 📞تماس گرفت و خندید😅.گفتم چرا می خندی گفت قبل از گفتن علت خنده م باید از شما معذرت خواهی و حلالیت بطلبم و امیدوارم منو ببخشی و حلالم کنی.گفتم چکار کردی گفت وقتی دیدم با اعزام من مخالفت می کنی یک هفته وانمود کردم مریض هستم و رفتن به زنجان برای درمان نقشه ی بیش نبود و من ✨سوریه امدم.*
*باورتان نمی شود وقتی صحبت هایش تمام شد و تلفن قطع کردم با وجود اینکه اصلا راضی نبودم و از این کارش تقریبا کمی عصبانی شده بودم آرامشی🥰 بمن دست داد و فکر کنم حضرت ✨زینب (س) بخاطر همسرم این ارامش را بمن دادند تا وی به ارزویش برسد.*
*🕊🌷 شهید علیرضا اسفند ۹۴ به سوریه اعزام شد و ۲۶ فرودین ماه به 🩸شهادت رسید. زمانی که ایشان در سوریه بودند بقدری تانک وی برای دشمن وحشت انگیز بوده که تانک همسرم را با موشک هدف قرار می دهند و سر همسرم از تنش جدا شده و بدون سر بودند.🥲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh