1_722579792.mp3
2.69M
❣ مداحی
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ellat-gheibat-emam-zaman.raefipor.mp3
3.81M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۲۳۴
🎤 استاد #رائفی_پور
🔸«علت غیبت»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ درد جدایی
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفتــــه
حتی خم به ابرو نیاوردی ..!
نمی دانند
بعضی دردها
کمر خم می کنند،🥀
نه ابرو…
🌿🌱.
•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍شما مریض بودی
🌟همسرم، عزیزم! میخواهم مرا حلال کنی. آن موقع که بنده به جبهه میآمدم، شما مریض بودی و بنده نتوانستم پیش شما بمانم؛ یعنی وظیفه شرعی بود که به جبهه بیایم. خلاصه امیدوارم خداوند بزرگ به شما شفا عنایت فرماید و مرا ببخشید که نتوانستم برای شما همسر خوبی باشم.
#شهید_رشید_اسدی_لک_لر
یاد شهدا با صلوات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بہجـوانانتوصیہمےڪنمڪہنمـاز
خودرادر اول وقتبخوانیدقـرآنبخوانید
زیراڪہبسیـارمهماست،مواظبنمـاز
ودینخودباشید....!
↵شـهیـداحمـدمَشـلَب••
#شهیدانه
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋
*پابرهنه تا بهشت...*🌙
*شهید سید حمید میر اَفضلی*🌹
تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: قطب آباد،رفسنجان
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹همرزم← لات بود و همه از دستش داد داشتند🍂 اما بعد از شهادت برادرش تغییر کرد🍃یه روز اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت ...🕊️ به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید،🌙میگفت: اینجا جایی هست که خون شهدامون ریخته شده.💫معروف شد به «سید پا برهنه»🌙سيد حميد روزها مانند شير در ميدان رزم، میجنگید💥 و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب📿 آن هم با حالتی وصف ناشدنی میپرداخت.🌙 شبهای زيادی دنبال سيد میرفتم كه بدانم چكار میكند.‼️به گوشهای میرفت و به عبادت میپرداخت📿 و يک شب متوجه شدم دست هايش را بالا گرفته و مرتب دعا میكرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.🕊️یکروز برايش كتونی آوردم قبول نكرد و پابرهنه ادامه میداد🌙وقتی كه پيروز شديم به شكرانه به نماز بر روی آسفالت های داغ ايستاد🥀عمليات خيبر بود كه اطلاع میدهند در يك محور عملياتی مشكلی پيش آمده است.🥀سيد حميد به همراه سردار شهيد همت فرمانده لشكر حضرت رسول🍃 سوار بر موتورسيكلت به طرف محور حركت میكنند🏍️كه با اصابت گلوله توپ💥 هر دو به شهادت میرسند.*🕊️🕋
*شهید سید حمید میر اَفضلی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 6⃣
سال شصت بود، که یکی از دوست هام در اصفهان گفت: "می خواهد برود پاوه. "
گفت : "چطور می توانم بروم؟ "
گفتم : "برادری هست، به اسم همت، که الان هم فکر کنم آن جاست. با او تماس بگیری از همه نظر مشکلت را حل می کند.هم از نظر خانه و هم از نظر کار. "
تاکید کردم که اگر رفتی آنجا از من هیچ حرفی نزنیا..
نزد هم.
خود ابراهیم فقط زرنگی به خرج داده بود گفته بود : " شما را خواهر بدیهیان معرفی کرده؟ "
او هم گفته بود: " بله. شما از کجا فهمیدید؟"
ابراهیم زنگ زد خانه مان.
گفت : "شنیدم قرار است بیایید پاوه؟ دیدم نیامدید، دیر کردید، گفتم شاید خدای ناکرده..... "
گفتم :" نه،کی گفته؟ اصلا همچنین قراری نبوده... "
گفت : " دوستتــــــــــــــــــــان زنگ زد گفت. "
گفتم :" نه، اولاً قرار نیست بیام، بعد هم این که اگر بیام اصلا آن جا نمیام. "
توی یکی از جلسه های امور تربیتی یکی از دوستانم از نیمرخم مرا شناخت.آمد و
گفت : "پس چرا نرفتی پاوه؟؟
اگر من بیام تو هم می آیی؟؟ "
گفتم :"خانوادت اجازه می دهند؟"
گفت : " به امتحانش می ارزد. "
به مادرش گفته بود، می خواهد برود کردستان و مادرش فکر کرده بود، می خواهد برود شهر کرد و گفته بود : " باشد... "
بخصوص وقتی شنیده بود من هم همراهش می روم، گفته بود ؛بهتر خیالم این طوری راحتر است.
هر منطقه یی استخاره کردم بد آمد، جز کردستان.
به دوست همراهم گفتم :" هر جا به جز پاوه. "
می دانستم ابراهیم فرمانده سپاه پاوه شده.
به او گفتم :" می رویم سقز. "
گفت :" یعنی اینقدر برات مهمه؟ "
گفتم : "بله. خیلی. "
گفتم : " وقتی رسیدیم آموزش و پرورش کرمانشاه و ازت پرسیدند کجا می خواهید اعزام شوید، فقط بگو سقز. یادت نره؟؟ "
گفت : " نه. "
رسیدم کرمانشاه، باران زیادی می آمد، رفتیم آموزش و پرورش.
پرسیدند : " خب خواهرها دوست دارند کجا اعزام شوند؟ "
دوستم گفت : " پاوه. "
زبانم بند آمده بود، نه به دستم و نه به آن که داشت حکم مان را می نوشت نتوانستم چیزی بگویم. حکم را دست مان داد،گفت :مواظب خودتان باشید.
به دوستم گفتم :
" مگر من دو ساعت به تو توضیح ندادم نگو پاوه؟
مگر من زندگی خصوصی ام را برای تو تعریف نکردم که بفهمی برای چی می گویم سقز؟ چی شد که گفتی پاوه؟ "
گریه می کرد، قسم می خورد، (باور می کنید؟)قسم می خورد که خودش هم متوجه نشده چرا گفته پاوه.
تمام راه را،در آن هوای بارانی و غروبی که رنگ می باخت و شبی که می غرید، فقط گریه می کردم و نمی دانستم چرا.
ادامه دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام
اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام
ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہے توییم
از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
هـــــم خودشان #خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد
#روایتـــــ_عشق
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh