🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت چهارم 🍃
"روزی حلال"
🔺راوی: خواهر شهيد
پيامبراعظم (ص) میفرمايــد:
فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياری كنيد،
زيرا هر كه بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند.
(نهج الفصاحه حديث ۳۷۰)
🍃بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت میداد.
او خوب میدانست که پيامبر میفرمايد:
"عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است".
( بحارالانوار جلد ۱۰۳ صفحه ۷)
📿برای همين، وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محلهی اميريه آن زمان، اذيتش كردند و نمیگذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازهای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگری شد. صبح تا شــب مقابل كوره میايستاد. تازه آن موقع توانست خانهای كوچک بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود:
اگر پــدرم بچههای خوبی تربيــت كرد، به خاطر
سختیهایی بود كه برای رزق حلال میكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكی خودش يــاد میكرد، میگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار میكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد میبرد. بيشــتر وقتها به مسجد آيتالله نوری پائين چهارراه سرچشمه میرفتيم.
🍃آنجا هيئت حضرت علیاصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
يادم هســت كه در همان سالهای پايانی دبســتان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همهی خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده، اما روی حرف پدر حرفی نمیزد.
شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالی كه هنوز ناراحت نشــان میداد، اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه میرفتم، ديدم يه پيرزن، كلی وسایل خريده، نمیدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و یک سكهی پنج ريالی به من داد.
نمیخواستم قبول كنم، ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون برایش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت میدهد.
دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمرهی آن در رشــد شخصيتی اين پسر مشخص بود.
🍃 اما اين رابطهی دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهای پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگيز، ســايهی ســنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ، به زندگی ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه میكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#از_ڪــربـلا_تــا_شـهادتـــღ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊
گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلتـ❤️ می خورد...
#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست😔
💥اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر #شهادت🌷
پس صبحم را شروع میکنم 💪
با یاد شما 😍
التماس دعا
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
شدھ با عڪسِ ڪسے حࢪفِ دلت را بزنی؟!
و دڵٺ را بہ همیݩ شیوھ ٺسلا بدهـے...|💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دیوارنگاره | سرچشمه نور
◽️بهشتی میشود هر کس حسینی است.
#قوه_قضائیه | #شهید_بهشتی
🔹ارسالی از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh