*زمانی که حرف از دفاع از ✨حرم و مدافعین حرم در کشور بود بارها و بارها وقتی سوریه را نشان می داد گریه 😭همسرم را می دیدم و اخبار سوریه را بشدت دنبال می کرد.💍👌🏻*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*هرزمان که به من😭💔 التماس و گریه می کرد می گفتم علیرضا تو دین خودت را ادا کردی و بزرگ شدن فرزندانت را ندیدی حالا در زمان بازنشستگی بزرگ شدن نوه ت را ببین و به وی می گفتم علیرضا من دیگه مانند دوران جوانی توان و تحمل دوری تو را ندارم🥺.تو با توجه به دردهایی که از جانباز شدن داری شبها نمی توانی بخوابی چطور می خواهی سوریه بروی و انجا با دشمنان بجنگی.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*🌷همسرم می گفت: مطمئن هستم که ✨حضرت زینب(س) مرا شفا می دهد و می توانم با قدرت در مقابل دشمنان بایستم و مبارزه کنم.❤️*
*این نکته را هم بگویم که 🕊شهید علیرضا با وجود اینکه جانباز بود ولی ورزش را رها نکرده و همیشه ورزش می کرد.🏃*
*از اینجا ی داستان، داستان اینه که شهید با چه ترفندی همسرش رو راضی به رفتن میکنه....
دنبال کنید🥰👇🏻👇🏻*
*در یکی از روزها که از ورزش برگشت گفت کمرم بشدت گرفته😣 و ورزش باعث شده تا کمرش اسیب ببیند و با این بیان یک هفته در رختخواب استراحت کرد و همیشه از کمردرد می نالید و من اصلا بفکر اینکه شهید علیرضا سناریوی نقشه خود را اجرا می کند نبودم.*
*در این روزها بارها دوستانش یا خودش با دوستانش📞 تلفنی صحبت می کرد و یک شب بمن گفت برای معالجه قرار است با یکی از دوستانم به زنجان نزد پزشک متخصص بروم. من به ایشان گفتم چون حالش خوب نیست من هم وی را همراهی می کنم تا اگر نیاز به کمک و درمان بلدی بود در کنارش باشم.🥰*
*🕊شهید علیرضا بشدت مخالفت کرد. فردای ان روز بیرون رفت و یک 🎒کوله خرید که بسیار تعجب کردم و گفتم برای سفر پزشکی دو روزه چرا کوله خریدی گفت وقتی برگشتم این کوله را برای رفتن به✨ کربلا استفاده کن.*
*با وجود اینکه فرزندانم تقربیا هر روز پدرشان را می دیدند از من خواست دخترم و نوه م بیایند تا ببینم.گفتم سفر دو روزه است و به زودی برمی گردی ولی اصرار داشت بچه ها را ببیند.🥰🥺*
*خلاصه لحظه رفتن برایم رفتار و حرکاتش بسیار عجیب بود😳.چندین بار بچه ها را😗 بوسید و آنها را نگاه می کرد و به پسرم توصیه کرد همیشه مراقب من باشد. حتی خاطرم هست در کوچه پیشانی من را بوسید ❤️و از اینکه این سالها با تمام سختی ها و مشکلات بچه ها را با صبوری بزرگ کردم و هیچوقت گلایه ی از همسرم نداشتم تشکر کرد و گفت آرزو دارم همیشه قبل از تو بمیرم چون من مثل شما نمی توانم این سختی ها را بدون همسرم تحمل کنم.؟*
*زمان خداحافظی بما گفت شاید یکی دو روز بخاطر درمان گوشی خود را خاموش کنم نگران نباشید و من خودم با شما تماس می گیرم. خاطرم هست دو روزی گذشته بود و من وفرزندانم داشتیم 📺تلویزیون تماشا می کردیم که صحنه هایی از سوریه را نشان می داد یکدفعه به پسرم گفتم 😢نکند بابا سوریه رفته و📱 گوشیش خاموش است.پسرم گفت فکر نمیکنم اگر می خواست اعزام شود حتما بما می گفت.*