eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
10.9هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
4_310226054725763601.mp3
زمان: حجم: 1.98M
7 🎧آنچه می شنوید؛👆 ✍ همش می گن؛ شما تشنه نيستين! شما طلب ندارين! شما نمی خواينش! که امام تون،هزار ساله در غیبته! اصلا این طلب وتشنگی چيه؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه #زیارت_عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار #قبور_شهدا زیا
💗 به پدرانتان #افتخار کنید . ♨️ #رهبر_انقلاب: فرزندان شهدا به نام #پدرانشان افتخار کنند. آنها کسانی بودند که در راه حفظ میهن🇮🇷، استقلال و شرف ملی #ایستادگی کردند.✌️🍃🌺🍃 #شهید_علیرضا_نوری #سالروز_شهادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💗 به پدرانتان #افتخار کنید . ♨️ #رهبر_انقلاب: فرزندان شهدا به نام #پدرانشان افتخار کنند. آنها کسان
6⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠خاطراتی از همسر شهید 🔰من همیشه می‌گویم ازدواجمان💍 از دو شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. همیشه می‌گفت: من، شما را از حضرت زهرا(س)🌸 گرفتم. 🔰تعریف می‌کرد یک روز که به رفته بود در حرم امام رضا(ع)🕌 نذر می‌کند ۴۰ به حضرت زهرا(س) هدیه🎁 بدهد تا خدا یک خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰ شب پشت سر هم این زیارت عاشورا📖 را می‌خواند و دقیقاً در شبی که زیارت عاشورا را می‌خواند فردایش شوهر خاله‌اش مرا به ایشان معرفی می‌کند☺️ 🔰آن زمان خودم در کنگره کار می‌کردم و یک هفته‌ای می‌شد که به شهدا متوسل💞 شده بودم و می‌‌خواستم یکی مثل خودشان👥 نصیبم کنند. نتیجه این شد که در اسفند سال ۱۳۸۸🗓 شهید نوری به من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشنایی‌های اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. ۱۱خرداد سال ۱۳۸۹ عقد و مهر همان سال عروسی💍 کردیم. 🔰از همان روزی که به خواستگاری‌ام آمد، مطمئن بودم با شهادت🌷 از پیش من می‌رود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع می‌کرد و گفت: می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم😭 و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. ۲۰ روز سوریه بود و ۲۹ اسفند ۹۳ ⏰ساعت ۸:۴۵ شهید می‌شود🕊 🔰زمان دقیقش را هم به خاطر این می‌دانم که ساعتش روی مچ دستش⌚️ بوده و موج انفجار باعث می‌شود باتری🔋 ساعت بخوابد. حلقه ازدواج💍 و ساعتش را بعد از در روز برایم آوردند. 🔰یک بار سر مزار خواستم هدیه تولد🎁 برایم بفرستد که روز تولدم یکی از این وسایل را برایم آورد. کتاب ارتباط با خدا با دفترچه‌ای📚 که عربی جملاتی رویش نوشته بود و عکس داخلش بود هم جزو وسایل بود. 🔰وضو گرفتم و با کتاب ارتباط با خدا خواندم و به ایشان هدیه کردم و جالب است که فردایش دیدم ساعتش⌚️ کار می‌کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به مناسبت روز پدر، اینستاگرام سردار سلیمانی کلیپی منتشر کرد که در آن حاج قاسم در هنگام نماز، شاخه گلی را از دستان فرزند شهید مدافع حرم می‌گیرد. 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌸| سال تحويلِ من🎉 آن بانگِ : انَا المهدے توسٺ😍 چہ بـهارے شود👌 آن روز ڪـه تـو مے آيے... #حول‌حالنا_الےحال_مهدے_عج💜 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_723784306720409073.mp3
زمان: حجم: 2.41M
📖دعای ظهور اقا #امام_زمان ♦️لحظه سال تحویل همگی قرائت کنیم #نشر_حداکثری👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 4⃣3⃣ #قسمت_سی_وچهارم **"خب اگه از دستم ناراحتینو جواب نمیدین، اشکالی ندا
📚 ❣🌸 🌸❣ 5⃣3⃣ تا آخر کلاس سمیرا، عروس خانم صدام می کرد، کم کم همه ی بچه ها داشتن می فهمیدن، امان از دست سمیرا!☺️🙈 از دانشگاه میومدیم بیرون رو به سمیرا گفتم: _یعنی تو آدم نمیشی نه؟😄 در حالی که آبمیوه شو می خورد گفت: _مگه چیکار کردم، فقط عروس خانم رو به همه معرفی کردم😝 چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: _باشه عزیزم به زودی تلافی می کنم .. بالاخره نوبت تو ام که میرسه😌 +خب چیه مگه؟؟ دوست دارم عروس خانم صدات کنم .. مگه عیبی داره😁 چپ چپ نگاش کردم، درحالی که به سمتی اشاره می کرد گفت: _نگاه کن اونجا رو👀 متعجب 😟نگاهمو چرخوندم به سمتی که اشاره می کرد، با دیدنش تعجبم چندین برابر شد😳 _میگما آشنا نیس به نظرت انگار جایی دیدمش؟؟! 😟 لبخندی رو لبم نشست: _خانم انیشتین آقای یاس هستن ایشون☺️🙈 لبخند عمیقی رو صورتش نشست گفت: _جون من، وای، من تا حالا از نزدیک ندیدمش بیا بریم سلام کنیم بهش😉 با چشمای گرد😳 به سمیرا نگاه کردم که گفت: _اه بیا دیگه بی ذوق، می خوام دومادی شو تبریک بگم😎 یعنی انگار نه انگار که من وجود دارم، دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند، وایی از دست رفتارای سمیرا .. داشتیم میرفتیم سمت عباس که تکیه داده بود به ماشینشو منتظر بود انگار! یعنی واقعا منتظر من بود!!!😟 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh