طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید علی زاده اکبر🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
<بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن>
📝به مناسبت سالروز تولد
⚘شهید_علی_زاده_اکبر
⚘تاریخ تولد : ۴ /۳/ ۱٣۵۵
⚘تاریخ شهادت : ٢٨ /۷/ ۱٣٩٢
📝تاریخ انتشار : ۴ /۳/ ۱۴۰۰
🕊⚘محل شهادت : سوریه
⚘مزار شهید : گلزار شهدای امامزاده سید حمزه
⚘⚘⚘
<<کاش میشد صدات کنم توام منو صدا کنی؛ من رضا رضا کنم توام منو نگاه کنی>>
🍃⚘میگویند⛳ مشهدالرضا برات📗 کربلا میدهد؛ اصلا گویا صحن انقلابش و آن پنجره_فولاد آغاز زندگی است و آن هنگام که زیرلب حاجاتت را زمزمه میکنی خود شاه خراسان دست هایت را به خدا میرساند...
🍃⚘تو هم اینگونه بودی و آرزوی شهادت را دخیل بستی به پنجره فولاد رضا، اصلا تمامی ویژگی هایت را هم نیز به شاه خراسان اقتدا کرده بودی. ساده زیست بودن و دور بودن از تجملات.
قرائت📖قرآن و هفته هایی که مزین به زیارت اقایت میشد.
🍃⚘آنقدر الگوی خوبی بودی که فرزندانت قدم بر ردپای پوتین های خونی ات گذاشتند و راه تورا در پیش گرفتند. تویی که ماهر ترین تخریبچی بودی و اول از همه نفس خودت را تخریب کردی...🔥
🍃⚘به دل میدان نفس زدی و با زیرکی و شجاعت 🔥مین های گناه را یک به یک خنثی کردی و با سلاح ایمان و اراده خود را به سمت خیمه صاحب الزمان(عج) روانه کردی...
🍃⚘حال میلاد زمینی توست. میدانم که این تجملات دنیایی میان روح با عظمتت جا نمیشود اما دلمان خوش است به روزی که به دنیا قدم گذاشتی میلادت_مبارک یار مهدیِ غریبِ فاطمه(سلام الله علیها)
💥💫💥.
برای سلامتی امام عصرعجل الله...
ارواح مطهرشهداوامام شهدا
⚘صلـــــــــــــــوات⚘
.
💠@shahidNazarzadeh💠
13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃صحبت های بسیار شنیدنی درباره خانواده های شهدا ...
کسانی که حتی شاید مقام هایی بالاتر از شهدا داشته باشند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو را میبینم دلم قرص میشود
قرص میشود که #تو را دارم..
تویی که سرشار از #عشقی..
عشقی که بوی #شهادت میدهد..
شهادتیکه ازجنس #گمنامی است
#شهید_گمنامی که خریدارش، #حضرت_زهراست(س)..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون مهندس علی هست🥰✋
*یکی از شهداے قهرمان حادثه پلاسکو*🕊️
*مهندس شهید علی امینی*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۱ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۱۰ / ۱۳۹۵
محل تولد: هشترورد،مراغه
محل شهادت: حادثه پلاسکو،تهران
*🌹صبح پنجشنبه ۳۰ دی، دختر کوچولو همراه پدر و مادرش راهی بهشت زهرا(س) شدند🍂تا بر مزار پدر بزرگ و مادربزرگ حاضر شوند اما مثل همیشه بیسیم پدر روشن بود.📞با این که شیفت کاریاش نبود ولی همیشه آماده کمک بود.🌙اما زهرا کوچولو نمیدانست این بار آخری است که پدرش را میبیند و او را در آغوش میکشد.🥀با این که همیشه از پدر شنیده بود هر بار که از خانه میرود شاید برگشتی وجود نداشته باشد🥀ولی باور این واقعیت برای دخترک بابایی خیلی سخت بود.🥀آن روز سر مزار بودند که از بیسیم خبر رسید ساختمان پلاسکو آتش گرفته🔥علی امینی با شنیدن این خبر نمیتوانست بیتفاوت از کنار حادثه بگذرد.🕊️اصرارهای همسر و دخترش برای نرفتن بیفایده بود.🌙اما او قول داد برود و خیلی زود برگردد.🕊️اما افسوس که این مأموریت بیبازگشت بود🥀او و همکارانش رفتند برای خاموش کردن آتش🔥که حدود سه ساعت و نیم بعد ساختمان ریزش کرد و تمامی آنها به زیر آوار رفتند🥀دخترک گریه میکرد و بهانه پدرش را میگرفت.🥀و زن جوان هم بیقراری میکرد🥀لحظات به کندی میگذشت. منتظر خبری از علی بودند🍂تا این که با گذشت 3 روز از حادثه «پلاسکو» انتظار به پایان رسید🥀و نیمهشب پیکر نخستین آتشنشان فداکار از زیر آوار بیرون کشیده شد🥀و او کسی نبود جز فرمانده «علی امینی»*🕊️🕋
*شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهل_ویکم
بوق آزاد در گوشم،
انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش ڪه بیاختیار صورتم را سمت لباسش ڪشید. سرم را در آغوش ڪتش تڪیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوریام آتش گرفت ڪه گوشی را روی زمین انداختم، با هردو دست ڪتش را ڪشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها ڪردم تا ضجههای بیڪسیام را ڪسی نشنود.
دیگر تب و تشنگی از یادم رفته
و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بردلم سنگینی میڪرد به خدا شڪایت میڪردم؛ از شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثیها تا عباس و عمو ڪه مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه ڪه از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر اسارت،
خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت ڪه نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
اگر قرار بود این خمپارهها
جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم ڪه پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبوداین قلب غمزده قراربگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط خمپارهای نفسم را خفه ڪرد.
دیوار اتاق به شدت لرزید،
طوریڪه شڪاف خورد و روی سر و صورتم خاڪ و گچ پاشید. با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زن عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاڪ یڪی ڪرده و این فقط گرد و غبارش بود ڪه خانه ما را پُر کرد.
نالهای ازحیاط ڪناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا ڪمڪشان ڪند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین ڪوبید.نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی ڪشیده شد،
قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد
و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید ڪه باز ڪردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یڪ جمله نوشته بود :
_نرجس نمیتونم جواب بدم.
نه فقط دست و دلم ڪه نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم ڪه پیامی دیگر رسید :
_میتونی ڪمڪم ڪنی نرجس؟
ناله همسایه و همھمه مردم گوشم را ڪر ڪرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میڪشد و حالا از من ڪمڪ میخواهد ڪه با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر ڪشیدم :
_جانم؟
حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد ڪه لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یڪ جمله جا نمیشد ڪه با ڪلماتم به نفس نفس افتادم :
_حیدر حالت خوبه؟ ڪجایی؟ چرا تلفن
رو جواب نمیدی؟
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید وچشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید ڪه نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
دیگر همه رنجها فراموشم شده....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهل_ودوم
دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم ڪه پیام داد :
_من خودم رو تا نزدیڪ آمرلی رسوندم،
ولی دیگه نمیتونم!
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر ڪرد و او بلافاصله نوشت :
_نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم!داعش خیلیها رو خریده.
پیامش دلم را خالی ڪرد و جان حیدرم در میان بود ڪه مردانه پاسخ دادم :
_من میام حیدر! فقط بگو ڪجایی؟
ڪه صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون ڪشید :
_یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟
نمیخواستم نگرانشان ڪنم ڪه گوشی را میان مشتم پنهان ڪردم، با پشت دستم اشڪم را پاڪ ڪردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل ڪند ڪه به در تڪیه زد و مظلومانه زمزمه ڪرد :
_ام جعفر و بچهاش شهید شدن!
خبر ڪوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم ڪوبید. صورت امجعفر و ڪودڪ شیرخوارش هرلحظه
مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش شیرخشڪ یوسف را برایش ایثار ڪرد.
مصیبت مظلومانه همسایهای
ڪه درست ڪنار ما جان داده بود ڪاسه دلم را از درد پُر ڪرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم ڪه زینب با عجله وارد اتاق شد.
در تاریڪی صورتش را نمیدیدم
اما صدایش از هیجان خبری ڪه در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع ڪرد :
_نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سیدعلیخامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاجقاسمدستور شروع عملیات رو داده!
غم امجعفر و شعف این خبر
ڪافی بود تا اشڪ زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :
_بلاخره حیدر هم برمیگرده!
و همین حال حیدر شیشه شڪیباییام را شڪسته بود ڪه با نگاهم التماسشان میڪردم تنھایم بگذارند. زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :
_پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.
زمینهای ڪشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :
_نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام ڪجاست.
و همین جمله از زندگی سیرم ڪرد ڪه اشڪم پیش از انگشتم روی گوشی چڪید و با جملاتم به فدایش رفتم :
_حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل ڪن!
تاریڪی هوا، تنهایی و ترس
توپ و تانڪ داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود ڪه از جا بلند شدم. یڪ شیشه آب چاه و چند تڪه نان خشڪ تمام توشهای بود ڪه میتوانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زنعمو دخترعموها را خالی میڪردم،
بیسروصدا شالم را سر ڪردم
و مهیای رفتن شدم ڪه حسی در دلم شڪست.در این تاریڪی نزدیڪ سحر با خائنینی ڪه حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه ڪسی میشد اعتماد ڪنم؟ قدمی را ڪه به سمت در برداشته بودم، پس ڪشیدم و باترس و تردیدی ڪه به دلم چنگ انداخته بود، سراغ ڪمد رفتم.
پشت لباس عروسم،...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #راهیان_نور
🔻اگر میخواهید تاثیر گذار باشید،اگر میخواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💚سلام امام زمانم💚
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت ،
همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
و اینک...
بـــــهار و...
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...
با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸
از میلههای غربت هزار ساله رهایت میکنیم!
و زمین را ؛
از بلایِ هزار لایه... 🥀
روزمان را با تو ؛ نو میکنیم ...❤️
❀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یادبود | #دفاع_مقدس
کاش می دانستم
به چه می اندیشی
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستی
به چه می اندیشم
كه چنین مبهوتم
من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم
با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh