eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6هزار دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
12.5هزار ویدیو
349 فایل
عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌‌ فرهنگ و حجاب @AXNEVESHTEHEJAB پاسخگویی به شبهات @saberiansari @HADiDelhaO00 @sjd_k1401 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 ...۱۰۱ مشغول جمع کردن میز شدم. از اینکه تونسته بودم به احساساتم غلبه کنم،احساس قدرت داشتم. شاید اگر الان، چندماه پیش بود، مشغول گریه و زاری بودم! ولی الان میدونستم تقصیر مامان و بابا نیست،بلکه مدل دنیا همینه!👌 به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم. تخته وایت‌بردی که تازه خریده بودم و زیر تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و به دیوار زدم و به جمله هایی که دیشب از دفترچه ی سجاد،روش نوشته بودم نگاه کردم... «تو سرخود نمیتونی با نفست مبارزه کنی، نمیتونی اینجوری تمایلات عمیقت رو درست پیدا کنی! باید برای این کار یه برنامه داشته باشی! یه برنامه که بهت دستور بده و منیت رو از تو بگیره.» برگشتم و پشت به تخته و رو به تراس نشستم. پرده رو کنار زده بودم و آسمون از پشت درهای شیشه ای مشخص بود! من هنوز گمشدم رو پیدا نکرده بودم و هنوز اون آرامشی رو که میخواستم،نداشتم. گاهی با خودم فکر میکردم اون گمشده،سجاده! اما وقتی رفتارهای سجاد یادم میومد،میفهمیدم اشتباه میکنم! اون به هیچ شخصی وابسته نبود... پس منم نمیتونستم با یک آدم،این کمبود رو پر کنم! میترسیدم از این اعتراف... اما اون، حال خوشش رو به‌خاطر خدا میدونست...! خدایی که تو اون دفترچه،صفحه ها راجع بهش حرف زده بود و من تندتند اون صفحات رو ورق میزدم که نکنه دلم به یه گوشش گیر کنه...! خدایی که خواسته بود من اینهمه رنج بکشم تا حالا بفهمم آرامش جز در کنار اون نیست...! و خدایی که هیچ شناختی ازش نداشتم...! و حالا باید طبق دستوراتش با تمایلات سطحیم مبارزه میکردم،تا اون لذت های عمیق و اون آرامش سجاد رو تجربه کنم! اما من هیچ چیزی نمیدونستم! هیچ کاری بلد نبودم! باز هم دست به دامن دفترچه ی سجاد شدم. تو لابه لای صفحاتش دنبال یه راه حل میگشتم، که یه جمله به چشمم خورد! «تو نماز به دنبال لذت نگرد! نماز یه فرصت عالی برای مبارزه با نفسه.یه کار تکراری و مداوم که میخواد نفس تو رو بزنه!!» نماز...!؟ من اصلا بلد نبودم نماز چجوریه!! نمیدونستم الان باید از خدا ممنون باشم یا سجاد!! تو لپ‌تاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید وضو بگیرم. رفتم تو حموم و شیر آب رو باز کردم، میومدم مرحله به مرحله از لپ‌تاپ نگاه میکردم و دوباره میرفتم تو حموم تا بالاخره تونستم وضو بگیرم! تمام لباسام خیس شده بود! با غرغر عوضشون کردم و دوباره نشستم پای سیستم. خیلی حفظ کردنش سخت بود! نه میدونستم قبله کدوم طرفه،نه سوره ها رو یادم بود، نه حتی چادری داشتم که بندازم رو سرم و نه مهری برای سجده!! کلافه نشستم رو زمین و زیرلب غر زدم "آخه تو نماز میدونی چیه که میخوای بخونی!!؟😒 اصلا این کارا به قیافه ی تو میخوره؟!" در همین حال،چشمم دوباره افتاد به تخته وایت‌برد! پوفی کردم و بلند شدم و طبق آموخته هام زیرلب گفتم "همه ی این دنیا رنجه و دین هم کار بدون رنجی نیست! اگر بخوای طبق میل خودت پیش بری،به جایی نمیرسی!" چندتا سرچ دیگه هم کردم و فهمیدم که رو سرامیک هم میتونم سجده کنم. یه گوشه از فرش رو دادم کنار و ملافه ی رو تختیم رو برداشتم و انداختم رو سرم. لپ‌تاپ رو گذاشتم رو به روم و دستام رو بردم بالا.... الله اکبر...! "محدثه افشاری" 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
پست پایانی👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام: خوش بينى، مايه آسايش دل و سلامت دين است حُسنُ الظَّنِّ راحَةُ القَلبِ و سَلامةُ الدِّينِ غررالحكم حدیث 4816 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷 شهید مدافع حرم #سردار_سید_حمید_تقوی_فر 🌻 ولادت: ۱۳۳۸ 🍂 شهادت: ۱۳۹۳/۱۰/۱۶ 🕊محل شهادت : کاظمین ✨ ملقب به : ابومریم 🍁نحوه شهادت : پس از اقامه نماز ظهر عملیاتی به نام «محمد رسول ا…» آغازمی شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیر انداز داعشی قرار می گیرد و بعد از اینکه به همرزمانش وصیت می کندکه عقب نروید و نگذارید زحمات بچه ها هدر برود و بعد از طلبیدن حلالیت به شهادت می رسد . 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇 🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI #اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷 شهید مدافع حرم #سردار_سید_حمید_تقوی_فر 🌻 ولادت: ۱۳۳۸ 🍂 شهادت: ۱۳۹۳/۱۰/۱۶
🌹🍃 زندگی آن‌ها با مهر و محبت و گه‌گاه نیز با ترس و وحشت سپری شد. مهر و عطوفت بی‌نهایت شهید تقوی به خانواده در کنار تهدید او به ترور و انفجار نارنجک در منزل. او همیشه خود را یک کشاورز و کشاورززاده می‌دانست. در سال‌های اخیر، شهید تقوی مؤسس یکی از گردان‌های حشدالشعبی عراق (نیروهای مردمی) و فرمانده گردان مقاومت مردمی «سرایا‌الخراسانی» عراق بود . 🌹🍃 از زبان همسر شهید ⬇️ حاج حمید معمولاً بعد از نماز صبح به روستا می‌رفت و تا غروب کار می‌کرد و غروب از روستا برمی‌گشت. یک روز که می‌خواستیم از روستا برگردیم پسربچه‌ای از اهالی روستا از حاج حميد پرسید که دوباره کی به روستا می‌آید چون دارد یک سوره از قرآن حفظ می‌کند و می‌خواهد برای حاج حمید بخواند. حاج حمید خوشحال شد و با خنده گفت حتی اگر شده به‌خاطر تو هم می‌آیم فقط تلاش کن سوره قرآن را به خوبی حفظ کنی. پسربچه هم با خوشحالی قول داد. وقتی در حال ترک روستا بودیم حاج حمید به من گفت چند روز پیش به چند تا از بچه‌های روستا به‌خاطر حفظ قرآن هدیه دادم. خوشحالم که این موضوع موجب شد تا بچه‌های دیگر هم به‌فکر حفظ قرآن بیفتند. 🌷 حاج حمید سال ۹۱ بعد از اینکه بازنشسته شد وقتش را به سه قسمت تقسیم کرد. یک ماه یا بیست روز را در عراق و بیست روز را در تهران و دو هفته را در اهواز می‌گذراند. او برای تشکیل نیروی مردمی (حشد شعبی) برای مبارزه با داعش به عراق رفت‌وآمد داشت. به اهواز هم برای سرکشی به مادرش و تبدیل خانه پدری به مرکز فرهنگی و حسینیه در رفت و آمد بود. 🌷 او به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بی‌اعتنا بود . به مردم خیلی اهمیت می‌داد . 🌷 همیشه طوری رفتار می‌کرد که من و بچه‌ها فکر می‌کردیم یک کوه پشت ما ایستاده است . 🌷 تواضع، یکی از خصوصیات بارز او بود. یک شب حاج حميد روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن كتاب بود. من هم تلويزيون را روشن كردم و كنار حاج حميد نشستم. تلويزيون داشت خاطرات جبهه مقام معظم رهبری را پخش می‌کرد، آقای خامنه‌ای(دامت برکاته) فرمودند : ما در مهلکه‌‌ایی گیر افتاده بودیم، که بنده خدایی آمد و با ماشین ما را از مهلکه نجات داد. حاج حمید همین‌طور که سرش در کتاب بود و با همان مظلومیت همیشگی گفت: « .» 🌷 پدر او در سال ۶۲ و در عملیات خیبر و برادر حاج حمید در سال ۶۴ در عملیات آزادسازی فاو در جزیره مجنون به شهادت رسیدند. پدرش قبل از شهادت می‌گفت: حاج حمید مشوق من برای رفتن به جبهه است . 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI